cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

سواد و بیاض (یادداشت های محمدامین احمدپور)

اینجا گاهی تاریخ و ادبیات را به هم پیوند می‌زنیم! ارتباط با ادمین : @Alimaki77

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
845
المشتركون
+124 ساعات
+87 أيام
+3130 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

در داستان‌های مسیحی بنابر آنچه انجیل متی نوشته است؛ سه مُغ شرقی و احتمالا ایرانی در هنگام تولد مسیح به فلسطین می‌روند و برایش سه هدیه یعنی طلا، مرّ مکّی و کندر میبرند؛ این سه مرد دانا بعدها در تصوّر "كارول جروم" دوست دختر صادق قطب زاده بدل به ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی صدر و صادق قطب زاده شدند که در نوفل لوشاتو مرتب به قول خودشان به دیدار مسیح قرن بیستم می‌رفتند. البته در داستان‌ها "کاسپار" ، "ملكيور" و "بالتازار" سرنوشت بدی ندارند ولی سه مغ دانای انقلاب یا به بیان مردمی بیق!(مخفف بنی صدر و یزدی و قطب زاده) استیگماتای سختی از مسیح "کریستین دیور" دوستشان می‌خورند و بر خلاف پیش بینی، یکیشان اعدام می‌شود و دوتای دیگر، عمر را در تبعید و زندان و انزوا به پایان می‌برند تا طعم عسل وزارت خارجه و ریاست جمهوریِ کوتاه مدت نتواند زیاد بر زبانشان شیرینی کند. کَس عسل بینیش از این دکان نخورد کَس رطب بیخار از این بستان نچید شاید این سرنوشت محتوم بعدی، نوعی انتقام از سطح زبانشان هم بوده باشد زیرا وقتی صحبت‌های نوفل لوشاتو را یزدی به انگلیسی ترجمه می‌کرد، همان صحبت‌ها را بنی صدر به فرانسه با تفاوت قابل توجهی برمی‌گرداند و روز بعد قطب زاده ترجمه‌ای می‌کرد که نه به حرف یزدی ربطی داشت و نه به بنی صدر و تکلیف خبرنگاران مادر مرده در این وسط نامعلوم که بالاخره چه بنویسند. در هر حال، صادق قطب زاده برای یک سیاستمدار تراز! زیادی زمخت بود. هم هیکل بزرگ و نتراشیده‌ای داشت و هم دون ژوان بازی‌هایش بسیار از حد بدر بود که برای یک سیاستمدار، آن هم در خاورمیانه عیب بزرگیست! البته نمی‌خواهم رجما بالغیب اتهام خانه مجردی داشتن او و موسی صدر را در پاریس بپذیرم که به نظرم بیشتر ناشی از کینه "منصور قدر" است و صحتش چیزیست از قبیل روابط ادعایی نواب صفوی و عبدخدایی در گفتار محسن مبصر یا داستان موهوم اکبرپونز ساخته "شریعتمداری" و یا قصه حلوای دست پخت "محمود دعایی" به روایت "موسی موسوی"! ولی نمی‌توان انکار کرد که قطب زاده با آن انگلیسی و فرانسه نه چندان ممتاز! همچون "باس رایلی" فنون دلبری از دختران پاریسی و اجناس لطیف آمریکایی را خوب بلد بوده است، هرچند کمی خشن! در این زمینه دوست دختر او در کتاب " مرد در آینه" شرح جالبی از این خصوصیت وی به دست می‌دهد. "ناگهان مرا درون بازوانش کشید و بوسید به شدتی که دردم آمد" ... "به خودم گفتم حتما تعداد زیادی دوست زن دارد، پس چرا دارم خودم را برایش غرق در احساسات میکنم."! با این همه جروم، بانو در برابر افسونِ گفتار قطب زاده تسلیم شد و حتی با او به ایران آمد! کسی فکرش را هم نمی‌کرد که پسر یک تاجر گمنام چوب، اکنون در نزدیک ترین جایگاه به سرنگون کننده حکومت شاه قرار دارد. شاید پدرش حسین، اگر از سرنوشت فرزندش خبردار میشد، هرگز او را برای تعیین قیمت چوب درختان تبریزی باغ مصدق به احمدآباد نمی‌فرستاد تا صادق در گفت و گو با مصدق شیفته او شود و تصمیمش را برای ورود به دنیای سیاست بگیرد هرچند شاید بدون دیدن مصدق هم، قطب زاده نا‌آرام‌تر از آن بود که به تجارت چوب بسنده کند! من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی برای قطب زاده که ذهنش یک ترکیبی ملی مذهبی انقلابی بود، زندگی آرام معنایی نداشت! معروف است که وقتی به آمریکا رفت تا درس بخواند از بی‌خیالی دانش آموزانِ دنیاجوی آمریکایی یکه خورد و در جمله ای کوتاه راجع به آنها گفت: "نصف کله شون همبرگره و نصفش فوتبال!" البته زن دوستی صادق در آمریکا نشان دهنده آن بود که خود وی هم چندان در این ادعا صادق! نیست و اگر چه نه همبرگر دوست دارد و نه فوتبال! گاهی دوست دارد بگوید: آنکه دنیا محو گفتارش بدی کلّمینی یا حمیرا میزدی محمّدامین احمدپور @savadvabayaz | سواد و بیاض
إظهار الكل...
سواد و بیاض

👍 20👏 1
مقاله دکتر احمدپور با عنوان بحثی معنایی درباره خرداد روز در شاهنانه که در همایش بین المللی دانشگاه خجند تاجیکستان چاپ شده است.
إظهار الكل...
مقاله برون رفت شادان به خرداد روز.pdf8.38 KB
👍 8 2
روابط ایران و یونان سابقه‌ای بسیار طولانی دارد و حتما همه افراد تاریخ خوانده می‌دانند "ترموپیل" و "ماراتن" یعنی چه؟! یا اگر هم ندانند، على الاقل می‌فهمند "خلیج سالامیس" برای ما ایرانی‌ها چه معنایی دارد.بالاخره اگر "خشایارشا" خاک آتن را به توبره کشیده اسکندر تقریبا یونانی هم که نیاکان ما از روی بغض گجستک می‌نامیدندش بدجور حساب ایرانی‌ها را رسیده است و از این حیث شاید بی‌حساب شده باشیم. در هر حال، بعدها اسکندر در نزد برخی شد ذوالقرنین و هم "نظامی" برایش اسکندرنامه گفت و هم کسی چون "ادیب نیشابوری" خود را با افتخار از نسل او می‌شمرد تا ظاهرا ایرانیان، کینه‌شتری خود را نسبت به یونانیان از یاد برده باشند آیینه صفای دل خویشم تابیدنم ز بهر سکندر نیست فعلا نمی‌خواهم از تاثیر عمیق فلسفه یونان بر روی علوم دینی و عقلی در ایران چیزی بگویم و در جاده خاکی سراغی از" قفلِ اسطوره ارسطو" بگیرم، پس به سخن علم سیاست و تاریخ باز می‌گردم و عرض می‌کنم که در دوران مظفرالدّین شاه قاجار، روابط دو کشور پس از ۲۴۰۰ سال دوباره از سر گرفته شد و مجله آمریکایی Puck به همین مناسبت کاریکاتور بامزه‌ای کشید ولی مدتی بعد رابطه دو کشور مجددا قطع شد،معلوم شد که خیر! فعلا دعوای ایرانی و یونانی ادامه دارد. فلسفه فلسی و یونان همه یونی ارزد نفی این مذهب یونان به خراسان جویم قطع رابطه دو کشور در دوران رضاشاه نه به فلسفه ربط داشت و نه دعوای کهنه ایرانی یونانی و فتوحات اسکندر ،بلكه فقط حاصل یک اسم بود. در زبان یونانی اسم پسرانه Kyriakos نامی پسرانه و به معنای متعلق به خداست.صد البته همه چیزمان متعلق به خداست ولی این اسم در زبان فارسی، صورتِ تلفظی مطلوبی ندارد و ناخواسته انسان را به یاد این و آن می‌اندازد! و هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد! سفیرِ عليه ما عليه يونان در زمان رضاشاه نیز چنین نامی داشت و وقتی جنابش برای دادن استوارنامه شرفیاب می شود به رسم دربار، رئیس تشریفات یعنی "تیمورتاش" با صدای بلند نام او را اعلام می کند: "نماینده فوق العاده پادشاه یونان آقای kyriakos" طبعا سکوتی خنده دار بر فضا حاکم می شود و رضاشاه که اعصاب چنین جلافت‌هایی را نداشته به طرف تیمورتاش می رود و می‌پرسد: ایشان آقای kyriakos است؟ تیمورتاش رنگ عوض می‌کند و رضا شاه که شوخیش گرفته می‌گوید: "مادام که یکی از این دو را انتخاب نکرده برود"! این شوخی چارواداری سبب می شود سفیر یونان قهر کند و برود و رابطه دو کشور قطع شود! شاید شوخی روزگار است که در زمانه ما نخست وزیر یونان دوباره همین نام عجیب را دارد و حتی اخبار تلویزیون از بردن نامش ابا دارد! آخر چگونه می توان گفت آقای Kyriakos Mitsotakis امروز چه کرد و چه گفت؟ شاید به همین خاطر بود که ایران یک کشتی یونانی را توقیف کرد تا کلک قضیه را  فعلا بکند و کلا اسمی از نخست وزیر دیار فلاسفه به میان نیاید. ایند جریان را دیگران ممکن است به تحریم و نفت و این حرف‌ها ربط بدهند ولی بنده همیشه از زوایای نادری به قضایا نگاه می کنم و دوست دارم مطلب را به اسمش ربط بدهم !کاش این اسم را عوض کنند هرچند بعضی چیزها عوض شدنی نیست! در خاطرات "قاسم غنی" خواندم که وقتی ملایی با مردی دعوایش شد و خواست به طرف فحش مادر بدهد پای ذَکَر و فَرج را به میان آورد طرف که دستگیرش نشده بود ملا چه گفت از او پرسید یعنی چه؟ و وقتی آخوند توضیح داد که ذکر آلت مرد است و فرج آلت زن!، مرد بیچاره با ناراحتی گفت: "خدا برای شما ملایان نسازد اسم این دوتا را چرا عوض کرده اید؟" در هر حال، شاهان قدیم، رضاشاه طور حال می‌کردند و خیلی مثل ما و سفیر یونان پاستوریزه نبودند و انوری در مدحشان مجوز می یافت  حتی بگوید: صاحبا بنده را اجازت ده تا بگویم که دشمنت چون باد! تیز در ریش و کلک در ناخن میخ در چشم و ....در ....باد محمّدامین احمدپور @savadvabayaz | سواد و بیاض
إظهار الكل...
سواد و بیاض

😁 16👍 7👏 3
00:45
Video unavailableShow in Telegram
رباعی طنز از دکتر محمّدامین احمدپور گر عاشق خاطرات همفر بشوی مالنده‌ی تصویر همستر بشوی صدبار بود بهتر از این کار که تو مشغول به وعده‌های مخبر بشوی https://t.me/Madobahadabi
إظهار الكل...
IMG_7071.MP48.79 MB
👍 15
بر خلاف تصور رایج، شریعتی در افکارش بیش از هر کس متاثر از پدرش و کانون نشر حقایق اسلامی مشهد بود که می‌کوشید تفسیر خاصی از برخی شخصیت‌های اسلام چون ابوذر و حبیب بن مظاهر بدهد و با برجسته کردن بعضی آیات قرآن و چشم پوشی از آیات دیگر، اسلام را با لون نظرات "سیّد قطب "، دینِ حرکت و انقلاب معرفی کند! این گرایش به اباذر را بعدها به وضوح در شاگردان "محمدتقی شریعتی" همچون "علی شریعتی" یا "نعمت میرزازاده" می‌بینیم! جایی که میرزازاده در نخستین مجموعه شعرش "سحوری"  به مصداق مثل "ارمنی و آفتابه" در شعر نو مارکسیستی اسلامی! سخن اباذر بنده خدا را هم وارد کند و بگوید: در شگفتم از کسی کو فقر را در خانه می بیند لیک با شمشیر بر مردم نمی شورد! فعلا نمی‌خواهم راجع به این ترکیب نامتجانس که چیزیست از مقوله "مزدک علی" و بدعت‌ها و بدایع اخوان ثالث و شفیعی کدکنی! چیزی بگویم  امّا جلسه‌ای که توانسته بود حتی "امیرپرویزپویان" چریک را هم به عنوان قاری قرآن جلسه مطرح کند، طبعا کشش زیادی بر روی افراد دیگر داشت. گه بت شکنم گاه به مسجد زنم آتش از مذهب من گبر و مسلمان گله دارد محمّدتقی شریعتی قدرت زیادی داشت و در کنار شیخ "محمود حلبی" موسس انجمن حجتیه در مشهد و با همکاری "حاجی عابدزاده" بازار و مساجد را هم در تحت کنترل درآورده بود.جلسات مذهبی مشهد آن سال‌ها البته یک عنصر خاص دیگر را هم پرورش داد که به واسطه آنکه شاید عصای خضر به او خورد و عمر درازی یافت می‌بایست نامش را به یاد داشته باشید!"طاهر احمد زاده "در واقع محصول همین جلسات بود و معروف بود که وقتی محمدتقی شریعتی به کنایه و در خفیه درباره معاویه سخن می گفت طاهر احمد زاده مصداق اتم و اکمل آن را خیلی صریح محمدرضا شاه می‌دانست! این روحیه تند و تیز احمد زاده سبب شد تا دو پسرش که به پدر رفته بودند در دوران شاه اعدام شوند و پسر سومش نیز به علت همان گرایشات چپ در سال ۱۳۶۰ اعدام شود. البته خود وی هم به کرّات مدتها آب خنک دو دوره پهلوی و پس از آن را  با طعم "جوجه کباب هلیکوپتری!"در "قصر" و "عادل آباد" خورد تا مزه ۱۱ ماه استانداری مشهد پس از انقلاب زیاد زیر زبانش نماند! احمد زاده در منصب استانداری با دوچرخه می‌آمد و می‌رفت تا به خیال خودش متواضعانه سیاستمداری کند ولی خیلی زود با اشاره پیرِ مرادش برکنار شد تا معلوم شود طاهرزاده در لجّه دریایی از اوهام سوسیالیسم و مطالعات سستی از صدر اسلام غرق بوده که ابدا ربطی به معادلات واقعی قدرت ندارد. بعدها که او هم خود در مصاحبه‌ای کاملا اختیاری! شرکت داده شد تا حارث خوان ته مانده ابروی مبارزاتش شود! به یاد ماکیاولی افتادم که وقتی "جیرولامو ساونارولا" پیشوای مذهبی مشرب و سیاستمدار فلورانسی را اعدام می‌کردند خطاب به جنازه‌اش گفت: "..او نه وسیله‌ای برای پابرجا نگاه داشتن باورندگان خویش داشت نه راهی برای مؤمن ساختن ناباوران. از اینروست که همهٔ پیامبران سلحشور کامیاب بوده‌اند و پیامبران بی‌سلاح ناکام!" در واقع همان نظری که سیدجواد طباطبایی بعدها با دیدن حال زار و نزار خاتمی و کرّ و فرّ کوتاه مدت اصلاحات به او داشت! برخلاف خاتمی که زندان هم ندیده!  طاهر زاده اواخر عمر آلزایمر هم گرفت تا خاطره عمری رنج و محنتش را از یاد ببرد! بختِ بد برد زگلزار و به دامم نرساند نه گلی قسمتِ من شد نه نصیبم قفسی    محمّدامین احمدپور @savadvabayaz | سواد و بیاض
إظهار الكل...
سواد و بیاض

👍 16👏 3
بر خلاف تصور رایج، شریعتی در افکارش بیش از هر کس متاثر از پدرش و کانون نشر حقایق اسلامی مشهد بود که می‌کوشید تفسیر خاصی از برخی شخصیت‌های اسلام چون ابوذر و حبیب بن مظاهر بدهد و با برجسته کردن بعضی آیات قرآن و چشم پوشی از آیات دیگر، اسلام را با لون نظرات "سیّد قطب "، دینِ حرکت و انقلاب معرفی کند! این گرایش به اباذر را بعدها به وضوح در شاگردان "محمدتقی شریعتی" همچون "علی شریعتی" یا "نعمت میرزازاده" می‌بینیم! جایی که میرزازاده در نخستین مجموعه شعرش "سحوری"  به مصداق مثل "ارمنی و آفتابه" در شعر نو مارکسیستی اسلامی! سخن اباذر بنده خدا را هم وارد کند و بگوید: در شگفتم از کسی کو فقر را در خانه می بیند لیک با شمشیر بر مردم نمی شورد! فعلا نمی‌خواهم راجع به این ترکیب نامتجانس که چیزیست از مقوله "مزدک علی" و بدعت‌ها و بدایع اخوان ثالث و شفیعی کدکنی! چیزی بگویم  امّا جلسه‌ای که توانسته بود حتی "امیرپرویزپویان" چریک را هم به عنوان قاری قرآن جلسه مطرح کند، طبعا کشش زیادی بر روی افراد دیگر داشت. گه بت شکنم گاه به مسجد زنم آتش از مذهب من گبر و مسلمان گله دارد محمّدتقی شریعتی قدرت زیادی داشت و در کنار شیخ "محمود حلبی" موسس انجمن حجتیه در مشهد و با همکاری "حاجی عابدزاده" بازار و مساجد را هم در تحت کنترل درآورده بود.جلسات مذهبی مشهد آن سال‌ها البته یک عنصر خاص دیگر را هم پرورش داد که به واسطه آنکه شاید عصای خضر به او خورد و عمر درازی یافت می‌بایست نامش را به یاد داشته باشید!"طاهر احمد زاده "در واقع محصول همین جلسات بود و معروف بود که وقتی محمدتقی شریعتی به کنایه و در خفیه درباره معاویه سخن می گفت طاهر احمد زاده مصداق اتم و اکمل آن را خیلی صریح محمدرضا شاه می‌دانست! این روحیه تند و تیز احمد زاده سبب شد تا دو پسرش که به پدر رفته بودند در دوران شاه اعدام شوند و پسر سومش نیز به علت همان گرایشات چپ در سال ۱۳۶۰ اعدام شود. البته خود وی هم به کرّات مدتها آب خنک دو دوره پهلوی و پس از آن را  با طعم "جوجه کباب هلیکوپتری!"در "قصر" و "عادل آباد" خورد تا مزه ۱۱ ماه استانداری مشهد پس از انقلاب زیاد زیر زبانش نماند! احمد زاده در منصب استانداری با دوچرخه می‌آمد و می‌رفت تا به خیال خودش متواضعانه سیاستمداری کند ولی خیلی زود با اشاره پیرِ مرادش برکنار شد تا معلوم شود طاهرزاده در لجّه دریایی از اوهام سوسیالیسم و مطالعات سستی از صدر اسلام غرق بوده که ابدا ربطی به معادلات واقعی قدرت ندارد. بعدها که او هم خود در مصاحبه‌ای کاملا اختیاری! شرکت داده شد تا حارث خوان ته مانده ابروی مبارزاتش شود! به یاد ماکیاولی افتادم که وقتی "جیرولامو ساونارولا" پیشوای مذهبی مشرب و سیاستمدار فلورانسی را اعدام می‌کردند خطاب به جنازه‌اش گفت: "..او نه وسیله‌ای برای پابرجا نگاه داشتن باورندگان خویش داشت نه راهی برای مؤمن ساختن ناباوران. از اینروست که همهٔ پیامبران سلحشور کامیاب بوده‌اند و پیامبران بی‌سلاح ناکام!" در واقع همان نظری که سیدجواد طباطبایی بعدها با دیدن حال زار و نزار خاتمی و کرّ و فرّ کوتاه مدت اصلاحات به او داشت! برخلاف خاتمی که زندان هم ندیده!  طاهر زاده اواخر عمر آلزایمر هم گرفت تا خاطره عمری رنج و محنتش را از یاد ببرد! بختِ بد برد زگلزار و به دامم نرساند نه گلی قسمتِ من شد نه نصیبم قفسی محمّدامین احمدپور @savadvabayaz | سواد و بیاض
إظهار الكل...
سواد و بیاض

3
آقا جمال خوانساری آخوند تکه‌پران و خوش‌مزه‌ای بوده است و از او در باب نیش زبانش حکایت‌های جالبی تعریف کرده‌اند؛ از جمله می‌گویند وقتی در کوچه‌ای تنگ رد می‌شد و دو زن از رو به رو می‌آمدند، آن دو زن برای آقاجمال جا باز کردند تا از بینشان رد شود. آقاجمال که خوش نمی‌داشت مکروهی مرتکب شود و شاید می‌ترسید عقلش کم شود و نباید از بین دو زن رد شود، خود را به کناری کشید تا آن دو بگذرند. یکی از زن‌ها بی‌خبر از تیزیِ زبان وی، به طعنه گفت:"ای شیخ خودت از وسط ما به دنیا آمده‌ای چرا اِبا می‌کنی!" آقا جمال بی‌درنگ پاسخ داد: "البته آن موقع به این گشادی ها نبود!" در هر حال، کم توجهی به زنان و دوریِ مردان از حرف‌هایِ جدی با آنها، تا زمانی که "محمود احمدی نژاد" این سنت را شکست ادامه یافت! هرچه حتی مراجع تقلید نهیبش زدند که آخر سپردن وزارت به "مرضیه وحید دستجردی" چه صیغه ایست و اصلا زن جماعت را چه به این کارها! رئیس جمهور سابقا تراز! و معجزه هزاره سوم! حرف‌ها را به موضع معروف دایورت کرد و بالاخره در اقدامی بی‌سابقه یک زن در ایران وزیر شد! وزارتِ مرضیه بانو البته دولت مستعجل بود و محمود، پس از چندی او را هم مانند "هلوی دولت" و "حیدر غیرعمواوغلی" کله پا کرد تا وزیر بانو بداند این هبه وزارت صرفا یک قدرت نمایی در برابر مخالفان بوده و قرار نیست دیگر خانم دکتر خیلی دور بردارد به ویژه اینکه شاید خیلی هم مناسب مقام وزارت نیست و نباید گمان کند او هم با "مارگارت تاجر" و "آنگلا مرکل" بُر خورده است! برای یک شبه ذوقی که خاک بر سراو اسیرِ زن نتوان شد به سالهای دراز بگذارید مناسب این مقام حکایتی کناش گونه از وزارت خانم دستجردی و حضورش در کرمانشاه نقل کنم که خالی از  لطف نیست. وقتی وزیر بهداشت بانو! به کرمانشاه آمده بود تا در دانشگاه  طرحی را افتتاح کند او و همراهان موقع مراجعت سوار یک اتوبوس سرویس دانشگاه شدند تا کمی حس همراهی با مردم و تواضع منتقل شود. اتوبوس کمی که از دانشگاه دور می‌شود ظاهرا دعوای سختی در "سه راه مسکن" خیابان نزدیک دانشگاه مقابل چشم وزیر در می‌گیرد و دو طرف با گرز و قمه، شائولینی طور به هم یورش می‌برند و چند ملاج و دماغ پریشان می‌شود! وزیر که پاک ترسیده زبانش در دهان نمی‌گردد ولی مسئولین دانشگاه که نمی‌دانند چه بگویند می‌گویند: "این مانور نیروهای لباس شخصی است و واقعی نیست و در محضر شما انجام می‌شود!" سپس با عجله مسیر اتوبوس را عوض می‌کنند! از دوستی شنیدم که می‌گفت وزیر ظاهرا این ماجرا باورش شده و از مسئولان دانشگاه  می‌خواهد از بچه‌ها تشکر کنند که چنین مانور باور پذیری به میمنت ورود وزیر اجرا کردند..! حالا خودمانیم شاید آقا جمال هم در این باره ذی حق بود که رد نشد! هرچند بدون هیچ تردید زن‌های عاقل و خایه دار مردافکن هم در طول تاریخ سیاسی ایران کم نداشته ایم! چه سرپوشیدگان مرد بودند که گوی نخوت از مردان ربودند تو با این مردی و زورآزمایی همی ترسم که از زن کمتر آیی محمّدامین احمدپور @savadvabayaz | سواد و بیاض
إظهار الكل...
سواد و بیاض

👍 25👎 5 3
Photo unavailableShow in Telegram
تقدیم به دوست گرامی علی میرزایی تبار صاحب کتابفروشی سعدی که همچون من از عاشقان سعدی است. فدای روی تو ای آیت نکو خویی صفای معرفتت ای نماد نیکویی تمام خلق اگر عاشقت شوند سزاست بدین روش که تو "سعدی"عزیز و دلجویی کلام خوب و صفای ضمیر و حسن بیان همه توراست که الحق چو باغ مینویی تو  را کهن نشود آن جمال در باطن نه سطحیست چو اینان به چشم و ابرویی بدین روش که تو گفتی سخن نگوید کس مگر تومعجزه ای ورنه چون چنین گویی؟ اگر غم همه عالم به قلب ما باشد به یک دو بیت تو سعدی تمام می شویی به بوستان و گلستان کسی دگر نرود اگر ز نکهت شعر تو آیدش بویی! بپژمرد گل خوشبو به یک دوروز ولیک تو آن گلی که پس از چند قرن خوشبویی ندیده ایم بدین خوش خرامیت در شعر به مرغزار سخن چون تو هیچ آهویی "امین" چگونه  کند مدح  حضرتت  در شعر که نیست بهر تولفظی که گویدت اویی! محمّدامین احمدپور اردیبهشت ۱۴۰۳
إظهار الكل...
👍 14 3👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
تقدیم به دوست گرامی علی میرزایی تبار صاحب کتابفروشی سعدی که همچون من از عاشقان سعدی است. فدای روی تو ای آیت نکو خویی صفای معرفتت ای نماد نیکویی مگر خدای، وجودت ز خاک جنت ساخت وگرنه از چه سبب این چنین تو مطبوعی؟! تمام خلق اگر عاشقت شوند سزاست بدین روش که تو "سعدی"عزیز و دلجویی کلام خوب و صفای ضمیر و حسن بیان همه توراست که الحق چو باغ مینویی تو را جمال طبیعیست سعدیا درشعر نه مثل مدعیان هرچه هست مصنوعی! تو  را کهن نشود آن جمال در باطن نه سطحیست چو اینان به چشم و ابرویی بدین روش که تو گفتی سخن نگوید کس مگر تومعجزه ای ورنه چون چنین گویی؟ اگر غم همه عالم به قلب ما باشد به یک دو بیت تو سعدی تمام می شویی بپژمرد گل خوشبو به یک دوروز ولیک تو آن گلی که پس از چند قرن خوشبویی "امین" چگونه  کند مدح  حضرتت  در شعر که نیست بهر تولفظی که گویدت اویی! محمد امین احمدپور اردیبهشت ۱۴۰۳
إظهار الكل...
👏 13
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.