cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

​​٫ 𝖻𝗒𝗎𝗇𝗂𝗌𝗆☁️.

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
699
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

منتظر نظرات قشنگتون هستم https://telegram.me/BChatBot?start=sc-757899-EobV8h9
إظهار الكل...
منتظر نظرات قشنگتون هستم https://telegram.me/BChatBot?start=sc-757899-EobV8h9
إظهار الكل...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport

VID_20221104_234414.mp45.03 KB
VID_20221104_234419.mp41.37 MB
پنج سال پیش وقتی تصمیم گرفت انتقام خانوادش رو بگیره همه ای دوستاش گفتن پیشش میمونن و کمکش میکنن. حتی سهون پسر خاله ای عزیزش. هفده سال پیش وقتی که اون اتفاق برای پدر مادرش افتاد خاله و شوهر خاله ای بکهیون اون رو آوردن پیش خودشون بزرگش کردن و به عنوان پسر خودشون به همه معرفیش کردن. بکهیون اون موقع ها سنی نداشت و همیشه برای پدر مادر از دست رفتش گریه میکرد. اما وقتی بزرگ تر شد تموم وجودش از انتقام پر شد. وقتی به دبیرستان رفت متوجه این شد که هوشش خیلی از بقیه بچه ها بیشتره و خیلی زود دبیرستان رو گذروند وارد دانشگاه دکترا شد. ترم چهارم بود که تونست با قاطی کردن یه سری مواد کوکائین پنجاه درصد خالص درست کنه و وقتی مدرک پزشکیشو گرفت اونو برای همیشه گذاشت کنار و وارد تولید مواد شد. حتی بخاطر این کار مجبور شد از سئول به نیویورک بیاد و خیلی زود موفق شد به عنوان مافیای مواد بین همه ای اون خر پولای نیویورکی جا بیوفته. اما برای انتقام حالا دوباره مجبور شده بود به سئول برگرده و انتقام پدر و مادرش رو بگیره. اما چی میشه اگه سرنوشت یه چیز دیگه ی رو براش رقم زده باشه؟
إظهار الكل...
سه را که نزدیک بکهیون بود با قیض برگشت سمت بکهیون و با دستهای ظریفش محکم زد تو بازوی بکهیون - نمیخوام هر دفعه که پاتو میذاری تو عمارت اش و لاش باشی و زمانی که تو اون عمارت کوفتی نیستی هممون نگران این باشیم که الان جنازت از در میاد تو. بکهیون لباس های جدیدش رو با لباس های قبلیش عوض کرد و برگشت سمت اون دخترک غرغرو : سه را من مواظب خودم هستم. ایندفع قرار بود خودم با اون جک عوضی معامله کنم اما اون عوضی چند نفرو استخدام کرده بود منو بکشن. بکهیون دستش رو به جیب شلوارش برد و با یه نگاه به سهون، گوشی رو کف دستش قرار داد و زمزمه وار گفت : سهون یه چک بکن ادمای که تو این عکسن، واقعا افراد جکن يا نه بعدشم زنگ بزن به جک و بهش بگو رئیس گفته تموم معامله های که باهات کردیم کنسله و سند بار رو هم تحویل میدی. سه را با کلافگی چشماشو بست و نفس عمیقی کشید، سرشو به ماشین تکیه داد و گفت - اما صورتتو ببین. داغون شدی. چرا نمیذاری بقیه این کارارو انجام بدن برات؟ حتما خودتو باید تو دردسر بندازی؟ بکهیون چشماشو بست. همیشه وقتی نمی‌خواست جواب بده چشماشو میبست و سرشو تکون میداد. چشماشو باز کرد و سرشو سمت راننده ماشین چرخوند. : سهون راه بیوفت، میریم سمت عمارت - راستی بکهیون، مامان زنگ زد گفت بهت بگم که، پدر پسفردا یه مهمونی گرفته همه دعوتن. تورو هم دعوت کرده. هممون رو البته، فکر کنم باید بریم سئول بکهیون سرشو سمت سهون چرخوند و نفس عمیقی کشید : برای فردا بلیط بگیر ساعتشو خودت مشخص کن ولی به شب نرسه. خودمم سئول کار دارم. مشغول کار با تبلت دستش شد.
إظهار الكل...
اسمون تاریک تاریک بود.صدای قدمهای هیچکسی توی کوچه های پس کوچه های نيويورک شنیده نمیشد. صدای گامهای بلند و سریع پسری که دستهاش بوی خون میداد پیرهن سفیدش که به قرمزی میزد، زیر نور ماه پوست شیری و سفید پسر مهتابی شده بود. بکهیون هرچی توان داشت به کار گرفته بود تا از دست اون عوضیا فرار کنه. دستی به کنار لبش کشید و خون های خشک شده ی کنار لبش رو پاک کرد لباس های پاره پورش و شلواری که حتی نمیشد بهش شلوار گفت رو تکون داد و از توی جیب شلوارش ماسکشو دراورد و به صورتش زد. وارد خیابون فرعی شد شد و به سمت جای همیشگی به راه افتاد. ادمهای که داشتن توی خیابون قدم میزدن. گاهی با تعجب و گاهی با انزجار و دلسوزی به پسرک بیچاره ای که سرو روش داد میزد که همین چند لحظه پیش از یه دعوای بزرگ جون سالم به در برده نگاه میکردن. بکهیون از همه اونا متنفر بود. از همه ادم ها با نگاه های ترحم برانگیزشون متنفر بود و اگه میتونست چشمهای همشون رو درمیاورد. با قدم های تندش خیابون رو گذروند چشمش به ون مشکی رنگ پارک شده ی کوچه همیشگی افتاد و به قدماش سرعت داد و وارد کوچه شد. در کشویی ون مشکی رنگ رو کشید و واردش شد همین که وارد ون شد پنج جفت چشم بهش خیره موندن و بکهیون تو دلش دعا کرد که ای کاش پنج سال پیش دوستهاش رو به لنجازاری که خودش خیلی وقت بود گرفتار شده بود وارد نمی‌کرد. بکهیون ادم بدی نبود. خوب هم نبود، درسته خیلی کارهای شیطانی میکرد از چشم مردم کارهای بدی به حساب میومد؛ اما کنار همه ای کارهای که می‌کرد کارهای خوبی هم می‌کرد. اینجوری نبود که ادم بدی باشه نه، فقط اعتقاد داشت کارهای خوب درکنار کارهای بد به چشم میان. چشمهاشو بست و وارد ون شد و روی اولین صندلی که به دستش رسید خودشو پرت کرد يشينگ کوله پشتیشو بهش داد و بکهیون همینجوری که داشت توی کوله پشتیش میگشت خطاب به همشون گفت : لازم نبود همتون تا اینجا بیاین. سهون میومد دنبالم کافی بود. نمیفهمم چرا هردفع همتون پامیشین میاین دنبالم.
إظهار الكل...
صدای انفجار مهیبی از عمارت اقای بیون بلند شد و مو به تن همه ی خدمه ی اون عمارت سیخ کرد. و چند دقیقه بعد، آتیش بزرگی به کل خونه آقای بیون زبونه کشید و کمی بعد همه ی اون عمارت درحال سوختن بود. صدای اژیر اتش نشانی و پلیس که با سرعت وارد محوطه عمارت میشدن به گوش می‌رسید. اما دیگه دیر شده بود حالا دیگه از اون عمارت فقط خاکستر مونده بود. بچه ی کوچیکی که پشت باغ لای درختها قایم شده بود با چشمهای اشکی به خونه ی که توش بزرگ شده بود نگاه می‌کرد که کم کم تبدیل به خاکستر میشد.
إظهار الكل...
white diamond. Part two.
إظهار الكل...
white diamond. Part two2.
إظهار الكل...
گلدن چایلد؟ خوبم يعني بهترم تو خودت خوبی؟
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.