cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

با رفتنت پاییز شد🍁

رمانم تموم شد حذفش کردم اینجا دیگه رمان نمیزارم https://t.me/joinchat/iWIbMTvUy4E2ZDJk تو چنل بالا فعالیتم رو ادامه میدم! رمان قبلیم و بعدیم هم اونجا ادامه میدم

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
227
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
#فول_هات دختره از دست مردهای #هوس باز به افسری پناه میبره که خودش #اختلال_جنسی داره..🤭🔞 برگرفته قسمتی از رمان👇🏻 پارت195 #زمانی_که_همکاراش_خونه_اومدن_مجبور_بودم_برای_اینکه_کسی_متوجه_من_نشه_تو_اتاقش_مخفی_بشم + لباستو در بیار! _ چیییی؟ + لباستو در بیار که وقت پانسمانِ! از جدیت صداش لباسم رو مقابل چشمهای وحشی‌ش کندم ، که دستهاش جلوم اومد و .. ________ دختره با سرک کشیدن ، کارش به #موسسه های پـ ـورن اسـ ـتـ ـار میخوره و هرشب مشاهده‌گر #رابطـ🔞ـه ارگان های دولتی با #زندانیاست. https://t.me/joinchat/AAAAAESPcHzcv6ev2pzl7Q ((حاوی صحنه های باز🔞👅))
إظهار الكل...
Photo unavailable
🩸#لرزش نامحسوس بدن #ظریفش از چشمام دور نموند اما عصبانی تر از اونی بودم که مراعات کنم ! 🩸این قدر عقب رفت که به دیوار مرمری پشت سرش برخورد کرد . 👀🫀 🩸دیگه راهی برای فرار نداشت . به سمتش خیز برداشتم و بازوش رو #اسیر دستام کردم . 🩸#فریادی کشیدم که گلوی خودم رو هم سوزوند : 🩸_باز داشتی فرار میکردی ؟! بازم سرپیچی ؟ مگه من به تو هشدار ندادم ؟نگفتم صبر من کمه؟! گفتم یا نه لعنتی ؟ 👿🩸 کاملا بدن هامون به هم چسبیده بود و فاصله ی صورت هامون یه دو سانتی متر هم نمی‌رسید...💔🫀👀👄
إظهار الكل...
☆♡Join♡☆
Repost from N/a
#خوناشام🤫🩸 #عاشقانه👫🫀 #تخیلی🧠👻 https://t.me/joinchat/tyFJcBxT9xY1ZmU0 با دیدن صورت سفیدش و رگ‌های صورتش که واضح به چشم میخورد اشک هام سرازیر شدو با گریه دست های لرزانم رو به سینه ی پهن متیو رسوندم و حق زدم: _بخدا هنوز جای دندون دفع قبلت درد میکنه ، متیو تورو خدا توانش رو ندارم الان... ولی #متیو متوجه نبود اون الان من رو یک #طعمه میدیدو بس! با خشونت #گردنم رو گرفت و #سرش رو به #شاهرگم رسوندو روش زبونی کشید. به خودم لرزیدم و به #ترس چشم هام رو بهم فشردم. با مکث کوتاهی دندان نیشش رو وارد شاهرگم کرد که احساس کردم روح از تنم جدا شد. پاهام توان #تحمل وزنم رو نداشت که متیو #محکم تر نگهم داشت و #خونم رو میک میزد و من هق های بی جانم رو زیر این #گرگ‌درنده که من رو #طعمه کرده بود خفه میکردم. دست های سردو لرزانم رو بلند کردم تا پسش بزنم که متوجه شدو... https://t.me/joinchat/tyFJcBxT9xY1ZmU0 رمانی سراسر #هیجان با پارت های #عاشقانه #هات #تخیلی #خون‌آشامی👀🩸 نویسنده اش سنگ تموم گذاشته 😍❤️‍🔥 #پیشنهاد_نویسنده 💕
إظهار الكل...
#عاشقانه_هایی_متفاوت #دختری_ازجنس_مرگ_دربرابرمردی_که_هوشش_زبانزد_دنیاست‌♨️♨️♨️♨️♨️ نفس عمیقی کشید و بعد از چند ثانیه که ماتم برده بود عقب رفت و با لبخند شیطانی ای گفت: - هنوزم بوی موهات مثل هفت سال پیشه! بی روح یک طرف لبم را کج کردم و پاسخ دادم : می‌تونی مستقیم بگی حموم احتیاج داری. لبخندی زد و با لحنی حرص درار گفت: - مرسی که خودت فهمیدی و کار و برام راحت تر کردی . میرم به لیا بگم برات لباس بیاره برو حموم. اخم هایم را درهم کشیدم که چشمانش را درشت کرد و کشیده گفت: واسه خودم و میارم. کمی که اخم هایم بازتر شد با خباثت و نگاهی براق سرش را جلو آورد، بی تفاوت سرم را به چپ و راست می‌چرخاندم تا کنار برود، ولی اوهم همزمان با من خودش را این‌ طرف و آن طرف می‌کشید و روی مخم می‌رفت. دستش را کنار صورتم گذاشت تا ثابت نگهم دارد و صدای شیطنت وارش درگوشم نشست: - هوم. لباسای من و دوست داری؟ آره؟ ببینمت. چرا اخمات باز شد؟ - ساواش برو کنار بانگاهی که لذت حاصل از آزار من درش می‌درخشید خندید و گفت: - چرا این‌طوری شدی؟ حسودی می‌کنی؟ یامور خانوم من و ببین. لباسای من و می‌خوای اینجا غارت کنی؟ چشمانش روی لب هایم دو دو زد، لحنش آرام تر شد و پچ زد: - خودتم فهمیدی زیادی بهت اومده سوییتی؟ حرصی و بلند گفتم: - ساواش سرش را بالافاصله نزدیک صورتم آورد و با زمزمه و لحنی کشیده و خمار جواب داد - چیه چشم گرگی ساواش؟ اگه میخواین رمانی متفاوت و فوق العاده با سوژه ای که تاحالا جایی ندیدین بخونید، اتفاقای پر از هیجان یامور و ساواش رو از دست ندید❌🔥🔥🔥 یاموری که بعد از چند سال نفس از دل ساواش میبره😈😍 https://t.me/+V2Cq3DvyV6g2MTg0 https://t.me/+V2Cq3DvyV6g2MTg0 ورود آقایان و افراد زیر هجده سال اکیدا ممنوع⛔️
إظهار الكل...
-نــخ‌ســرخ‌سـرنـوشـت

﷽✨ رمـان آنـدرومــــدا🖤فایل - به قلم صبا عابدی! با ژانر : عاشقانه ، اجتماعی ، پزشکی رمان نــخ‌ســرخ‌سـرنـوشـت🖤به قلم : آنـیـد در حال تایپ... با ژانر : عاشقانه ، علمی ، معمایی -پارت گزاری هرشب ساعت 00:00

#پسری_که_عاشق_دختری_نابینا_شده ‍ 🌊 💫 🌊 💫 🌊 💫 🌊💫 خودکار لغزید و امضام پای سند ازدواجمون نشست. باتردید برگشتمو به سحر نگاه کردم. پر از بغض بود و نفرت. نی‌نی چشماش می‌لرزید. دستمو روی دستش گذاشتم. نمی‌دونم چرا دلم به حالش می‌سوخت. مامان و زن عموی سحر، حلقه‌هارو بهمون دادن و ما هم در سکوت و بی حسی حلقه‌هارو دست هم کردیم. انگار آروم شده بودم. می‌دونستم ته ماجرام چیه اما... کاش تموم شه زودتر. عقد نه چندان ساده‌امون به پایان رسید و ما رسما به هم محرم شدیم... چشمان نابینا در پی یافتن تنها علت غلیان احساس عاشقانه‌ای روشن دل از جنس خلیج🐚 https://t.me/joinchat/AAAAAE7lYBZK12Uw_psYaw
إظهار الكل...
Fargol

❤"بگذار مجنونت باشم ✔ ❤"شروع تپش براساس یک داستان واقعی✔ ❤"مردی از خلیج✍ ایدی ادمین : Fatima21278@ (کپی حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع🚫)

https://t.me/joinchat/AAAAAE7lYBZK12Uw_psYaw

Repost from N/a
#دستشو گذاشت #اونجامو شروع کرد #نوازش کردن..._اروم باش.. چته اینجور هق هق میکنی.آروم بگیر. افرین دختر خوب. یکم فقط نمونه ادرار میخوام ازت. چیزی نیست که. یکمی آروم بگیر..💢❌ _دستتو بردار.. تو..تورو خدا.. ندارم.. #جیش #ندارم... _یکمی آروم باشی میاد. فقط داری جفتک میپرونی.بعدا تلافی این وحشی بازیاتو در میارم. الان فقط سگ کن منو...🔞❌ بدجور احساس #حقارت میکردم. اینکه منو به زور روکاسه #توالت نشونده بودو به #تنم دست میکشید واسم #عذاب بود.🔞 یکباره کنترلمو از وست دادم و شروع کردم جیغ کشیدن که.....❌😱 #دختره_رو_می‌بره_توالت_ازش_ازمایش_ادرار_بگیره_ببینه_حامله_اس_یا_نه https://t.me/joinchat/RpuebyqCO2tIFyqt
إظهار الكل...
Repost from N/a
- بابایی من موخوام ازدواج کلم! آرمان چشماش گرد شد. به زور جلوی خندم رو گرفتم از شدتش قرمز شدم. آرمان گفت: - هان؟ اینو از کجا یاد گرفتی؟ نیاز پشت چشمی نازک کرد و گفت: - وا؟ یکم آپلِیت(آپدیت) باشید لطفا! روی مبل نشست و لوسی گربه سفید و ریزش رو ناز کرد و گفت: - باید کنال بیاید! با کنجکاوی و خنده گفتم: - با چی کنار بیایم؟ نیاز به لوسی نگاه کرد و گفت: - از کجا شلو(شروع) کنم؟ آرمان با حرص و خنده گفت: - نیاز؟ نیاز پوفی کرد و گفت: - من خاستگال دالم! بچه گودزیلااا🤣👇🏼 https://t.me/+tlqJ_vG4ibk2NTE0
إظهار الكل...
- #سکس خشن باهاش داشتی که دچار این اضطراب و #خونریزی شده؟ یا قرص کنترل #بارداری مصرف کرده؟ با نفس‌های بریده و منقطع، با گیجی به حرکت #لب‌های دکتر خیره بودم و نمی‌دونستم چی باید جوابشو بدم. - نه... من فقط... - #رحم خانومتون خونریزی کرده و من باید علت اصلیش‌و بدونم. لطفا باهام صادق باشین آقا. با تردید و شک، نگاهم رو به چشم‌های منتظر و جستجوگر دکتر دوختم و با من و من گفتم: پسره با دختره #رابطه # وحشیانه داشته و حالا دختره خونریزی کرده😱 https://t.me/+os1YMIFdqhBhZDQ0 💥این لینک وی آی پی رایگان رو از دست ندید💯
إظهار الكل...
💥وی‌آی‌پی💥رمان عهدی در هوهِنزولِرن(hohenzollern)

⚠️ این چنل Vip برای عموم رایگان است ⛔ 🧿تنها چنل رسمی آساره ابراهیمیان🧿 پارتگذاری: روزانه + تعلیلات🍹 ❌کپی= حرام❌

_دامن قرمز پوشیدی؟ https://t.me/+9xHcut1d_EwwNWJk تبسم به او خیره شد. _مشکلش چیه؟ ماهان به او نگاه کرد. _تا زمانی که با حاج بابا زندگی میکنیم، نمیتونی از این لباسا بپوشی! تبسم با تعجب رو به روی او ایستاد. _تولدمههه!! ماهان اخم ریزی کرد و جواب داد. _فرقی نمیکنه! نمیتونی با دامنی که تا زیر باسنته و قرمزم هست بیای توی جمع. تبسم به او گفت. _چرا دکمه های خودت بازه پس؟ لازمه سینه های برنزت بیرون باشه؟ ماهان یک تای ابرویش را بالا داد. _من میگم دامن نپوش به خاطر غر زدن های حاج بابا! تو چرا میگی دکمه ی من باز نباشه؟ نکنه حسودیت میشه؟ تبسم با حرص لب های قرمزش را به هم فشرد و جلو رفت، دستش را روی یقه ی لباس او گذاشت و کمی او را به سمت خود کشید. _بعید میدونم فقط به خاطر حاج بابا گفته باشی! ماهان دستش را پشت کمر لخت او گذاشت. این اولین باری بود که او را لمس می کرد. _میدونی که ما سنتی ازدواج کردیم! تبسم دستش را روی سینه ی او گذاشت و به چشم هایش خیره شد. ماهان دستش را پایین تر آورد و روی باسن تبسم گذاشت. _هیچوقت نذاشتی بهت نزدیک بشم تبسم! تبسم خمار زمزمه کرد. _شاید چون نخواستی بهم نزدیک بشی... https://t.me/+9xHcut1d_EwwNWJk https://t.me/+9xHcut1d_EwwNWJk
إظهار الكل...
🕊سقوط عاشقانه🕊

❁﷽❁ 🕊رمان سقوط عاشقانه🕊 پسر خلبانی که در تولد رفیقش هواپیما قلبش در چشمان خواهر دوستش یعنی تبسم فرود میاد و.... برای تبادل با این چنل به آیدی زیر پیام بدین: @nevisande16

#انتقام_ از _عشق _قدیمی🖤 با پشت دست محکم زد توی دهنم.. لبام بدجوری درد گرفته بودن..😶 هارام :ای وای ببخشید عزیزم دستم در رفت خورد توی دهنت... هه فکر کردی من همون آدم سابقم که نازتو بکشم؟ ترسیده زل زده بودم بهش که گفت :دیگه مال من شدی... از این به بعد با قوانین زندگی من باید کنار بیای وگرنه زندگی تو از اینم سیاه تر می کنم +تا کی می خوای عذابم بدی؟👿🖤 _زر مفت نزن... لباسات و در بیار برو روی تخت...♨️ +خواهش میکنم ازت هارام...🔥 موهام و گرفت و پرتم کرد روی تخت و غرید:زبون خوش حالیت نیست... یا با زبون خوش لخت میشی یا تو و لباساتو باهم جر بدم.🥂 دستی به صورتم کشیدم و اشکامو پاک کردم می دونستم الان وحشی شده و چیزی نمی تونم بهش بگم..🍷 لباسامو در آوردم روی تخت دراز کشیدم و هارامم آومد روی تخت و با کاری که کرد جیغم بلند شد⛔️🛑 https://t.me/+HTHzZYt55JE5NTE0 https://t.me/+HTHzZYt55JE5NTE0
إظهار الكل...
رایحهـ♥امید به فردا🍂

﷽ ✢ وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ✢ 💫به قلم : Luna Lowella💫

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.