cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

لوکا ویتیلو(رمان)

رمانای کورا ریلی(جلدای لوکاویتیلو، رموفالکون و دانته و...) و ریناکنت(میراث خدایان‌ و...)🔞😋 مافیایی و۱۸+ ۲۱جلد تموم شده روزی ۵پارت😍 ترتیب جلدا: https://t.me/c/1431397741/6940 چنل محافظ: https://t.me/erotic_novel ارتباط با مترجم: @erotic_novel_bot

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
7 629
المشتركون
+1124 ساعات
+427 أيام
+41030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

شروع پیمان نیرنگ❤️‍🔥
إظهار الكل...
19🤩 2😭 2👍 1
شروع نیرنگ تاریک(جلد صفر سه گانه نیرنگ)🔥 تو وی ای پیش فایلشو گذاشتم و بعدش پیمان نیرنگ(جلد اول) تو همین وی ای پی درحال پارت گذاریه که تقریبا وسطاشه😍😍 اگر وی ای پیشو میخواین به باتم پیام بدین: @erotic_novel_bot
إظهار الكل...
🥰 16👍 2🤩 2❤‍🔥 1 1
شروع خدای شرارت🌸 فایل کاملشم آمادس کسایی که میخوان بهم پیام بدن: @erotic_novel_bot
إظهار الكل...
🔥 12🤩 2👍 1 1
#پارت۵ #پیمان_نیرنگ #جلد_اول_از_سه_گانه_نیرنگ #جلد_آدریان_ولکوف_و_وینتر این… خطرناک بود، در واقع وحشتناک بود. درسته که بی خانمان شده بودم و تو خیابون ها به سر می بردم، اما غریزه ام تغییری نکرده بود و حداقل خطر رو میتونست تشخیص بده. این مرد تعریف همین بود. ظاهر خوب، بدن قوی و اعتماد به نفس بدون زحمتش گولم نمی زد. تازه اینا رو ابزار تخریب کردنش میدونستم. تا جایی که ممکن بود آروم گفتم: -بخاطر همسرت متاسفم. اما نمیتونم کمکی کنم. -به تسلیت غیر صادقانه ات نیازی ندارم. فقط کاری که بهت گفتمو بکن. -نشنیدی چی گفتم؟ نمیتونم همسرت بشم. -میتونی. در واقع تو تنها کسی هستی که میتونی این نقشو به عهده بگیری. -تنها کس؟ منو دیدی؟ همین که نگاهش از صورتم به سمت بالاتنه ام رفت و بعد رو پاهام که یکیش کفش نداشت، انگشتاشو به رون هاش می زد. خودم ازش پرسیدم که منو دیده یا نه، اما حالا که زیر نگاهش گرفتار شده بودم، احساس حقارت امروز بعدازظهر دوباره وجودمو گرفت. حتما یه هیولا می دید، در واقع یه هیولای بد بو. کم‌ پیش میومد نسبت به سبک زندگیم خجالت بشکم، ولی الان این حس بهم دست داد. احساس ناخوشایندش به شدت تو صورتم خورد و نفسمو دزدید.
إظهار الكل...
👍 37🥰 8 7🤯 4🔥 1🍓 1
#پارت۴ #پیمان_نیرنگ #جلد_اول_از_سه_گانه_نیرنگ #جلد_آدریان_ولکوف_و_وینتر -وانمود می کنی همسرمی. -وانمود کنم؟ نمیدونستم چرا همش حرفشو تکرار می کردم، اما وضعیت اینقدر عجیب غریب بود که مثل این بود که تو یکی افسانه های کریسمس بودم. -همسرم چند هفته پیش فوت کرد و دیگه کسی نیست که بتونه وظایفشو انجام بده، برا همین تو جایگزینش میشی. -اوه. قصد نداشتم اینو با صدای بلند بگم، اما به هر حال از لبام فرار کرد. از منظر دیگه ای بهش خیره شدم؛ به حالت رک و مطمئنش، انتخاب استایل تیره اش، موهای مشکیش و ته ریشش و سایه های استخون گونه اش. و بالاخره، به تاریکی چشمای خاکستریش که انگار از آسمون تاریک نیویورک برداشته شده بود. به خاطر انرژی منفی ای که ازش ساطع می شد، پیشش اینقدر احساس معذب بودن داشتم؟ حالا که فهمیدم دلیل این انرژی فوت اخیر همسرش بوده، نمیدونستم چه احساسی داشته باشم. با این حال، ناراحتی مثل یه رگ خونی لخته شده زیر پوستم مونده بود و جریان طبیعی اکسیژن به قلبمو مسدود می کرد. دستاش با اینکه رو پاهاش بود، حس اینو بهم می داد که روحمو تحت فشار میذاشت و روش سنگینی می کرد و سعی می کرد واردش بشه.
إظهار الكل...
👍 30🥰 6 5🔥 5
#پارت۳ #پیمان_نیرنگ #جلد_اول_از_سه_گانه_نیرنگ #جلد_آدریان_ولکوف_و_وینتر باسنمو ول کرد. به سمت دیگه ی ماشین رفتم و تا حد امکان بینمون فاصله انداختم. از دست دادن لمسش مثل از دست دادن گرما بین طوفان یخی بود. اما ترجیح می دادم یخ بزنم تا اینکه توسطش بسوزم. -آره. دستاشو گذاشت رو پاش و انگشتاشو توهم کرد. انگشتاش بلند بود و ناخون هاش کوتاه شده بود. نمیتونستم به حلقه ی ازدواج تو دست چپش نگاه نکنم. -ولی تو که ازدواج کردی. نگاهش به حلقه اش افتاد، انگار یادش رفته بود همیشه دستش بوده. همین که چند لحظه داشت به حلقه اش نگاه می کرد، مژه های مشکی پرپشتش چشماشو قاب گرفته بود. حالتش عجیب بود. وقتی کسی به همسرش فکر می کرد، معمولاً یا نگاهش با ستایش نرم می‌ شد یا از غم و ناراحتی یا ناامیدی جدی و عبوس می شد. که هیچ کدوم از این حالت ها رو نداشت. لباش سفت شد؛ جوری که انگار می‌ خواست حلقه رو و کسی که حلقه رو دستش کرده بود خفه کنه. قبل از اینکه بتونم واکنششو بیشتر بخونم، توجهش از دستش به سمتم برگشت و احساساتی که فکر می کردم تو چشمای فولادیش دیدم، جوری محو شد که انگار اصلا وجود نداشت.
إظهار الكل...
🔥 32 8👍 7
#پارت۲ #پیمان_نیرنگ #جلد_اول_از_سه_گانه_نیرنگ #جلد_آدریان_ولکوف_و_وینتر و الان؟ کاملا تحمیل کننده به نظر می رسید. حرف هاش هرچند با آرامش گفته می شد، مثل آتیش بازی تو سرم منفجر می شد. اینقدر صداش بلند بود که افکار خودمو تو شبکه ای از نیستی غرق می کرد و یه جایی دور از دسترس گیر مینداخت، تو اون جعبه ی سیاه کوچیک که هر وقت بهش فکر می‌ کردم می‌ لرزیدم. مناسب ترین واکنش به پیشنهاد مسخره اش این بود که بزنم زیر خنده. اما این موضوع برام خنده دار نبود و احتمالا اگه جلوش از خنده منفجر می شدم خوشش نمیومد. خیلی جدی بود، این تو ویژگی‌ هاش، رفتارش و حتی نحوه حرف زدن حک شده بود، انگار تو عمرش یه روزم لبخند نزده بود. انگار لبخند زدن براش توهین آمیز بود. اون و مردهای بیرون عادی نبودن. میتونستم اینو بدون اینکه دقیقا بدونم کین، ببینم. میشد از جو حسش کرد که بعد از اینکه وارد محیط می شدن بلافاصله تغییر می کرد. با افراد خطرناک باید با احتیاط برخورد کرد، نه پرخاشگری، چون گزینه ی دوم فقط بهم صدمه می زد. تکرار کردم: -زنت بشم؟ لحنم آروم بود، اما ناباوری و تعجبمو نشون می داد.
إظهار الكل...
39👍 9🔥 1
#پارت۱ #پیمان_نیرنگ #جلد_اول_از_سه_گانه_نیرنگ #جلد_آدریان_ولکوف_و_وینتر فصل۱ وینتر -یه پیشنهاد برات دارم، وینتر. اسمو از کجا میدونی؟ می خواستم اینو بپرسم، اما بی فایده بود. به نظر می رسید او از اون دسته افرادی بود که همه ی چیزهایی که نیاز داشتو میدونست. -چه پیشنهادی؟ لباش به گوشم خورد و زمزمه کرد: -زنم شو. مامانم می گفت بهترین راه برا خلع سلاح کردن کسی اینه که چیزی بهش بگی که اصلا انتظارشو نداره. نمیدونم توقع داشتم این غریبه ی روس چی بهم بگه، اما اینکه زنش بشم قطعا ته ذهنمم نبود. چند ثانیه طول کشید که با نگاه خالی بهش زل زدم، تو حالت شوکه‌ شده ای گیر کرده بودم که نمیتونستم ازش خارج بشم. ولی خودش آروم و خونسرد باقی موند. از زمانی که امروز بعد از ظهر دیده بودمش به شدت محکم و به اندازه ی یه مجسمه ثابت بود. حالا می فهمیدم چرا دلم می خواست یکم پیش لبخند بزنه و به شدت منتظرش بودم. اینجوری یکم انسانی تر می شد. واقعا ناامیدانه و به طور غیرمنطقی دنبال ویژگی های انسانی تو حالت رباتیکش بودم.
إظهار الكل...
🥰 35👍 12 3🔥 1
Photo unavailableShow in Telegram
👍 17🥰 5🔥 3 1
پیمان نیرنگ🔥👇
إظهار الكل...
16
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.