🦋🦄ح̶س̶ ̶پ̶ر̶و̶ا̶ز❦🦄🦋

آسیه❤️‍🔥دوروک #آهنگی که اسیه و دروک میخانن

بنداز تا اخر🥺✨

دلبر زیبای من✨ نویسنده:فروغ توانا پارت:سوم بعد از نون برفتم اتاق خو نماز خوندم و سر کیف خو وا کردم و تقسیم اوقات به سبا و کمی هم آمادگی گرفتم مه پنجم نمره صنف هستم یکساعت درس خوندم و لا کتابا بسته کردم سر خو بگذیشتم خاو شدم هموته خاو بودم ک میبینم یکی هی پا ها مه میخاره وخیستم معصوم😑 مه:اخه تو چی از جون مه مایی معصوم: مهههههه خوش دارم تور اذیت کنم مشکلی داری خوهری 🤨 مه:کی آدم میشی معصوم:هر وقت آدم ببینم (منظوریو مه بودم) مه :دگه خود تو خواستی اگر جون خو مایی فرار کن 😡 معصوم :وخیست و میگفت بیا بیا اگر میتونی مر بزننننن🤣 مه:از زور خشم گفتم مه خودی تو کار دارم ای کار امروز تو و حالی از یادم نمیرهههههه😡😡 معصوم :مم خوش دارم از یاد تو نره دختری که خور هوشیار داری😌 ازیبر هم در سرا در میزنن مادر:یاسمیییین وخیز ک در سرایه دیدم معصوم شیشته یه و میگه بتو دستور دادم در وا کن😌😂 مم خور به خاو زدم معصوم صدا کردن گفت بخدا بیداره بزور اور ری کردن در وا کنه😂😂اخ‌که دلم یخ کرد صدا احسان و بابا مه میاماد تیز وخیستم و برفتم دست رو خو بشوشتم @skyisnice4

دلبر زیبای من✨ نویسنده:فروغ توانا پارت: دوم همیکه در سرا وا کردم ادلی ماستم سکته کنم معصوم هی ته سرا میشوشت ک شلنگ ب طرف مه گرفت😫😫 (آوا یخ ، نمیتونین در او لحظه مر درک کنین) ک کیف چادر خو بگذیشتم و بدو بدو به رد ازی 😭😤 مادر مه هم خودی مجمه دست خو ازیبر بیاین هر چی میگن بیاین نون بخورین دگه ای گپا سر مه نمیشد باید اورم مثل خود خو تر میکردم البته خاطری ساندویچا سیر هم بودم 😝 ... خلاصه که ایر به صد بد بختی بگرفتم و انتقام خو بگرفتم😜 بشیشتم سر سفره سلام بر ملکه مه مادر:کی شما کلون میشین از دست شما راحت شم اخه سر وضع خور ببین مه:ما کلونم بشیم تغییر نمیکنیم ک معصومه خانم 😌 مادر:اخه توله بلا مه مادر تونم چری به اسم مر صدا میکنی مه:خوش دارم😝 مادر :خیلی گپ نزن نون خو بخور 😒 نون بخوردیم بم ته سرا خانه ما یک طبق هست منتها قدیمی تر و خیلی هم کلان و از خانه ک به طرف در بریم یک باغچه سر سبز و زیبایی ک دل آدم نمیشه به خونه بشینی هر روز هم ب دوش معصوم و احسان هست ته سرا😌 ولی از روی اشتیاق آبداری باغچه گاهی مه میکنم بری مه احساس آرامش میده @skyisnice4

دلبر زیبای من✨ نویسنده:فروغ توانا پارت اول زنگ رخصتی زده شد 😵الااا دگه امروز هم بخیر گذشت 😁خودی بهترین رفیقا خو (مهرماه و زیبا)هی شوخی و مسخره گی کرده ب طرف در مکتب میرفتیم ک الا خدا انی عزراییل 😂(عزراییل مدیره مکتب ما) سرا خو ته انداختیم مثل دخترا نقلی تیر شدیم 😌 خب نا گفته نمانه ک مه یاسمین فلاحی فرزند دوم خانواده خو هستم صنف یازدهم مکتب باطن و ظاهر مه یکی و ب قول خانواده خیلی خیلی شوخم و جدی بابا مه محمد شریف آدم خیلی جدی و حساس مادرم معصومه خانم زن آرام مثل اسم خو یک برادر کلان مه احسان 23ساله یه و یک آدم وسواسی حساس مثل بابا مه و اسم برادر خوردم معصوم 15سالیه و یک آدم شوخ ک از دستیو بعذابم ما خانواده نه قید و نه آزاد هستیم و از چهره خو بگم که ب نظر خودم چهره عادی دارم و قد مم متوسط هموته ک از مکتب میامادیم ب مهرماه و زیبا گفتم دخترا بریم ساندویچ بخیریم جا شما خالی هر روزی ک از مکتب میامادیم باید یک مردم آزاری میشد ک میشد زنگ در سرا مردم میزدیم و میجستیم 😂 برسیدم خونه خودی دخترا خدا حافظی کردم مونده و هلاک بودم در سرا در میزدم @skyisnice4

صباح الخیر🥰🥰

بعـــضی وقتا با اینکه هیچ ارزشی براش نداری بازم دلت میخواد پیشش باشی حتی اگه نخوادت😔✌️ ‌╭─┅─═ঊঈ🖤ঊঈ═─┅─╮      ╰─┅─═ঊঈ🖤ঊঈ═─┅─╯