cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

Mehri Publication

نشر مهری ناشر کتاب‌های فارسی، انگلیسی و دیگر زبان‌ها در کشور انگلستان است. برای تهیه کتاب‌های منتشر شده نشر مهری در داخل ایران با ما تماس بگیرید. Email: [email protected] ____ www.mehripublication.com ____ https://t.me/MehriPublication

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
877
المشتركون
+124 ساعات
-17 أيام
+1830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

إظهار الكل...
دانلود رایگان کتاب موزه‌ بی‌گناهی نوشته اورهان پاموک ، ترجمه گلناز غبرایی

نشر مهری با همکاری  خانم گلناز غبرائی کتاب بدون سانسور کتاب موزه  بی گناهی را تقدیم می‌کند. با امید به شکستن سد سانسور در داخل میهن‌مان ایران View Post…

#کتاب_با_سپید «اما ماری نمی‌آید. هرگز نخواهد آمد. ماری است دیگر. بعد از نابودی، فقط رایحهٔ اوست که می‌ماند و ژوزف این را می‌داند. ماری همان اثر ناتمام ژوزف است در درد شدید نبودنش. اثر ناتمام زندگی‌اش، اثری از تخیلات بیمارش.» ‌ ‌ ‌همان فصل‌های ابتدایی رمان #فریاد که #محمود_شکرالهی از رفتن ماری نوشته بود، در حاشیهٔ کتاب نوشتم “رفتن، فقدان، درد، فریاد.” همان اول فهمیدم فریادها از درد نشأت می‌گیرند؛ نه به قول آن خانم در پادکست راه ابریشم که اصرار هم دارد بگوید فریاد آزادی‌خواهی؛ که نیست و خود محمود شکرالهی تاکید می‌کند “این فریاد، فریادِ ناتوانی است.” ناتوانی همان درد است، دردِ فقدان. دردِ تنهایی انسان. «یک سال گذشت. در زده بود، اما ماری در را باز نکرد. صدای خسته‌ای از گلویش بیرون می‌آید و می‌لرزد. یک انفجار و یک گدازهٔ داغ سفید از آتشفشان درونش بیرون می‌ریزد. صدا، صدایش می‌زند.»‌ ‌ ‌ آدم‌ها با درد تغییر می‌کنند. شکننده و آسیب‌پذیر می‌شوند و بعد گذرِ زمان که صیقل‌شان می‌دهد و دردشان را تسکین می‌بخشد_ واقعا درد آرام می‌گیرد؟! سوال همیشگی من._ تغییر بزرگ درشان اتفاق می‌افتد. تبدیل به نسخه‌‌ای دیگر از خود. ‌‌ ‌ ژوزف تصمیم می‌گیرد درد و ناتوانی‌اش را تبدیل به #فریاد کند. کنشی منطقی در پاسخ به فقدان و تنهایی. _ ‌من خودم بارها امتحان کرده‌ام. برای تنهایی‌هام فریاد زده‌ام. تا همه‌چیز بیرون بریزد. انفجار‌هایی مهیب و ویران‌گر، و بعد سکوت، سکوت، سکوت._ دقیقا رفتاری که ژوزف انتخاب کرده بود. آن‌قدر حرف نزد و سکوت کرد که رسانه‌ها در پاریس تیر زدند: «ژوزف یک قدیس است. ما جرئت گفتنش را نداشته‌ایم.» حالا، خیابان پاسکال در پاریس، ساختمانی که ژوزف و همسایه‌ها در آن زندگی می‌کنند و اتاق شمارهٔ ۱۳، اتاق ژوزف، در مرکز همهٔ نگاه‌ها قرار گرفته و قلب جهان است. جامعه‌ای که برای خیلی از ما، و حتما برای ایرانی‌ها بیشتر، آشنا و ملموس است. مردمانی که در سکوت فقط نظاره‌گرند و بی‌تفاوت. حقیقت آشکار است؛ اما بهتر است چشم‌ها را ببندیم و نبینیم. انکار. «امروز فریاد به جوانان شهرمان رسیده است… آیا فریاد ژوزف پیام آخری نیست که باید به آن احترام بگذاریم؟» #فریادِ #محمود_شکراللهی را وقتی می‌خوانید نشانه‌هایی از #کافکا، #بورخس و #بکت لابه‌لای داستان پیدا می‌کنید. من حتی رگه‌هایی از #ژوزه_ساراماگو و #کوری هم دیدم. #فریاد را که از زبان فرنسه به فارسی ترجمه شده و #نشر_مهری همین اواخر چاپش کرده بخوانید. #کتاب_با_سپید
إظهار الكل...
00:28
Video unavailableShow in Telegram
IMG_2549.MP49.50 MB
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
و یک هیولا ساخت. این هیولا برهمه ابعاد زندگی ایرانیان سایه و سلطه دارد و  وقتی دربرابر آن واکنش نشان میدهید، صورت و سیرت این واکنش از نیمه دیگر هویت این هیولا برهمه ابعاد زندگی ایرانیان سایه و سلطه دارد و  وقتی دربرابر آن واکنش نشان میدهید، صورت و سیرت این واکنش از نیمه دیگر هویت ملی یعنی ایرانیت میاید و جامعه را سرکش و نافرمان میکند . این هم طبیعی است ، زیرا حداقل از دوره دولت طاهریان هویت ملی ایرانیان را پیچش تدریجی این دو عنصر در یکدیگر پدید آورده است. وقتی یکی از این دو ریشه فاسد میشود، ریشه دیگر برجستگی می یابد و ممکن است سبب تداوم حیات درخت شود. الان ما دچار قانقاریای ریشه مذهبی خود هستیم و جامعه دارد ارتباط خود را با آن قطع میکند تا شیره مسموم ننوشد و نمیرد. در این شرایط اعتلای ایرانیت امری به ناگزیر است و داستان به این اشاره دارد. * به جای مذهب حکومتی فعلی هم که اشکالی از  عرفان جدیدرا پیشنهاد کرده‌اید... - نه. آن توصیف واکنش طبیعی مومنان به ماوراء، در برابر وضعیت فعلی است. توصیه نیست. پناه بردن به عرفان نتیجه ناکامی و شکست باورها در زمان قدرت یابی تجارتخانه‌های دینی است. نتیجه شکست ایمان در حفاظت از آدمیان و فربه شدگی کاهنان و پیشوایان مذهب رسمی است. نتیجه تبدیل شیوخ به فرمانروایان. * برگردیم به آن چهار نفر . دقیقا چرا همانطور که گفتید توصیفی فیزیکی از آنها نداده اید در حالیکه سیمای یک آدم فرعی مثل یک فروشنده یا اگر اشتباه نکنم یک خدمتکارخانه را دقیق توصیف می‌کنید؟ - توضیح دادم. اینها آدمهای عادی طبقه متوسط هستند با مسائل و ضعف‌ها و سرگشتگی‌های خاص خود. اینها جهره‌شان متفاوت، اما مجموعه مسائلشان یکسان است: حیران در برابر واقعیات و تصاویرجامعه همچون یک توریست، یا سرگشته در مورد اینکه رویارویی حکومت با دولتهای غربی خوب است با بد ، یا ناتوان از بریدن بندناف از مذهب، و یا حتی سرگردانی جنسیتی. میتوانستیم ده تا آدم دیگر داشته باشیم آغشته به سایر حیرت‌ها و گرفتاری ها و سرگشتگی‌ها و یا آمیزه‌ای از آنها‌‌. جامعه ما را همین آدم‌هایی میسازند که درد مشترکشان از اینکه اهل کجایند و چه شکلی‌اند مهمتر است . باید بتوان با آنها همذات پنداری کرد، پس نیازی به دیدن چهره‌شان نیست. مثل همند و تقریبا همه شان هم اوقات تلخی دارند... * وسرنوشت تلخ . انگار تلخی مزه مورد علاقه شماست. - ادامه ندهیم. وضع همین است که هست و روبه تلخی بیشتر. * فقط یک سوال دیگر . نوشته‌اید تطابق آدمهای داستان با آدمهای واقعی عمدی است. این یعنی چه؟ - یعنی آنجا که حرف از به یغما بردن جان‌مایه ایرانیان هست نشانه‌های دقیق داده‌ام که کی و کجا را میگویم و حتی نامها را هم واقعی گذاشتم . مثلا درباره آنها که نفت میبرند . البته چیزهایی مثل تخریب آتشکده هم حاصل تخیل نیست. آنچه واقعا بر سر مردم ما آمده مانند داستانی عجیب یا افسانه‌ای غریب شگفت‌آور است.‌
إظهار الكل...
کندوکاو در زوایای رمان "گروگان" در گفتگو با نویسنده اوضاع همین است که هست! انتشارات مهری رمان تازه‌ای از معتمد ماه‌بخشان منتشر کرده است . ماه بخشان را که قبلا درباره رمان سقوط او به گفتگو کشیده بودیم. به پرسشهای تازه درباره رمان گروگان گرفته‌ایم. فربدجولایی *از فصل‌بندی کتاب شروع کنیم : چهارفصل به نام چهار شخصیت. علت خاصی دارد؟ - هر فصل روی یکی از چهار شخصیت اصلی متمرکز هست ، هرچند طبعا دیگران هم در آن فصل حضور دارند. اتفاقا داستان در طول چهارفصل رخ میدهد و از تابستان شروع و به بهار ختم میشود ولی این اختصاصات شکلی اصلا جنبه محتوایی ندارند و اتفاقی هستند. * خب این شخصیتها هرکدام نماینده طبقه‌ای خاص هستند یا مثلا تیپ اجتماعی و یا قشری از جامعه؟ - ازاین زاویه اگر بخواهید ، خیر . البته همه از طبقه متوسط هستند بدون آنکه روی خاستگاه طبقاتی آنها تمرکز کنیم و صراحت به خرج بدهیم. از آن طبقه‌اند، بدون آنکه معرفی کنیم و برچسب بزنیم، والبته با ویژگی و موقعیت‌های فردی مختلف. میتوانم بگویم آدمهای کاملا معمولی در اطراف ما . به همین علت شما هیچ توصیفی از چهره و فیزیک این اشخاص در کتاب نمی یابید. خواننده باید خودش تصوری از آنهاپیدا کند. * میخواهید بگویید عمد داشتید که برجستگی هویتی نداشته باشند و خواننده خودش آنها را در ذهن خلق کند.؟ - بله. تنها شناسه هویتی مشترک و در اینجا مهم آنها ایرانی بودنشان است. آنها ایرانیانی هستند دستخوش یک گرداب که آنها را با خود میبرد و به کناری می اندازد. میکشد یا به سیاهچال می‌برد یا فراری میدهد. اما عنصر مقابل آنها برجستگی هویت دارد که در اینجا دستگاه قدرت و سلطه هست که گرداب را میچرخاند. * اتفاقا تنهاخط مشخصی که من در کتاب برجسته دیدم تعارض ملیت و مذهب است . اینکه روی آن تعمد داشته‌اید آشکار است. قبول دارید؟ - بله، البته برجسته بودنش تابع زمانه است و موقعیت، و نه ذهن من . اینها رابطه خاصی دارند. رابطه محکمی هم هست، و زمانخورده. بستر پیوندشان بطن جامعه هست و فرهنگ، اما عرصه تقابلشان عرصه قدرت هست و سیاست. آن پیوند تاریخی هست و در رگ و پی، ولی تقابلشان از دوره مشروطه شروع میشود و الان در اوج هست ، زیرا سیاست و حکومت آن پیوند را به سوی کنج بحران و رویارویی کشانده است. * واین مضمون سیاسی این رمان است ؟ - اینطور است. اما این فقط مادر بحرانهای سیاسی و بویژه اجتماعی ماست. چند مورد از این بحران ها درکتاب کنارهم آمده‌اند. * من البته این را نقص دیدم. مساله گروگانگیری، ستم مذهبی، معضل هسته‌ای و مثل این ها در داستان مطرح شده . این یک چینش لگو وار نیست؟ - خب، عمد است و شاید توصیف پوسته‌وار درست تر باشد . زندگی هریک از ما را مسائل عمده ای زیر سایه خود میگیرد. هیچکدام از ما فقط با مشکل خاصی درگیر نیست . مشکلات جامعه ایران که ما را در خودپیچیده‌اند چندلایه اند، مثل اینکه در اوج تابستان چندین لایه پالتو پوشیده باشید. همه شان مساله‌اند و میخواهید نباشند، اما روی یکدیگر و پیچیده به هم هستند . شاید سوژه یک داستان، یک پیرمردبازنشسته منزوی، سرگشتگی بین گذشته و آینده‌محتومش باشد یا مساله دختر نوجوان به خاطر سنش صرفا نوع پوشش او باشد و تعارض بیرون از خانه‌اش هم فقط همین. میتوان چنین داستانهایی داشت، اما در خانه مشترک آنها لابد کمبودهای اقصادی هم هست، اجبار تظاهر به باور بر حکومت برای حفظ شغل هم هست، و چیزهای دیگر. کدامیک از ما از کشمکش هسته‌ای حکومت با غربیها برکنار وبی آسیب بوده‌ایم؟ چه کسی احساس نکرده است غرورملی‌اش به نوعی پایمال و تحقیر شده است؟ میل گریز از این خاک در کدام خانواده دیده نمیشود؟ وقتی نمیخواهید داستانتان فقط دنیای درونی یک نفر را به صورتی منتزع از محیط ، جدا از جامعه واقعی توصیف کند، با آدمهای مختلف و مسائل مهم درون جامعه روبروئید. همه آنها مهم هستند و درهم پیچیده. در واقع حکومتها مردمان را در تورهای مختلفی به گروگان می‌گیرند. داستان هر ایرانی، همه این‌ها هست. * اگر اشتباه نکنم گفتید تعارض اصلی ما که انعکاس داده اید تعارض مذهب و ملیت است.چرا اینطور فکر می کنید؟ - نه . توضیح میدهم. مذهب بخشی از هویت فرهنگی ماست در بستر طبیعی تاریخ حیات ملی. اما مذهبی که نزد حکومت به ایدئولوژی قدرت تعییر ماهیت میدهد اختراع نیمه قرن بیستم است . مانند دوران شاه اسماعیل مذهب مقاومت نیست، بلکه دین قدرت است. پیش ازتبدیل به دین قدرت هم دین هویت ساز بود. مخترعان آن هم طیفی از روشنفکران تا آخوندها هستند. از آل احمد و فردید و علی شریعتی بگیرتا خمینی. کوک کننده سازشان هم روشنفکران و بعضی روحانیون پیشامشروطیت هستند که از آنطرف بام افتاده بودند. سنتز آن تز و این آنتی تز شد این آش ایدئولوژی یا جهانبینی حکومت اسلامی در ایران: دین قدرت ، که همه پستانهای ایران را مکید و
إظهار الكل...
00:21
Video unavailableShow in Telegram
IMG_2438.MP45.64 MB
Photo unavailableShow in Telegram