طهورآ؛ابوت🌻
اینبار من؛ طهورآیی که درگیر هستی خودش است من؟ سیب لبخندم. https://t.me/BChatBot?start=sc-69680-HBdJEad پیغام بزارید 🌼🍊 معرفی؟خیر. نور-برگ
إظهار المزيد171
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
میگفت جوون حدودا ۲۱ ساله
چهارشونه و خوش چهره
و تمام معیارای یک پسر رعنا و قشنگ رو در ظاهر داشته و در باطن انگار بیشتر بوده
این پسر کرونا میگیره و بستری میشه چهل روز،توی این چهل روز مشکلی برای پاهاش پیش میاد از طرف کرونا،نمیتونه راه بره،اما هروقت میرفتن عیادت محبوبه جلوی در روی ویلچر با گوشی بازی میکرده،محبوبه میگه نمیتونست راه بره من میرفتم حرف میزدیم و هرچی ماهی نیمه جون تو دل محبوبه بوده رو میریخته تو حوض کاشی کار شده ی آبی ،میگه شوق و امید انگار،پسر خوشتیپ خوشچهره ی بستری شده بوده و بیرون از اتاق بستریِ"اون پسر"این کلمه رنگو لعاب خودشو از دست میداده،میگه میگفته من که خوب شدم دیگه (این جمله رو با امید و آرزو بخونید)،محبوبه میگه کروناش خوب شده،ریه های ۹۰درصد درگیرش تر و تازه شدن،محبوبه حتی میگه شوخیاش خیلی بامزه بوده،بعدشم محبوبه امروز گفت مرده.
بغض کلمه ی مرده خاتمه داد به شرح این واقعیتی که من هی با خودم میگفتم توروخدا داستان باش و الکی،انگار یه چیزی که اسمشو میذارن دل درگیر این شوق و امید این پسر خوشتیپ و خوشچهره شده بود،اما یهو یه چیزی توی ذهنم زنگ زد"داستان هارو بر اساس واقعیت ها میچینن"
این زنگ غم بود،یه چیزی جرقه زد که غم اینه،غم اتفاقی هست،غم احساسی هست،غم صدایی هستش که تو اون اتفاق،احساس،صدا،کسی نمیخنده.
ذات من استرسی هستش،محاله چیزی بشه و نشه و در حال شدن باشه و من استرس نگیرم،ولی الان میدونم چیکار کنم،خوشحالم راستشو بخوای،تاحالا اینطور نبودم،ینی من هیژده ساله قرار بود اینطوری سویپرایزم کنه؟بَه باباجان،بَه.✨