cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ویوگیر طلایی

b 。 t: @robatbartr_bot ممنون از شما که عضو شدید❤🍒 کانال متحدمون: @likdnidostanhe

إظهار المزيد
إيران254 715لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
275
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

👉👉👉 💎 50 💎 👈👈👈
إظهار الكل...
ثبت👁‍🗨
نیترو⚡️
🚫 گزارش
ربـات🔙
پارت85 احسان بعد از توقف ماشین از ماشین پباده شدم کلید در رو که از زمان مراسم ختم اقا جلال داستم به در انداختم ووارد حیاط شدم بعد ازگذر از مسیر حیاط وارد خونه شدم برق های خونه خاموش بود ارام ارام وارد خونه شدم وبه طرف اتاق مهنارفتم مهناکنار زیباکوچولو روی تخت خوابیده بود درب اتاق رو بستم خیلی خسته بودم کت وسوئیچم رو روی دسته مبل گذاشتم وروی مبل دراز کشیدم مهنا نزدیک ساعت هفت صبح شده بود که با صدایه گریه زیباکوچولو از خواب بیدار شدم روسری ای که به سر داشتم ورو روی قسمت چپ صورتم که کاملا سوخته بود وباعث نابودی نیمی اززیبایی صورتم شده بود رو جلوکشیدم ومشغول شیردادن به زیباکوچولو شدم یک ربی گذشت که زیباارامتر شده بود وچشماش، رو روی هم گذاشت وخوایید حسابی گرسنه شده بودم بعد ازخوابیدن زیباارام ارام ازروی تخت بلندشدم وبعد از شونه کردن ومرتب کردن موهام دوباره روسری رو به سرم کردم وازاتاق بیرون رفتم بابیرون امدنم ازاتاق احسان رو دیدم که روی مبل خوابیده بود باقدم های ارام در حال رفتن به اشپزخونه بودم که باصدلی اخ وناله احسان به عقب برگشتم احسان چشماش رو از درد روی هم می فشرد وسرش رو بین دو دستش قرار داده بود بانگرانی به طرف احسان رفتم روبه روی احسان نشستم مهنا:احسان....احسان حالت خوبه احسان هم بعد از چند دقیقه اخ وناله تازه متوجه صدا وحضور من در کنارش شده بود قسمت چپ صورتم رو سریع با روسری ای که به سرم داشتم پوشوندم احسان هنوز چشماش رو بسته بود ا صورتش، از درد سر یا چشمی که داشت توهم میکرد احسان:اخ مهناکجایی چشمام چشمام رو نمی تونم باز کنم مهنا:چی یعنی چی احسان:چشمام تار میبینه بابغض ونگرانی مهنا:احسان ترخدا بگو اری شوخی می کنی احسان:اخخخ میشه کمک کنی بلند بشم زیر بازوهای احسان رو گرفتم وکمک کردم ازروی مبل بلند شد وروی مبل نشست احسان دستاش رو روی چشماش گذاسته بود مهنا:احسان ترخدا یه چیزی بگوحالت خوبه چشمات رو باز کن ببینم احسان دستاش رو ازروی چشماش برداست وارام ارام چشم هاش رو بازکرد چشمهای احسان حسابی سرخ بود احسان:کجایی مهنا مهنا:داری منو اذیت من می کنی کنارتم مگه منونمی بینی احسان:اخ چشمام فک کنم دارم کور میشم مهنا:عه دیوونه خدانکنه دوتا از انگشتهای دستم رو جلوی چشمهای احسان بردم اما بازهم احسان هیچ واکنشی نشون نداد مهنا:احسان دستمو نمی بینی احسان:تار می بینم فهمیدم جدی جدی انگارچشمهای احسان ضعیف شده بود اشکهام صدادار شده بود وبه گونه هام سرازیر شده بود احسان چشمهلش، رو به طرف راست وچپ برد احسان:کجایی داری گریه می کنی روی مبل کناراحسان نشستم وخودم نزدیک احسان کردم دستم رو روی دیت احسان گذاشتم واحسان هم بالمس دستم روی دستش متوجه حضور من در کنارش شد ومنوبه اغوشش گرفت مهنا:احسان بلندشو بریم دکتر احسان:باشه میریم فقط توگریه نکن اروم باش احسان تواین یک ماهی، که از عمل پیوند قلب مهناگذشته بود مهنا به خاطر سوختگی صورتش که فکر می مرد زیباییش رو ازذست داده سعی می کرد خودش رو از همه پنهون کنه. اسرار به طلاق گرفتن از من داشت اما من به خاطر علاقهای که به مهناوبه زندگیم داشتم زیر بارطلاق گرفتن ازمهنانمیرفتم تصمیم گرفتم برای اینکه مهنا اذیت نشه ودائم خودش، رو ازمن پنهون نکنه خودم رو به نابینایی زدم تا مهنارو درکنارخودم داشته باشم با دکتر نجفی که رفیق صمیمیه من و متخصص چشم وبینایی سنجی بود قرار گذاشتم تابرای مدتی ضعیف شدن چشمام رو به مهنابگه مهناکمک کردوازروی مبل بلند شدم بعدازشستن دست وصورت وخوردن صبحانه ای که بعد ازمدت ها در خوردنش همراهم شده بود مهنا به اژانس سرکوچه زنگ زد ده دقیقه بعد صدای زنگ ایفون بلند شد هردو حاضر شده بودبم مهنازیبا کوچولو روهم بعد ازحاضر کردن از روی تخت برداشت واز خونه بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم راننده اژانس هم بعد ازگرفتن ادرس مطب دکتر نجفی ماشین رو روشن کرد وحرکت کرد یک ربع بعد به مطب علی (نجفی) رسیدیم بعد از حساب هزینه اژانس توسط مهنا؛ به کمک مهنااز تاکسی پیاده شدیم مهنادستمو گرفته بود وباهم وارد مطب علی شدیم نیم ساعتی در راهروی مطب علی نشسته بودیم که منشی:اقای علبخانی نوبت شماست بفرمایید تو بازهم به کمک مهناازروی صندلی بلند شدم ووارد اتاق علی شدیم مهنا نردیک ساعت یک شده بود که بعد ازکلی معاینه وسفارش دکتر نجفی از مطب بیرون امدیم بابیرون امدنمون از مطب اسنپی رو گرفتیم کمک احسان کردم باهم سوار اسنپ شدیم راننده:کجا مبرین؟! احسان در حال دادن ادرس خونه مامان مریم روبه راننده بود که مهنا:میشه بریم خونه باباجلال من نمیخوام هم منو بااین صورت هم تورو بااین چشما ببینن فقط، برای چند مدت.. خواهش می کنم احسان:خیله خوب باشه عزیزم ادرس خونه باباحلال رو به راننده اسنپ دادیم راننده اسنپ هم ماشین رو روشن کرد وبه طرف خونه باباجلال حرکت کرد در بین راه احسان حسابی توفکر بود که باصدای زنگ گوشیش ازفکر بیرون امد...
إظهار الكل...
پارت84 احسان بابد شدن حال مامان مریم صدام که ناشی، از حال بد وعصبانیتم بود بلند شد احسان:یعنی چی مگه شما اون تو چه غلتی می کردین من از دست همتون شکایت میکنم همون موقع صدایکی از پرستارها از ای سی یو بلند شد پ:اقای دکتر... اقای دکتر مریض برگشت دکتر با عجله وارد اتاق عمل شد مامان مریم رو به طرف یکی از اتاق ها بردن وروی تخت دراز کشوندن سرمی به دست مامان مریم زدن یک ربی گذشت که دکتر با چهره خندان وارد اتاق مامان مریم شد دکتر:معجزه شد انگار خداروشکر خانومتون برگشتن انگار عمرشون هنوز به این دنیا بود خدا به دل مادرتون واون نوزادی که تازه به دنیا امده خبلی رحم کرد اشکهام که ناشی ازخوش حالیم بود به گونه هام سرازیر شد احسان:میتونم خانومم رو ببینم خواهش میکنم دکتر:بله فقط باید یکی دوروز به خاطر عملی که کردن تو ای سی یو باشن فقط احسان:فقط چی اقای دکتر دکتر:سمت چپ صورتشون به خاطراسیدی که روی صورتشون پاشیده شده خیلی سوخته البته نگران نیاشین درمان میشه ولی ممکنه تا پنج شش ماه تو همین حالت باشن احسان:دختره اشغال عوضی همین امروز میرم از دستش شکلایت میکنم نمی زارم خواب خوش، ببینه صدام کمی بالا رفته بود دکتر:اروم باشین پسرم ابنجا بیمارستانه صداتون رو بردین بالا حسابی ناراحت و عصبی شده بودم کلافه دستی به موهام فرو بردم دکتر:تا فردا که خانومتون بهوش بیان شما باید بهشون ارامش بدین شاید بادیدن وضعیت صورتشون نخوان شمارو یا هیچکس دیگه رو ببینن احسان:من طاقت ندبدن وتحمل دوری از مهنارو ندارم من که به خاطر چهره وخوشگلی مهنا باهاس، ازدواج نکردم برای من فقط خودش وبودنش در کنارم مهمه من عشق ومحبت رو در کنار مهنا پیدا کردم لبخندی روی لبهای دکتر نشست دکتر:من مطمئنم به خاطراین میزان علاقه ای که به همسرتون دارین شما می تونین به هرچه زودتر خوب شدن حال خانومتون کمک کنین مامان مریم یک ماهی ازعمل پیوند قلب مهنا گذشته بود از وقتی مهنا بهوش امده بود واز بیمارستان مرخص شده بود به خاطر وضعیت صورتش نمیزاشت کسی نگاهش ، کنه وسعی می کرد خودش رو از همه بخصوص احسانی که دلش پر پر میزد برای دیدنش پنهون کنه حتی موقع ناهار وشام تنها به اتاق زیبا می رفت مهنااز صبح به خونه اقا جلال رفته بود نزدیک ساعت هشت شده بود که احسان از دانشگاه به خونه امد با شنیدن صدای باز شدن در حیاط به طرف حیاط رفتم احسان هم بعدازواردشدن به حیاط و پارک ماشین داخل حیاط ازماشین پیاده شد احسان:سلام مادر مامان م:سلام پسرم خوش امدی همزمان کیف وکتش احسان رو که به دستش بوداز دست احسان گرفتم احسان:دلم می خواست مهنا الان به جای شما توحیاط بود مثل قبلا کیف وکتم رو خودش از دستم می گرفت دلم برای خنده هاش که باذوق میامد تو حیاط وخوش کیف وکتم رو ازدستم میگرفت تنگ شده اشکهام به گونه هاش سرازیر شده بود مامان م:خدا لعنت کنه اون دختر رو که زندگیتون رو به این حال وروزکشنوند بچم مهنا خیلی افسرده شده حالش، اصلا خوب نیست عصر رفت خونه پدرش اقا جلال هرچیم بهش اسرار کردم که تنها نره فایده ای نداشت احسان:خوب چرا به من زنگ نزدین مامان م:منو قسم داد گفت بهت بگم نیای اونجا گفت می خواد چند روز تنها باشه احسان:نباید میزاشتین تنها بره حداقل وقتی اینجا بود بااین که نمی زاشت ببینمش حداقل دلم خوش بود کنارمه احسان همزمان کت ووکیفش رو از دستم گرفت احسان:من میرم خونه اقا جلال نمی زارم اونجا تنها باشه فقط، شماهم برین حاضر بشین تنها خوب نیست اینجا باشین شمارو می برم خونه کیمیا مامان م:نه مادر من به تنهایی عادت کردم تو بروخونه اقا جلال خوب نیست خانومت تواون خونه بااون وضعیتش تنها باشه احسان:پس شماهم باید بیاین بامن خونه اقا جلال نمیزارم توخونه تنهاباشین مامان م:خیله خوب باشه من میرم خونه کیمیا توبهتره امشب با مهناجان امشب حرف بزنی بهتره تنهاباشین به طرف اتاق رفتم وحاضرشدم بعد از سر کردن چادر به همراه احسان ازخونه بیرون امدیم احسان نزدیک ساعت ده شده بود که بعد از رسوندن مامان مریم به خونه کیمیا به خونه اقاجلال رسیدم در بین راه تصمیم مهمی برای خوب شدن حال مهناگرفتم امیدوار بودم که حال مهنا باتصمیمی که گرفتم بهتر بشه...
إظهار الكل...
👉👉👉 💎 50 💎 👈👈👈
إظهار الكل...
ثبت👁‍🗨
نیترو⚡️
🚫 گزارش
ربـات🔙
👉👉👉 💎 80 💎 👈👈👈
إظهار الكل...
ثبت👁‍🗨
نیترو⚡️
🚫 گزارش
ربـات🔙
✅ معرفی ۷۰ مورد از بهترین ربات های تلگرام (Telegram Bot) 👁‍🗨 بهترین ربات های بازدید گیر 👥 بهترین ربات های ممبر گیر 👁 بهترین ربات های پنل ویو ☎️ بهترین ربات های شماره مجازی 🤖 بهترین ربات های ساخت ربات 📈 بهترین ربات های سایر https://t.me/tab_Storeplusbot?start=1040498591
إظهار الكل...
برای ثبت لینکهای شما عزیزان در کانال لینکدونی بنر مارو از ربات گرفته و به سین مورد نظر برسانید 👇👇👇👇 @banrdhe_bot @banrdhe_bot
إظهار الكل...
👉👉👉 💎 10 💎 👈👈👈
إظهار الكل...
ثبت👁‍🗨
نیترو⚡️
🚫 گزارش
ربـات🔙
☯ممبر گیر واقعی ☯ 🏜با امکانات عالی 🏆داری بخش برترین ها 🧮کاملا تضمینی 💫بدون حتی یک کلیکر 👨‍👩‍👧با ممبر های واقعی 〽️سرعت فوری در بخش پایان سفارشات 🎉روزانه کلی کد هدیه 🎆باطرح های شگفت انگیز 🌏با سه سال سابقه 🖼کاملا واقعی 🔆هدیه روزانه 📥سکه برگشتی به کاربر 🧧جریمه کاربر قبل از ترک کانال بعد 4 روز 🧲پورسانت دائمی از زیرمجموعه های فعال 📈بدونی افلاینی 🔐با امنیت کامل ♻️ دارای سه پنل 📱امکان تبدیل الماس به شماره مجازی 👨‍👨‍👦امکان تبدیل الماس به ممبر فوری 💎امکان هدیه مدیریت از 5تا 10الماس 😊منتظر چی هستی همین حالا شروع 👇👇 https://t.me/Membergirraygan55bot?start=1593571930
إظهار الكل...
👉👉👉 💎 10 💎 👈👈👈
إظهار الكل...
ثبت👁‍🗨
نیترو⚡️
🚫 گزارش
ربـات🔙