10 778
المشتركون
-2924 ساعات
-1187 أيام
-32930 أيام
توزيع وقت النشر
جاري تحميل البيانات...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تحليل النشر
المشاركات | المشاهدات | الأسهم | ديناميات المشاهدات |
01 Media files | 110 | 0 | Loading... |
02 من داریوشم...🔥
توی یه حادثهی وحشتناک و مرموز فلج شدم و حالا اسیر ویلچرم. اما اوضاع زمانی بدتر شد که مادربزرگم مجبورم کرد با یه دختر 17 سالهی معصوم و دست و پاچلفتی به اسم زمردازدواج کنم تا اینجوری خانِ روستای کوچیک وخرافی مون بشم. من میلی نداشتم اما اختیاری هم نداشتم پس قبول کردم.
همون لحظهی اول تهدیدش کردم که علاقهای بهش ندارم و اون نباید بهم نزدیک بشه اما زمرد ساده با محبتهاش قلبم رو لرزوند و دقیقا روزی که فهمیدم بهش حسهایی دارم از پنجرهی اتاقم دیدمش...
دیدمش که داره وسط حیاط عمارت من نامزد سابقش رو میبوسه و از اون لحظه قلبم تبدیل به سنگ شد و تصمیم گرفتم توی سرما بدون لباس مناسب از عمارتم پرتش کنم بیرون غافل از اینکه اون بیگناه بود...❌
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 | 129 | 1 | Loading... |
03 #تن_شهوتی38
_هوی بچه پرو حدتو بدونا با چه جراتی ادا من و در میاری عقل تو سرت هست اصلا؟!
_تو با چ جرأتی من و بین این حس خراب ول کردی رفتی تو حدتو بدون که عرضه ی خوردن ساده هم نداری.
_دهنتو ببند تا فکت و نریختم حیف که خوابم میاد
چشامو از عصبانیت روی هم گذاشتم که تخت تکون ریزی خورد
_مگه نگفتم بگير...
حرفم کامل نشده بود که دیدم بهشت نابشو رو دهنم گذاشته!
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
از پایین متعجب نگاهش کردم ک گفت:
_یا میخوری یا تا صبح همینجوری میمونم!!
کنارش زدم و به طرف کمد رفتم و ویبراتور رو برداشتم...
به طرفش رفتم وسیلی محکمی به با.سنش زدم و بغلش کردم و سمت صندلی بردمش و شروع کردم بستن دستاش
وقتی بستن دست و پاهاش و دهنش...
ویبراتور رو بین پاهاش جا دادم و شورتش رو کشیدم بالا.
_خب خانوم کوچولو تا صبح لذت ببر
اول خنثی نگاهم کرد ولی با حرکت ویبراتور کم کم شروع کرد تکون خوردن...
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0 | 149 | 0 | Loading... |
04 - من طلاقت نمیدم، عین سگ باید دوستم داشته باشی یلدا!💯
- آقای محترم لطفا نظم دادگاه رو بهم نریزید!
قاضی نگاهی به من که عین بید داشتم میلرزیدم انداخت و با لحن آرومی گفت:
- دخترم اذیتت میکنه؟ بگو خوب حرف بزن
سکوت کنی ازش نمیتونی طلاق بگیری!
سرم رو بالا اوردم که چشمم به میلاد خورد، با خشم داشت نگاهم میکرد می دونستم اگه طلاق نگیرم میکشنش!
من نمیخواستم طلاق بگیرم مجبور بودم به خاطر خودش....
- آقای قاضی کتکم میزنه، هر چی از دهنش در میاد بهم میگه...
ازم تمکین به زور میخواد!
میلاد با شنیدن حرفام بهت زده نگاهم کرد و با عربده گفت:
- دروغ میگه آقای قاضی زنه منو تهدیدش کردن من دوسش دارم نمیخوام طلاقش بدم...
قاضی ناراحت نگاهی به من کرد و به میلاد گفت:
- پزشک قانونی چیزِ دیگه ایی میگه ولی!
جای کبودی روی بدنه زنته!
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 | 143 | 0 | Loading... |
05 دختره میفهمه چون شبیه عشق سابق پسرس، باهاش بوده و...😭⛔
_این همون عشق سابقته نویان خان؟🥺🤯
نگاه ناباورش واقعا تیر سنگینی به قلبم زد...بیاختیار قهقهه زدم...
_حق داشتی دل ببازی به من...خیلی شبیهشم نه؟؟
_آرام...یه لحظه صبر...
_هیـــــس...هیچی نگو!! وای من چقدر خر بودم که فکر میکردم خودم و دوست داری ، عاشق منی...نگو تمام این مدت جایگزین بودم برات!
با اخم و بغض لب گزید...قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد...لعنت به این عکس و #شباهت_لعنتی_بینمون!عکس و محکم پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد
_راستشو بگو تا حالا چند بار به جای من تصورش کردی؟چند بار وقتی میبوسیدیم طعم لبای اونو تجسم کردی؟
نزدیک شد و دستشو روی گونه ام گذاشت که با درد دستش و پس زدم و با هقهق داد زدم:
_چند بار به جای من حس کردی که داری با عشق اونو لمس میکنی؟چند بار لعنتی؟چندبــــار؟؟؟!!
جیغ هام دست خودم نبود...دیوونه شده بودم انگار...بایدم میشد ، این حقیقت خیلی برام دردناک بود...لال شده بود و نگاهش پر بود از حسرت و ترحم...
_وقتی به تن و بدنم با عشق نگاه میکردی و با بوسه مهر میزدی ، تو خیالت میگفتی آرام خر کیه ، بذار ازش سواستفاده کنم...به هرحال اون فقط یه عروسک بدبخته که جایگزین عشقمه...مگه نه جناب سرگرد؟!😭💔
_آرام...به خدا داری اشتباه میکنی عزیزم...من...
عربده زدم
_به من نگو عزیزم که دیگه حالم از این کلمه بهم میخوره...عشقت جلوی چشمات مرد نه؟بذار ببینم وقتی یه بار دیگه از دستش بدی باز از غلطا میکنی!!!
شوکه و ناباور به منی که به سمت چاقوی روی میز هجوم بردم ، نگاه کرد...چاقو روی رگم گذاشتم که با عربده به طرف دوید و اسممو صدا زد اما دیگه دیر شده بود چون...🩸😭🚨
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
نویان هامون ، سرگرد جذاب و خشنی که عشقشو از دست داده با دختری آشنا میشه به نام آرام که کپی برابر اصل عشق مرحومشه و بند دلش گره میخوره به اون تیلههای عسلی و فرفر موهاش ، غافل از این که این دختر...😱🤯🤫⛔
#داستانی_عجیب_از_دنیاهای_موازی🙊🥀
#عشقی_آتشین_و_ناب_که_شبیهش_جایی_نیست🔥⛔ | 132 | 0 | Loading... |
06 Media files | 202 | 0 | Loading... |
07 ❌رابطه ممنوعه بین دکتر و بیمار❌
لحظه ای به در خیره شدم که میلاد با خنده وارد اتاق شد و بدون اینکه ترسیده باشد گفت:
- ببین برای اینکه بخوام یه بوس ازت بگیرم به چه دردسری افتادم!
عصبی به سمتش هجوم بردم و با مشت کوبیدم به سینه اش:
- میلاد تو مریضِ منی؟ متوجه این هستی؟
برو بیرون الان یکی میاد آبروم میره...
بی توجه به من گازی از گردنم گرفت که جونم رفت و آروم تر گفتم:
- بس کن میلاد....من طاقت ندارم...
خنده ی شیطانی ایی کرد و من رو به در اتاق کوبید، خواستم از زیر دستش در برم که لبهاش رو روی لبهایه تشنم قرار داد و بی قرار شروع به بوسیدنم کرد...
- میلاد....نفسم بالا نمیاد خفه شدم...
خنده ایی کرد و فاصله گرفت همینکه کمی نفس گرفتم خواستم در را باز کنم و فرار کنم که چند بار دستگیره را بالا پایین کردم ولی باز نشد...
- خانم دکتر نداشتیماااا!
تو فکر کردی من میزارم امشب بدونه هیچ کاری از این اتاق بری بیرون پرنسس؟!....
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
#لینکش_بعد_از_۱_ساعت_باطل_میشه🔥 | 237 | 0 | Loading... |
08 پلیسی _ عاشقانه
بیش از 450 پارت رمان آپلود شده😍
پاورچین پاورچین وارد اتاقش شدم. بدون اینکه بدانم داشت زیرچشمی نگاهم میکرد آهسته سمت تخت حرکت کردم تا تیشرتم را از زمین بردارم. همین که خم شدم یهو دستانش را دور کمرم حلقه کرد و مرا سمت خودش کشید. جیغ بلندی کشیدم که با قرار دادن دستانش جلوی دهنم خفهاش کرد. از پشت دستش نامش را فریاد میزدم:
- نووووویااااان
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
لبانش را کنار گوشم قرار داد.
- هیس، آروم، الان پیرمرد پیرزن میشنون!
روی تخت کنارش ولو شدم و نگاهش کردم. با چشمانی پر از شیطنت دستش را از جلوی دهانم برداشت و نزدیک صورتم لب زد:
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
- کاریت ندارم که، فقط خواستم ببوسمت.
اخم کردم.
- دو ساعت قبلم فقط قرار بود ببوسیم ولی انگار یه بوسه باعث میشه هورمونات...
بلند خندید و بی آنکه بگذارد حرفم تمام شود لبم را مهمان خودش کرد. دستش دور تنم حرکت کرد و بازهم در مقابل نامزدم بی اراده شدم و سست خودم را به دستانش سپردم... انگار سیری ناپذیر بود...
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk | 138 | 0 | Loading... |
09 #خلافکاری_استریت_صحنهدار_تریسام
#پارت_۹
وارد اتاق شدم مهسا نیمه جون رو تخت بود طبق روال همیشه اشکان زیرش بود و از م.مه و ک.ص لذت میبرد🍒🍓🫦
و من از کو.ن تنگش پشتش جا گرفتم و شروع کردیم انگار مسابقه گذاشته بودیم هرکی زودتر به او. ج برسه برنده است این بین دو باری مهسا به اوج رسید ولی این کافی نبود بود؟🍑🍆💦
جامون و عوض کردیم این سری من زیر بودم و و مهسا به پشت روم خوابیده بود اشکان روش بود
با فشاری که اشکان داد نا.له کردم و محکم تر د.اخل مهسا تلم. به زدم💯🔞
اشکان هم خودشو محکم تر و سریع تر داخلش حرکت میداد.
صدای تخ. م هامون و بدن های عرق کردمون که روی هم سر میخورد تو اتاق پیچیده بود و فضا رو س.کسی تر میکرد⛓🧼🧸.
اشکان با ی نعره مردونه خودشو رو شکم مهسا خالی کرد ولی من هنوز نیاز داشتم و ...🌸🍌🍼
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0 | 181 | 0 | Loading... |
10 من داریوشم...🔥
توی یه حادثهی وحشتناک و مرموز فلج شدم و حالا اسیر ویلچرم. اما اوضاع زمانی بدتر شد که مادربزرگم مجبورم کرد با یه دختر 17 سالهی معصوم و دست و پاچلفتی به اسم زمردازدواج کنم تا اینجوری خانِ روستای کوچیک وخرافی مون بشم. من میلی نداشتم اما اختیاری هم نداشتم پس قبول کردم.
همون لحظهی اول تهدیدش کردم که علاقهای بهش ندارم و اون نباید بهم نزدیک بشه اما زمرد ساده با محبتهاش قلبم رو لرزوند و دقیقا روزی که فهمیدم بهش حسهایی دارم از پنجرهی اتاقم دیدمش...
دیدمش که داره وسط حیاط عمارت من نامزد سابقش رو میبوسه و از اون لحظه قلبم تبدیل به سنگ شد و تصمیم گرفتم توی سرما بدون لباس مناسب از عمارتم پرتش کنم بیرون غافل از اینکه اون بیگناه بود...❌
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0 | 245 | 0 | Loading... |
11 _زاپ شلوارت کم مونده برسه به خشتک، چه وضعشه اینطوری اومدی مدرسه؟
امیر پارسا با حیرت چرخید و به دختر کم سن و سالی که یک لباس فرم سورمه ای پوشیده بود نگاه کرد!
اولین روزی بود که می خواست برای این مدرسه تدریس کنه.
دختر بچه جلو اومد.
_ندیده بودم اولیا اینطوری بیان مدرسه! به سنتون نمیخوره از پدر بچه ها باشین.
به سر تا پای امیرپارسا نگاه کرد، یه هودی کلاه دار با شلوار زاپ دار آبی رنگ.
_و همچنین به پوششتون! از برادر دانش آموزا هستین؟
امیرپارسا که از صدای دختره خسته شد، دست به جیب شد و با خونسردی گفت:
_سعی نکن توجه منو جلب کنی بچه جون...
چشمای دختر از حدقه بیرون زد.
_چه طرز حرف زدنه اقای محترم؟ نه پوششتون درسته نه ادب بلدین... بفرمایید بیرون تا نگهبانی رو خبر نکردم.
پوزخندی زد و دست به سینه شد، بازوهای برجسته اش از زیر هودی بیرون زد.
_تو میخوای منو بیرون کنی فنچول؟ برات گرون تموم میشه بچه جون...
دخترک دهانش باز مونده بود و پسر جلو اومد، بی هوا بازوی دختر رو گرفت و اونو جلو کشید.
_میدونم تو سنی هستی که نیاز به این کارا داری... هر جا پسر میبینی شیطنت کنی و کرم بریزی! ولی حواست باشه هر سخن جایی هر نکته مکانی دارد!
دستای دختر بالا رفت و سیلی محکمی به گونه ی امیر پارسا زد، صدای جیغ جیغیش بلند شد.
_مرتیکه ی عوضی چیکار میکنی میدم پدرتو در بیارن ازت شکایت میکنم...
امیرپارسا که از سیلی که خورده بود عصبی شده بود، بازوی دختر رو محکم تر گرفت و کمرش رو به دیوار کوبید...
محکم بهش چسبید و غرید:
_چه گهی میخوری تو بچه؟ عجب دانش اموز روداری هستی...
عصبی گلوش رو گرفت و فشار داد .
_با یه حرکت من تو اخراج میشی از این مدرسه... دختره ی پتیاره ی عوضی.
دنیز با حرص زیر دستش کوبید و لگد محکمی به شکمش زد.
امیر پارسا که انتظار این قدرت و دفاع رو نداشت عقب عقب رفت و دنیز داد کشید.
_میخوای چه غلطی بکنی تو؟ من مدیر این مدرسه ام! میدم پدرتو در بیارن به جرم دست درازی و توهین.
با حیرت به دختر ریز نقشی که میگفت مدیره نگاه کرد که همون لحظه معاون پرورشی وارد دفتر شد.
_خانم یزدانی اینم پرونده ی معلم جدیدی که به تازگی از آلمان اومده... بفرمایید.
دنیز به سمت پرونده رفت و با باز کردن پرونده عکس امیر پارسا رو رو به روش دید!
هر دو با حیرت و تعجب به هم خیره شدن و ...
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
من امیرپارسا توکلیم.
یه معلم زبان دورگه که برای فرار از گذشتهی عذابآورم به اردبیل پناه آوردم اما نمیدونستم فرارم قراره من رو مقابل دنیز قرار بده؛ یه دختر ریزه میزه با موها و رنگ چشمهای عجیب. وحشتی که در عین جذابیت هر چیزی بهش میخوره جز اینکه مدیر مدرسه باشه.
مدیر مدرسهای که من قراره توش مشغول به کار بشم....
ژانر: روانشناسی، اجتماعی، خانوادگی، عاشقانه
#معمار_گلوگاه_کو_حفره_میخواهم
کار جدید نویسنده آشفتگی مرا داروگ میفهمد🔥❤️🔥❌️
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk | 410 | 0 | Loading... |
12 جلوش تا زانو باز خم شدم: - بفرمایید چایی آقا
نیم نگاهی بهم نکرد و نگاهش وقتی به پایین کشیده شد مکث کرد و با نیشخندی برای بار سوم دستوری گفت:
- یه چیز دیگه بیار
این بار حرصی پا کوبوندم زمین و حواسم نبود این مرد آقا زاده و کله گندست:
- تو منو مسخره خودت گیر آوردی پسره ی یلا قبا؟ ببین منو من فقط و فقط تا آخر امشب مهماندارتم پس این قدر عقده بازیاتو نشون نده
پر اخم سرشو آورد بالا خیره به لبام لب زد:
- برداشتن جا مهماندار سگ هار گذاشتن... جای دوستت اومدی اما از فردا بگو دیگه همون دوستتم نیاد اخراجه
و با پایان جملش بلند شد و رفت روی صندلی دیگه ای نشست که من تو دیدش نباشم و وا رفته خیره بهش لب زدم:
- دوستم به این کار نیاز...
حرفمو قطع کرد: - چایی رو عوض کن یه چی دیگه بیار
باز پا کوبوندم زمین و این بار از حرص لبمو گاز گرفتم که صداش با ته مونده ی خنده اومد:
- زمین خاکی نیست این طوری پا میکوبیا هواپیمام خط بیفته خط خطیت میکنم
بی توجه رفتم تا چایی و با آب میوه ای عوض کنم و زیر لب زمزمه کردم:
- نترس بابا جونت یه رنگ دیگشو میخره برات
آب میوه ای داخل لیوان ریختم سمتش رفتم و این بار با دیدن آب میوه تو دستم گفت:
- خم شو
با اخم خم شدم و آب میورو با مکث برداشت و خواستم پاشم که گفت: - همون طوری میمونی تا آب میوه تموم شده وگرنه دوستت از فردا اخراج
حرصی نگاهش میکردم که لبخندی تو صورتم زد و قلپ کوچیکی از آب میوه خورد و ادامه داد: - برو دعا کن از فردا دیگه نمیبینند وگرنه...
ادامه نداد و من دختر جسوری بودم:
- وگرنه چی؟ مملکتو که صاحابید ما هم صاحبین حتما؟
خیره به لبام نیشخندی زد: - لبات اولین جایی بود که بهم میدوختمشون اونم با...
به یک باره صدای بادیگاردش اومد: - آقا مدارک تو کیف نیست!
جوری از جا پرید که منم صاف ایستادم و دادش باعث شد این بار بترسم:
- یعنی چی؟ فلش کو؟؟؟؟؟ بگو اولین فرودگاه بشینه کجا داریم میریم وقتی فلش نی
چی بشینه؟ من فردا صبح باید خونه میبودم!
- من من فردا باید...
یک جوری نگاهم کرد که ترسیده عقب رفتم با نگاه پر خشمش غرید:
- بری؟ کجا بری؟ فلش مدارک تو هواپیما گم شده نکنه تو برداشتی
چی؟! دهنم بازو بسته شد که ادامه داد:
- از طرف کی اومدی
-چی چی میگی؟
نیشخندی زد، سر جاش نشست و پاهاشو باز کرد و غرید:
- بیا بشین وسط پام کمربندمو باز کن یالا
وا موندم و سینی از دستم افتاد و خواستم عقب برم که محافظش اجازه نداد و اون بدون ذره ای شوخی گفت:
- قرار بود اگه موندگار شی لباتو بدوزم بهم یادت رفته؟ تا وقتی فلش پیدا شه دزد کوچولو ناشی تو همین جا میمونی!
...
https://t.me/+zwTp1-6OjH1iZDU0
https://t.me/+zwTp1-6OjH1iZDU0
هیلا دختری مهماندار که قبول میکند تنها یک روز، بهجای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شود...کیامهر معید!
مردی جذاب و باصلابت...و به هماناندازه بیرحم!
چی میشه اگر توی اون پرواز مدارک مهمی ازش به سرقت بره و هیلا تنها مظنون ماجرا باشه؟🔥
و اگر هیلا برای رد کردن اتهام مجبور به همکاری به کیامهر و شنیدن پیشنهاد عجیب و غریبش بشه چی؟
https://t.me/+zwTp1-6OjH1iZDU0 | 199 | 0 | Loading... |
13 Media files | 454 | 0 | Loading... |
14 #پارت201
-عِفت و پاکیش و میگیرم و با شکم بالا اومده ولش میکنم ! انتقام پاپوشی که برات دوخت ومیگیرم رفیق،میخوام همون بلایی و سرش بیارم که بخاطرش از تو شکایت کرد و انداختت زندان !
هاتف با غصب پشت گوشی گفت و هامون سکوت کرده بود.مثل تمام این چندسالی که جوانی اش ، آبرویش. اعتبارش را از دست داده بود .
گوشی را به گوشش چسباند و گفت:
-تو اتاقه داداشم...خبر نداره چه خوابی براش دیدم...تکتک سکانس هاشو ثبت میکنم برات میفرستم !
نفسش را با آهی بیرون فرستاد:
-تو که حرف نمیزنی من دیگه باید برم !
قطع کرد و در اتاق را باز کرد.دخترک در آن لباس قرمز دکلته رو به روی آینه ایستاده بود...
زیادی خواستنی شده بود...
با آن چشمهای معصوم و دلبر....
و برجستگی های زیبای تنش ماتش کرد...
با لبخند محوی به سمتش رفت و سرش را در گودی گردنش فرو برد و عمیق بو کشید:
-میخوای دیوونم کنی...میدونی امشب نمیگذرم !
نغمه کف دستش را روی ته ریش مردانهاش کشید :
-میدونی تو برام با همه فرق داری هاتف ..میدونی تا حالا هیچکسو مثل تو دوست نداشتم...
چیزی در دل هاتف تکان خورد.انگار دخترک قصد داشت با حرفهایش دلش را بلرزاند.
چرخید و تنهایشان چسبیده و مماس باهم شد.
-من دوست نداشتم این کار رو تا وقتی ازدواج می کنیم انجام بدیم ولی تو جوری دلمو لرزوندی که خودمم بخوام دلم نمی ذاره عقب بکشم....!
نفس های هاتف تند شد.سرش را خم کرد و شانه برهنهاش را بوسید و تَبدار و مُلتهب گفت :
-میدونستی منم بدجور دلم میخوادت...این دل وقتی تو رو تمام و کمال داشته باشه آروم میگیره ....
در دل اضافه کرد:
-وقتی انتقام هامون بگیرم ازت !
دوربین داشت تمام لحظات را ثبت میکرد.وقتی با نامردی تمام در جلد یک جوان عاشق لباس های دخترک را از تنش در آورد و روی تنش خیمه زد.
دخترک در میان بوسه های پرحرارتش گم شد.
کارش که تمام شد لبخند به لب با چشمانش بسته دراز کشیدهبود. با نیشخندی حاصل از لذت خُروشید:
-باورم نمیشه این قدر راحت همهچیتو بهم باختی دختر !
دست نغمه که داشت زیر دلش که ماساژ میداد همانجا خشک شد و خیره به چشمان بستهاش گفت:
-چی ؟!
هاتف چشم هایش را باز کرد و دست روی سینه برهنهاش گذاشت و آرام ضربه زد:
-این قلب بیچاره این چند وقت خیلی نقش بازی کرد....خیلی سخته بود تو رو بکشونم تو تختم ولی خب شما دخترا خیلی راحت با چند تا کلمه و جمله ک...شعر عاشقانه میبازید...
نغمه مات مانده بود.باورش نمیشد.از جایش برخاست و در حال پوشیدن شلوارش چشمکی زد و کِینهتُوزانه غرید:
-انتقامم گرفتم ...یه دختر با شناسنامه سفید....چندماه بعد شکم بالا اومده...فیلم های خاکبرسری چه شود....
اشک های حلقه بسته و لب کوچک پربغضش را ندید گرفت؛ ولی نمیدانست روزی برای برگشتن زن و بچهاش حاضر است تمام غرورش را ببازد ..
https://t.me/+iXzIuny7Y7U5NGY0
https://t.me/+iXzIuny7Y7U5NGY0 | 387 | 0 | Loading... |
15 _وقتی برگشتم از وجود نحست تو این خونه خبری نباشه
شوکه قدمی جلو گذاشت تو این شرایط هم قلبم از ضعفش به درد اومد آروم نالید
_چی میگی حامی...
با خشم و تمسخر نگاهی به جسم لرزونش کردم
_تویی که بخاطر تهدید توخالی دوتا عوضی و وعده وعید هاشون پشت پا میزنی به عشقمون و دم از طلاق میزنی هیچ ارزشی دیگه برام نداری
هقی زد
_نه حامی اینطور که تو فکر میکنی نیست بزار توضیح بدم..
عصبی بازوهاشو گرفتم و تو دستام فشار دادم
_حالا که کارمونو به اینجا کشوندی باید بهت بگم که رو پیشنهاد دختر عمم هم فکر میکنم تو هم بهتره تا برگشتم اینجا نباشی!
بدون توجه به حال بدش رهاش کردم و زدم بیرون
نمیدونم چقدر بیرون بودم و خودمو عذاب دادم تا که راضی شدم برگردم خونه وقتی فکر میکردم که وقتی برگشتم روژیا ای نیست که به استقبالم بیاد قلبمو به درد میاورد
تا در و باز کردم با دیدن روژیای غرق خون که کف زمین افتاده بود نفسم رفت و به خودم لرزیدم......
https://t.me/+KLEALn6TR5tjMmVk | 220 | 1 | Loading... |
16 -مامان موفق شد قرار خواستگاری بذاره داداش آیین! راحت شدی از اون دخترعموی دست و پا چلفتی!
نگاهم روی دو خط بیبی چک خشک میشود و کنار تخت سقوط میکنم.
-هرچی زنگ زدم گوشیت برنداشتی، انقدر خوشحال بودم گفتم اینجا برات پیغام بذارم. کاش زودتر تکلیف پرونده باباش مشخص بشه، از زندگیت گم شه بیرون!
میدانم که تا چند دقیقه دیگر آیین از حمام بیرون میآید. برای همین فقط یک یادداشت کوچک را همراه بیبی چک، کنار لباسهایش روی تخت میگذارم:
-بازیت فقط با من بود؛ مأموریت آشغالت فقط بدبخت کردن من بود! این بچه رو سقط میکنم و میرم یه جایی که اگر کل پلیسای شهر رو هم خبر کنی، نتونی پیدام کنی؛ داغم به دلت سرگرد آیین نیکمنش!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 41 | 1 | Loading... |
17 -مامان موفق شد قرار خواستگاری بذاره داداش آیین! راحت شدی از اون دخترعموی دست و پا چلفتی!
نگاهم روی دو خط بیبی چک خشک میشود و کنار تخت سقوط میکنم.
-هرچی زنگ زدم گوشیت برنداشتی، انقدر خوشحال بودم گفتم اینجا برات پیغام بذارم. کاش زودتر تکلیف پرونده باباش مشخص بشه، از زندگیت گم شه بیرون!
میدانم که تا چند دقیقه دیگر آیین از حمام بیرون میآید. برای همین فقط یک یادداشت کوچک را همراه بیبی چک، کنار لباسهایش روی تخت میگذارم:
-بازیت فقط با من بود؛ مأموریت آشغالت فقط بدبخت کردن من بود! این بچه رو سقط میکنم و میرم یه جایی که اگر کل پلیسای شهر رو هم خبر کنی، نتونی پیدام کنی؛ داغم به دلت سرگرد آیین نیکمنش!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 60 | 0 | Loading... |
18 -مامان موفق شد قرار خواستگاری بذاره داداش آیین! راحت شدی از اون دخترعموی دست و پا چلفتی!
نگاهم روی دو خط بیبی چک خشک میشود و کنار تخت سقوط میکنم.
-هرچی زنگ زدم گوشیت برنداشتی، انقدر خوشحال بودم گفتم اینجا برات پیغام بذارم. کاش زودتر تکلیف پرونده باباش مشخص بشه، از زندگیت گم شه بیرون!
میدانم که تا چند دقیقه دیگر آیین از حمام بیرون میآید. برای همین فقط یک یادداشت کوچک را همراه بیبی چک، کنار لباسهایش روی تخت میگذارم:
-بازیت فقط با من بود؛ مأموریت آشغالت فقط بدبخت کردن من بود! این بچه رو سقط میکنم و میرم یه جایی که اگر کل پلیسای شهر رو هم خبر کنی، نتونی پیدام کنی؛ داغم به دلت سرگرد آیین نیکمنش!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 28 | 0 | Loading... |
19 -فیلم سکسی زیاد می بینی ؟!
با تعجب نگاش کردم.که فیلتر سیگارش رو تکوند. و خنده تو گلویی کرد.
-آخه دخترا معمولا زیاد می بینن...تو خلوت...!
نگاه گستاخش رو به سرتاپام دوخت و موشکافانه پچ زد:
-البته دخترا....!
باورم نمیشد من الان تو اتاق معروف ترین و پرحاشیهترین خواننده شهر بودم.کسی که همه دنیا پشت سرش حرف میزد.
لبهام جمع کردم و با پرخاش توپیدم:
-نخیرم...خوبه منم بگم شنیدم خوانندهها اوضاعشون خوب نیست....یه دختر سالم از تو خونه شون سالم بیرون نمیره...!
گوشهی چشماش چروک های ریز دوست داشتنی پیدا شد.وقتی میخندید همیشه این طور دلبری میکرد.دستی به سینهاش کشید که نگاهم را به سینه پهنش کشوند.
-خب راست گفتن....ولی نه هر دختری...!بعضی دخترا دلت میخواد تمام عمرت بدی بلکه مال تو باشن....
انگار داشت با کنایه حرف دلش رو میزد.سکوتم که دید چشمک شیطونی زد:
-نگفتی میبینی ؟!اگر میبینی چه ژانری دوست داری؟
-من کلا دوست ندارم....!
-منم به نظرم این فیلمها برای بچههاس...وقتی ما خودمون از این فیلمها واردتریم چرا فیلم ببینیم...؟!
هجوم خون رو به گونههام حس کردم.چطور میتونست با یه زن متاهل اونم تو دفترش این جوری حرف بزنه.
نزدیکم شد.بوی عطر گرون قیمتشو رو با تمام وجود حس کردم و نفسهای تشنهاش که تموم اتاق رو گرفته بود.
تا به خودم بیام سرش رو جلو آورد و خُمار لبهاش جلو آورد.
بیاختیار دستم روی سینهاش نشست و پسش زدم.
-من متاهلم....من یه زن شُوهردارم بفهمم...!
کلافه سرش رو عقب برد و به موهاش دست کشید و نفسشو کلافه بیرون داد.
قلب من مثل یه گنجشک ترسیده میزد و اون انگار کمر به قتل وجدان من بسته بود.
-برام مهم نیست متاهلی...مهم اینکه من دست رو هر دختری بزارم باید اون مال من بشه....!
https://t.me/+h_AKv7lClMQyOGE0
https://t.me/+h_AKv7lClMQyOGE0
https://t.me/+h_AKv7lClMQyOGE0
https://t.me/+h_AKv7lClMQyOGE0
https://t.me/+h_AKv7lClMQyOGE0
❌❌❌ | 307 | 0 | Loading... |
20 -مامان موفق شد قرار خواستگاری بذاره داداش آیین! راحت شدی از اون دخترعموی دست و پا چلفتی!
نگاهم روی دو خط بیبی چک خشک میشود و کنار تخت سقوط میکنم.
-هرچی زنگ زدم گوشیت برنداشتی، انقدر خوشحال بودم گفتم اینجا برات پیغام بذارم. کاش زودتر تکلیف پرونده باباش مشخص بشه، از زندگیت گم شه بیرون!
میدانم که تا چند دقیقه دیگر آیین از حمام بیرون میآید. برای همین فقط یک یادداشت کوچک را همراه بیبی چک، کنار لباسهایش روی تخت میگذارم:
-بازیت فقط با من بود؛ مأموریت آشغالت فقط بدبخت کردن من بود! این بچه رو سقط میکنم و میرم یه جایی که اگر کل پلیسای شهر رو هم خبر کنی، نتونی پیدام کنی؛ داغم به دلت سرگرد آیین نیکمنش!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 124 | 0 | Loading... |
21 #منبع_آرامش / #پارت_واقعی
#پارت_106
- همیشه روز تعطیل اینجوری تنها میایی سرکار؟
کلافه پوفی کردم.
انگار عادتش بود با سوال سوال آدم را جواب دهد!
- محض اطلاعتون همیشه نه اما بعضی اوقات بله!
با رها کردن نوک انگشت اشاره از شستش نزدیک صورتم ضربهای روی پیشانیام نشست. اخم کردم و خودم را عقب کشیدم.
- خیلی احمقی دختر! حداقل وقتی پرده پنجره رو میکشی کنار تا فیهاخالدون طبقه بالا میافته کف خیابون حداقل عقل کن در پایین و قفل کن.
https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0
تهاجمی گفتم:
- اولا درست صحبت کن با من! دوما در پایین و بسته بودم. از اونور باز نمیشد مگر اینکه کلید بندازن...
کارت بانکیاش را بالا آورد و حرفم را برید:
- یا خیلی راحت این و بندازن لای در، زبونه رو به سمت داخل هل بدن و تادا! بیان بالا برسن به خیاط باشی!
متعجب مانده بودم از حرفی که زده بود. کاملا درست میگفت!
اما در کنار حرف منطقیاش نخواستم از موضعم عقب بنشینم و گفتم:
- خیلی مهارت داری تو دزدیا!
با اخم و نیمخندی از روی میز برخاست.
- روت و برم! حواست و جمع کن، تو این جامعه همه منتظر یه میانبرن تا به کثافت کاریشون برسن، تو بهشون میدون نده!
https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0
داستان پسر دخترباز و دختر عاشقی که حتی به عشقشم پا نمیده...پر از کلکل این داستان 😂😍 | 309 | 0 | Loading... |
22 Media files | 231 | 0 | Loading... |
23 اخطار⚠️محتوا دارای محدودیت سنی میباشد❌⛔️🔞🔞🔞🔞
هالوژن های درون سقف تماما نور#قرمز را عرضه میکردند.
با #نفس هایی سنگین شده پا روی فرش قرمز اتاق گذاشتم.
با اخم سعی کردم جرئتم را جمع کنم.به یکی از تابلو ها نزدیک شدم.
به آنی #نفسم رفت.
تابلوها، نقاشی هایی بودند با سبک رنگ روغن، چیزی که #نفسم را گرفته بود #پسرک #لخت میان #قاب بود.
چهره ی محوی که آن چنان واضح نبود، بیش تر روی #اندام و سایه ها کار شده بود.
بیش تر نقاشی ها گویای خواب بودن #پسرک روی #تخت بود.
#بال_های_سوخته
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
روایت پسری که به خاطر #قتل و #تعرض توی بیمارستان روانی بستریه🔥🔥🔥🔥🔥
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 | 348 | 0 | Loading... |
24 Media files | 1 | 0 | Loading... |
25 -مامان موفق شد قرار خواستگاری بذاره داداش آیین! راحت شدی از اون دخترعموی دست و پا چلفتی!
نگاهم روی دو خط بیبی چک خشک میشود و کنار تخت سقوط میکنم.
-هرچی زنگ زدم گوشیت برنداشتی، انقدر خوشحال بودم گفتم اینجا برات پیغام بذارم. کاش زودتر تکلیف پرونده باباش مشخص بشه، از زندگیت گم شه بیرون!
میدانم که تا چند دقیقه دیگر آیین از حمام بیرون میآید. برای همین فقط یک یادداشت کوچک را همراه بیبی چک، کنار لباسهایش روی تخت میگذارم:
-بازیت فقط با من بود؛ مأموریت آشغالت فقط بدبخت کردن من بود! این بچه رو سقط میکنم و میرم یه جایی که اگر کل پلیسای شهر رو هم خبر کنی، نتونی پیدام کنی؛ داغم به دلت سرگرد آیین نیکمنش!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 1 | 0 | Loading... |
26 به رسم خانوادههای اصیل بختیاری، یاقوتی که سرکشی و یک دندگیش زبانزد یه خانوادهس، نشون کردۀ پسر عموش آیین میشه، اونم از بچگی!
همه معتقدن وقتی بره تو خونۀ سرگرد آیین رام میشه. چون جنم میخواد تاب اوردن پیش نگاه عجیبش و چشمایی که مثل یه متهم پروندهدار نگاهت میکنن!
اما اصلا قرار نیست یاقوت بره تو خونه آیین. یاقوت یه قربانیه. یه قربانی که قراره تاوان گذشتۀ خونوادهش رو بده، تاوان روحی که هنوز تو باغ سیب خونوادگیشون سرگردونه!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 203 | 0 | Loading... |
27 💯💯💯🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥😨😱😱💯💯💯
💯
#میلاد بعد از به #قتل رسوندن پدرو مادرش به تشخیص دادگاه توی #بیمارستان روانی بستری میشه.
حالا یکی باید این پروندرو قبول کنه!
#یلدا دکتر بیمارستان مجبور به قبول پرونده
میلاد میشه...
پرونده کسی که از هر نظر خطرناکه و میتونه برای لحظه ای غیر قابل کنترل بشه ...❗️
کسی که چیزی برای از دست دادن نداره...❗️
کسی که از نظر همه ، حتی به خانواده خودش رحم نکرده ...❗️
حالا چجوری میخواد با دکتر یلدا فروتن کنار بیاد⁉️
چه اتفاقی قراره بیفته،میون این همه خشم و خشونت⁉️
❌❌❌❌❌❌❌⭕️⭕️⭕️⭕️
🩸🩸🩸🩸🩸🩸
🩸🩸🩸
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
#بال_های_سوخته
نویسنده:تَبَهُم
#عاشقانه
#معمایی | 262 | 0 | Loading... |
28 _از سر راهم برو کنار باورم نمیشه به ادمی مثل تو دل داده بودم
_یعنی چی دل داده بودم؟؟یعنی به همین راحتی دل کندی؟ رویا خواهش میکنم اونطور که تو فکر میکنی نیست منو مینا...
غضبناک نگاهش کردم
_اسم اون دختررو جلوی من نیار
تسلیم وار دستاشو بالا برد
_چشم چشم هرچی تو بگی یه لحظه فقط گوش بده..
پوزخندی زدم و راهمو کج کردم
_دلیلی نمیبینم دیگه حرفاتو گوش بدم دیگه هم برام مهم نیست باهم چیکار میکنین
عصبی صداشو بالا برد
_اگه فکر کردی با این بهونه ها میتونی منو از سرت باز کنی کورخوندی من ازت دست نمیکشم
با کوبیده شدنم به دیوار و قرار گرفتن لبهاش رو....
https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0
https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0
رویا دختری که فکر میکنه عشقش بازم به دوست دختر قبلیش برگشته غافل از اینکه....♨️ | 240 | 0 | Loading... |
29 به رسم خانوادههای اصیل بختیاری، یاقوتی که سرکشی و یک دندگیش زبانزد یه خانوادهس، نشون کردۀ پسر عموش آیین میشه، اونم از بچگی!
همه معتقدن وقتی بره تو خونۀ سرگرد آیین رام میشه. چون جنم میخواد تاب اوردن پیش نگاه عجیبش و چشمایی که مثل یه متهم پروندهدار نگاهت میکنن!
اما اصلا قرار نیست یاقوت بره تو خونه آیین. یاقوت یه قربانیه. یه قربانی که قراره تاوان گذشتۀ خونوادهش رو بده، تاوان روحی که هنوز تو باغ سیب خونوادگیشون سرگردونه!
https://t.me/+8pwtLImgWkExMzE8 | 41 | 0 | Loading... |
30 نیما یه خواننده جذاب و معروفیه که بعد چند سال به شدت از زندگی مرفه و پر زرق و برقش خسته میشه
تنفر پیدا کرده از دخترای که اونو فقط بخاطر اسم و شهرتش و پولش میخوان
براي همین نقل مکان میکنه به یک روستای دور افتاده که کسی اونو نشناسه. ولی با دیدن اون فرشته کوچولو در گیر یه عشق ممنوعه میشه
عاشق یه دختر پاک و ساده روستایی که شوهر داره، اما متاسفانه شوهرش با بهترین دوستش بهش خیانت میکنه...
و این میشه شروع کمک های خوانندمون و عاشقیشون🔞🔥
https://t.me/+K7lsschUmqYzMjQ0 | 230 | 1 | Loading... |
31 Media files | 256 | 0 | Loading... |
32 نفس های گرمش پوست لرزانم را خراش میداد و من با ترس نفس نفس میزدم.
صدای خمارش باعث خجالت و ضعفم میشود:
_کوچولوم ترسیده؟
نمیدانم چرا اما دستانش که روی کمرم مینشیند،
چشمانم سیاهی رفته وشل میشوم درآغوش گرمش.
_ای جااان.روی کمرت حساسی؟!
با تند خویی لب میزنم:
_ن....نکن.....
وبا کاری که میکند نفسم حبس میشود.و.....لعنت خدا براو.
https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0 | 584 | 0 | Loading... |
33 Media files | 385 | 0 | Loading... |
34 - میگن اقا میخواد شب حجلش رو توی حیاط بگیره.
صدای طبل بلند بود و من مثل بید می لرزیدم.
شب حجله ای که دعا میکردم نرسه چه زود رسیده بود.
ندیمه شونه ای به موهای لختم زد و گفت:
- خوش به حالت خانوم. شدی سوگولی اقا. دیگه از بیچارگی خبری نیست.
- من...بیچاره نبودم.
- کاش من جای تو بودم. راستی شیو کردی دیگه؟ اقا از بدن مو دار خیلی بدش میاد.
سکسکه ام گرفت.
اقا خودش منو فرستاده بود اپلاسیون و دستور داد من رو مثل برف کنن.
ولی به جاش بدنم سرخ شده بود.
- بدنتونم که انگار سوخته والا خوب شانسی داری خانوم که داره میگیرتت.
- خودش...منو فرستاد اپلاسیون اینطوری شدم.
بغضش لحظه به لحظه پر رنگ تر میشد. این چه رسم مزخرفی بود که یک هفته قبل از عروسی شب حجله برپا میکردند.
- راست میگین؟ خوش به حالتون.
ندیمه دستام و یکم پاهام رو ماساژ داد و رفت. لباس حریر سبزی تنم بود که زیرش پیراهن بلند ساتن.
با بغض به حیاط زل زده بودم. به اتاقک رویایی که با گل روز داشت درست میشد.
امشب قرار بود فرار کنم، نه این که برم حجله!
با باز شدن در سرم رو چرخوندم.
هامون بود.
نگاه خریدارانه ای بهم انداخت.
- خوشکل شدی، اومدم نامه ی بکارتت رو ببینم.
وحشت کردم، بدون هیچ مهربونی اومده بود دنبال اون نامه ای که من نزفته بودم بگیرم.
- نگرفتم
میخواستم روز قبل عروسی برم ولی تو عجله کردی.
نزدیکم شد و من بغضم بزرگ تر
من بکارتی نداشتم که بهش بدم
حالت چیکار میکردم اخه
- می خواستی منو بپیچونی نه.
برادرم بهت گفته؟
برادرش...هاتف . کسی که عاشقشم و همه چیم رو فداش کردم ولی ولم کرد.
- اشکال نداره امشب اگه خون اومدی یعنی باکره ای.
دستمو گرفت و منو کشید. تند تند منو برد پایین که کاذمو بسازه. همه ی خدمه دور اون اتاقک جمع شده بودن. چیزی دیده نمیشد ولی صدای جیغم رو میخواستن
هامون پرتم کرد توی اتاقک.
- من نمیخوامت هامون عاشقشت نیستم.
- ولی من شوهرتم پس حرف نزن.
تن سبکمو انداخت روی تشک. بغضم بزرگ تر شد چطوری بهش میفهموندم دختر نیستم.
منو میکشت.
میخواستم فرار کنم ولی گیرم انداخته بود.
بدون محبتی دکمه های لباسمو باز کرد و لحظه ای بعد تن داغشو رویم انداخت و شروع کرد...
بلند جیغ زدم که خودشو بیشتر بهم فشار داد و پشت بندش صدای فریادی اومد
فریادی که مال عشقم بود.
- هی اقا هامون، دوست دختر من رو بیار اون زن تو نمیشه.
ولی هامون با پیروزی تن مردونشو از روم بلند کرد و دستمال خونیو برداشت
من با وحشت بهش نگاه کردم. من دختر نبودم پس این خون...
هامون دستمال رو پرت کرد بیرون و فریاد زد
- چرا زنمه. اینم گواهیش.
https://t.me/+8wyNIdEXL7k1ZDU0
https://t.me/+8wyNIdEXL7k1ZDU0
❌نغمه، دختر شهرستانی که با پسری دوست میشه و ازسر سادگی خودشو تقدیم میکنه.
تا این که خونوادش اون رو به خان میدن.
ولی اون میفهمه که خان برادر دوست پسرشه و خیلی حساسه.
بخصوص که نغمه باکره هم نبود ولی شب حجلش که خونریزی میکنه همه چی...
https://t.me/+8wyNIdEXL7k1ZDU0 | 591 | 1 | Loading... |
35 بی حوصله دستشو دورم سفت تر کرد
_از دخترای بی زبون بدم میاد!
_من هیچی ازت نمی..دونم
تمام تلاشمو کردم جملم بدون تپق باشه ولی خب....
_هوم لازمم نیست بدونی
بهر حال فقط شبا قراره کنار هم باشیم
حس کردم کسی با چاقو قلبمو شکافت
وقتی اینقدر منو کوچیک و بی ارزش میدونست که فقط به درد شبش میخورم
اونقدر این چندوقت شاهو قلبمو ، روحمو ، جسممو زیر تحقیراش له کرده بود که حس میکردم هیچوقت اون آدم سابق نمیشم
هرچند زندگی من بااین توهینا عجین شده بود
_کم آبغوره بگیر صدف
به درد همینم نخوری چراباید جلوی مامان و خان عمو وایستم و ازت محافظت کنم؟
بااینکه خیلی نامردگونه حرف میزد ولی حق میگفت
وقتی من هیچ منفعتی براش نداشته باشم چرا باید کاری برام کنه
اونم شاهو؟
اصلا.
_باشه برا..ت جبران میکنم ..فقط..یکم اولا خجالت میکشم
بوسه خیسی رو گردنم نشوند و حس کردم نفسش خندید
_آفرین دختر
دیگه هم نبینم مقاومت الکی میکنی ها
_چشم
_قلبت آروم شد؟
هنوز یکم سوزش داشت و تند میزد ولی به تایید سری تکون دادم
_آخرین بارت باشه واسم کله تکون میدی
https://t.me/+QVIu3cmW5NkxMGY0
https://t.me/+QVIu3cmW5NkxMGY0
https://t.me/+QVIu3cmW5NkxMGY0
https://t.me/+QVIu3cmW5NkxMGY0
دختری که بخاطر نداشتن پدر و مادر و هیچ پولی مجبور میشه تن به خواسته های عجیب پسر عموی مذهبیش بده😭❌ | 532 | 0 | Loading... |
36 Media files | 361 | 0 | Loading... |
37 شاهو مردی که عاشق خدمتکارِ عمارتش میشه ولی اونقدر مغروره که به جای گفتن بهش همش تحقیرش میکنه و...❌
_وقتی تو بارون لباسای تنت چسبیده بودن میخواستم همونجا بیام و بخوابونمت زیرم!
با خجالت هینی کشیدم و حس کردم سرخ شدم
_آقا شاهو لطفا
بی توجه به حرفم هولم داد رو تخت و تا به خودم بیام اومد روم
_وای آقا شاهو توروخدا کسی میاد ...بلندشین
نفسی تو گردنم کشید که حس کردم تمام حس های زنونم به تکاپو افتاد
_صدف بدنت نخورده مستم میکنه
دلم میخواد تا صبح اونقدر زیر چنگام فشارشون بدم که کبوده کبود شن
شنیدن حرفهای بی شرمانش کافی بود که بغضم بگیره
_آقا شاهو خواهش میکنم الان کسی میاد
مادرتون ببینه منو میکشه..
گازی از گردنم گرفت که آخی گفتم و تا به خودم بیام رو شکم خوابوندم و از پشت چسبید بهم اینبار صدای غرشش یکم بلند تر از حدمعمول تو گوشم پیچید
_امشب که زنم شدی به همه ثابت میشه خواستگار راه دادن واسه کسی که ماله منه یعنی چی
آروم زیرش التماس کردم
_اینکارو باهام نکن...بخدا نمیرم...به خواستگارم جواب منفی میدم..هرچی شما بگین همونو انجام میدم لطفا...
با حس برجستگیش رو باسنم....♨️
https://t.me/+EJR95DNyEmk4YzM0
https://t.me/+EJR95DNyEmk4YzM0
https://t.me/+EJR95DNyEmk4YzM0
لینک 2ساعت دیگه باطله❌ | 318 | 0 | Loading... |
38 نفس های گرمش پوست لرزانم را خراش میداد و من با ترس نفس نفس میزدم.
صدای خمارش باعث خجالت و ضعفم میشود:
_کوچولوم ترسیده؟
نمیدانم چرا اما دستانش که روی کمرم مینشیند،
چشمانم سیاهی رفته وشل میشوم درآغوش گرمش.
_ای جااان.روی کمرت حساسی؟!
با تند خویی لب میزنم:
_ن....نکن.....
وبا کاری که میکند نفسم حبس میشود.و.....لعنت خدا براو.
https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0 | 356 | 0 | Loading... |
39 هامون نامور... 🩸🔥
مردی که با اومدن اسمش رعشه به تن آدما میندازه... 🔥
اما هامون، با اومدن دختر کوچولویی که پرستار مامانشه، رو تخت، اونم مخفیانه، نامور همیشگی نیست... ❌🔞
دلش واسه فندقای اون دختر کوچولو ضعف میره و عادت داره هر شب کبودشون کنه...
هرشب به بهانه های مختلف اون دخترو تو اتاق خودش میکشونه و نیکی رو انگلولک میکنه تا این که یه شب اراده ی پایین تنه مردونش از کنترلش خارج میشه و برای پوشوندن گند کاریاش نیکی عزیز تر از جونش رو...❌🔥🔞
https://t.me/+5hdDf1qOp4U3YWFk | 358 | 1 | Loading... |
40 ❌❌کلید را در قفل میچرخاند و من وحشت زده خیره اش میشوم. جلو میروم و پیش از آنکه او حرفی بزند هقی از گلویم خارج میشود:
- من... من خیانت نکردم به خدا... جون من باورم کن
به عقب هولم میدهد و فریاد میزند:
- منو به خودت قسم نده لعنتی.... چی میگفت اون مرتیکه؟
داد میزند و من میلرزم. همه چیز در ثانیه رخ میدهد؛ وسایل روی میزآرایش را به اطراف پرت میکند و مشتش را محکم به آینه میکوبد. از دستش خون میچکد و من جیغ میکشم:
- گفت از قاتل خبر داره... به خدا من خیانتی نکردم.
https://t.me/+ke6v0XEcbIE3Yjc8 | 195 | 1 | Loading... |
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
من داریوشم...🔥
توی یه حادثهی وحشتناک و مرموز فلج شدم و حالا اسیر ویلچرم. اما اوضاع زمانی بدتر شد که مادربزرگم مجبورم کرد با یه دختر 17 سالهی معصوم و دست و پاچلفتی به اسم زمردازدواج کنم تا اینجوری خانِ روستای کوچیک وخرافی مون بشم. من میلی نداشتم اما اختیاری هم نداشتم پس قبول کردم.
همون لحظهی اول تهدیدش کردم که علاقهای بهش ندارم و اون نباید بهم نزدیک بشه اما زمرد ساده با محبتهاش قلبم رو لرزوند و دقیقا روزی که فهمیدم بهش حسهایی دارم از پنجرهی اتاقم دیدمش...
دیدمش که داره وسط حیاط عمارت من نامزد سابقش رو میبوسه و از اون لحظه قلبم تبدیل به سنگ شد و تصمیم گرفتم توی سرما بدون لباس مناسب از عمارتم پرتش کنم بیرون غافل از اینکه اون بیگناه بود...❌
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0
Repost from N/a
#تن_شهوتی38
_هوی بچه پرو حدتو بدونا با چه جراتی ادا من و در میاری عقل تو سرت هست اصلا؟!
_تو با چ جرأتی من و بین این حس خراب ول کردی رفتی تو حدتو بدون که عرضه ی خوردن ساده هم نداری.
_دهنتو ببند تا فکت و نریختم حیف که خوابم میاد
چشامو از عصبانیت روی هم گذاشتم که تخت تکون ریزی خورد
_مگه نگفتم بگير...
حرفم کامل نشده بود که دیدم بهشت نابشو رو دهنم گذاشته!
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
از پایین متعجب نگاهش کردم ک گفت:
_یا میخوری یا تا صبح همینجوری میمونم!!
کنارش زدم و به طرف کمد رفتم و ویبراتور رو برداشتم...
به طرفش رفتم وسیلی محکمی به با.سنش زدم و بغلش کردم و سمت صندلی بردمش و شروع کردم بستن دستاش
وقتی بستن دست و پاهاش و دهنش...
ویبراتور رو بین پاهاش جا دادم و شورتش رو کشیدم بالا.
_خب خانوم کوچولو تا صبح لذت ببر
اول خنثی نگاهم کرد ولی با حرکت ویبراتور کم کم شروع کرد تکون خوردن...
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
Repost from N/a
- من طلاقت نمیدم، عین سگ باید دوستم داشته باشی یلدا!💯
- آقای محترم لطفا نظم دادگاه رو بهم نریزید!
قاضی نگاهی به من که عین بید داشتم میلرزیدم انداخت و با لحن آرومی گفت:
- دخترم اذیتت میکنه؟ بگو خوب حرف بزن
سکوت کنی ازش نمیتونی طلاق بگیری!
سرم رو بالا اوردم که چشمم به میلاد خورد، با خشم داشت نگاهم میکرد می دونستم اگه طلاق نگیرم میکشنش!
من نمیخواستم طلاق بگیرم مجبور بودم به خاطر خودش....
- آقای قاضی کتکم میزنه، هر چی از دهنش در میاد بهم میگه...
ازم تمکین به زور میخواد!
میلاد با شنیدن حرفام بهت زده نگاهم کرد و با عربده گفت:
- دروغ میگه آقای قاضی زنه منو تهدیدش کردن من دوسش دارم نمیخوام طلاقش بدم...
قاضی ناراحت نگاهی به من کرد و به میلاد گفت:
- پزشک قانونی چیزِ دیگه ایی میگه ولی!
جای کبودی روی بدنه زنته!
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
Repost from N/a
دختره میفهمه چون شبیه عشق سابق پسرس، باهاش بوده و...😭⛔
_این همون عشق سابقته نویان خان؟🥺🤯
نگاه ناباورش واقعا تیر سنگینی به قلبم زد...بیاختیار قهقهه زدم...
_حق داشتی دل ببازی به من...خیلی شبیهشم نه؟؟
_آرام...یه لحظه صبر...
_هیـــــس...هیچی نگو!! وای من چقدر خر بودم که فکر میکردم خودم و دوست داری ، عاشق منی...نگو تمام این مدت جایگزین بودم برات!
با اخم و بغض لب گزید...قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد...لعنت به این عکس و #شباهت_لعنتی_بینمون!عکس و محکم پرت کردم که خورد به دیوار و هزار تیکه شد
_راستشو بگو تا حالا چند بار به جای من تصورش کردی؟چند بار وقتی میبوسیدیم طعم لبای اونو تجسم کردی؟
نزدیک شد و دستشو روی گونه ام گذاشت که با درد دستش و پس زدم و با هقهق داد زدم:
_چند بار به جای من حس کردی که داری با عشق اونو لمس میکنی؟چند بار لعنتی؟چندبــــار؟؟؟!!
جیغ هام دست خودم نبود...دیوونه شده بودم انگار...بایدم میشد ، این حقیقت خیلی برام دردناک بود...لال شده بود و نگاهش پر بود از حسرت و ترحم...
_وقتی به تن و بدنم با عشق نگاه میکردی و با بوسه مهر میزدی ، تو خیالت میگفتی آرام خر کیه ، بذار ازش سواستفاده کنم...به هرحال اون فقط یه عروسک بدبخته که جایگزین عشقمه...مگه نه جناب سرگرد؟!😭💔
_آرام...به خدا داری اشتباه میکنی عزیزم...من...
عربده زدم
_به من نگو عزیزم که دیگه حالم از این کلمه بهم میخوره...عشقت جلوی چشمات مرد نه؟بذار ببینم وقتی یه بار دیگه از دستش بدی باز از غلطا میکنی!!!
شوکه و ناباور به منی که به سمت چاقوی روی میز هجوم بردم ، نگاه کرد...چاقو روی رگم گذاشتم که با عربده به طرف دوید و اسممو صدا زد اما دیگه دیر شده بود چون...🩸😭🚨
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
نویان هامون ، سرگرد جذاب و خشنی که عشقشو از دست داده با دختری آشنا میشه به نام آرام که کپی برابر اصل عشق مرحومشه و بند دلش گره میخوره به اون تیلههای عسلی و فرفر موهاش ، غافل از این که این دختر...😱🤯🤫⛔
#داستانی_عجیب_از_دنیاهای_موازی🙊🥀
#عشقی_آتشین_و_ناب_که_شبیهش_جایی_نیست🔥⛔
Repost from N/a
❌رابطه ممنوعه بین دکتر و بیمار❌
لحظه ای به در خیره شدم که میلاد با خنده وارد اتاق شد و بدون اینکه ترسیده باشد گفت:
- ببین برای اینکه بخوام یه بوس ازت بگیرم به چه دردسری افتادم!
عصبی به سمتش هجوم بردم و با مشت کوبیدم به سینه اش:
- میلاد تو مریضِ منی؟ متوجه این هستی؟
برو بیرون الان یکی میاد آبروم میره...
بی توجه به من گازی از گردنم گرفت که جونم رفت و آروم تر گفتم:
- بس کن میلاد....من طاقت ندارم...
خنده ی شیطانی ایی کرد و من رو به در اتاق کوبید، خواستم از زیر دستش در برم که لبهاش رو روی لبهایه تشنم قرار داد و بی قرار شروع به بوسیدنم کرد...
- میلاد....نفسم بالا نمیاد خفه شدم...
خنده ایی کرد و فاصله گرفت همینکه کمی نفس گرفتم خواستم در را باز کنم و فرار کنم که چند بار دستگیره را بالا پایین کردم ولی باز نشد...
- خانم دکتر نداشتیماااا!
تو فکر کردی من میزارم امشب بدونه هیچ کاری از این اتاق بری بیرون پرنسس؟!....
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
#لینکش_بعد_از_۱_ساعت_باطل_میشه🔥
Repost from N/a
پلیسی _ عاشقانه
بیش از 450 پارت رمان آپلود شده😍
پاورچین پاورچین وارد اتاقش شدم. بدون اینکه بدانم داشت زیرچشمی نگاهم میکرد آهسته سمت تخت حرکت کردم تا تیشرتم را از زمین بردارم. همین که خم شدم یهو دستانش را دور کمرم حلقه کرد و مرا سمت خودش کشید. جیغ بلندی کشیدم که با قرار دادن دستانش جلوی دهنم خفهاش کرد. از پشت دستش نامش را فریاد میزدم:
- نووووویااااان
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
لبانش را کنار گوشم قرار داد.
- هیس، آروم، الان پیرمرد پیرزن میشنون!
روی تخت کنارش ولو شدم و نگاهش کردم. با چشمانی پر از شیطنت دستش را از جلوی دهانم برداشت و نزدیک صورتم لب زد:
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
- کاریت ندارم که، فقط خواستم ببوسمت.
اخم کردم.
- دو ساعت قبلم فقط قرار بود ببوسیم ولی انگار یه بوسه باعث میشه هورمونات...
بلند خندید و بی آنکه بگذارد حرفم تمام شود لبم را مهمان خودش کرد. دستش دور تنم حرکت کرد و بازهم در مقابل نامزدم بی اراده شدم و سست خودم را به دستانش سپردم... انگار سیری ناپذیر بود...
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
Repost from N/a
00:04
Video unavailableShow in Telegram
#خلافکاری_استریت_صحنهدار_تریسام
#پارت_۹
وارد اتاق شدم مهسا نیمه جون رو تخت بود طبق روال همیشه اشکان زیرش بود و از م.مه و ک.ص لذت میبرد🍒🍓🫦
و من از کو.ن تنگش پشتش جا گرفتم و شروع کردیم انگار مسابقه گذاشته بودیم هرکی زودتر به او. ج برسه برنده است این بین دو باری مهسا به اوج رسید ولی این کافی نبود بود؟🍑🍆💦
جامون و عوض کردیم این سری من زیر بودم و و مهسا به پشت روم خوابیده بود اشکان روش بود
با فشاری که اشکان داد نا.له کردم و محکم تر د.اخل مهسا تلم. به زدم💯🔞
اشکان هم خودشو محکم تر و سریع تر داخلش حرکت میداد.
صدای تخ. م هامون و بدن های عرق کردمون که روی هم سر میخورد تو اتاق پیچیده بود و فضا رو س.کسی تر میکرد⛓🧼🧸.
اشکان با ی نعره مردونه خودشو رو شکم مهسا خالی کرد ولی من هنوز نیاز داشتم و ...🌸🍌🍼
https://t.me/+oVV7V4ahrh82YTM0
tumblr_56fd5521f472309df47bc7de1b5fead1_74f9cbb4_400.gif.mp40.88 KB
Repost from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
من داریوشم...🔥
توی یه حادثهی وحشتناک و مرموز فلج شدم و حالا اسیر ویلچرم. اما اوضاع زمانی بدتر شد که مادربزرگم مجبورم کرد با یه دختر 17 سالهی معصوم و دست و پاچلفتی به اسم زمردازدواج کنم تا اینجوری خانِ روستای کوچیک وخرافی مون بشم. من میلی نداشتم اما اختیاری هم نداشتم پس قبول کردم.
همون لحظهی اول تهدیدش کردم که علاقهای بهش ندارم و اون نباید بهم نزدیک بشه اما زمرد ساده با محبتهاش قلبم رو لرزوند و دقیقا روزی که فهمیدم بهش حسهایی دارم از پنجرهی اتاقم دیدمش...
دیدمش که داره وسط حیاط عمارت من نامزد سابقش رو میبوسه و از اون لحظه قلبم تبدیل به سنگ شد و تصمیم گرفتم توی سرما بدون لباس مناسب از عمارتم پرتش کنم بیرون غافل از اینکه اون بیگناه بود...❌
https://t.me/+vD0MfSKQNZ4wMWQ0