cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

مهـلا ابـراهیـمی [چٍـٍشٔـمّ هٓـایٍــ تُـــو]

﷽ رمان اتفاقی دیدمت (فایل شده ) رمان چشم های تو (پارت گذاری آنلاین ) کپی ممنوع حتی با ذکر نام نویسنده❌ زمان پارت گذاری(سه روز در هفته )

إظهار المزيد
إيران133 607لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
984
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

ارباب خشنی که بیماری پارانویا داره و به خاطر همین هر شب همسرشو کتک میزنه...😱🥃🩸⛓🔪 ⛓🔪🩸🕯⛓🔪🩸🕯 اربابی که به خاطر مریضیش به زنش شک میکنه و در اخر عکس لخت زنشو بغل یه مرد دیگه🩸😱🕯♨️ خنده ایی کردم و خواستم چیزی بگم که با کوبیده شدن در اتاق ترسیده نگاهی به ارباب انداختم ♨️ با چشمای به خون نشسته اش نگاهی به خدمتکارای تو اتاق کرد و با صدای بلندی داد زد : _سریع همگی از اتاق برین بیرون زوودد خدمتکارا ترسیده چشمی زیر لب گفتنو رفتن بیرون ☠ اروم از جام بلند شدم و سعی کردم ترسمو بروز ندم ... یه دفه به طرفم حجوم اورد و موهامو تو مشتش گرفت و سرمو محکم به دیوار کوبوند 🩸♨️ جیغی از سر درد کشیدم که با مشتی که تو صورتم خورد حس کردم دندونام خورد شدن ☠🩸 _عوضی #اشغال حالا واسه من لباسای باز میپوشی جلو #خدمتکارا اره با توام جوابمو بده هق هقی کردم و لب زدم : +ارباب به خدا از صبح تو اتاق بود.. هنوز حرفم کامل نشده بود که با لگدی که به شکمم زد...🩸 https://t.me/joinchat/TbvJjySgre8qkveV https://t.me/joinchat/TbvJjySgre8qkveV https://t.me/joinchat/TbvJjySgre8qkveV اربابی که به خاطر مریضیش به زنش شک میکنه و در اخر عکس لخت زنشو بغل یه مرد دیگه🩸😱🕯♨️
إظهار الكل...
چه جور رمانی می خوای لاوم♥️؟
إظهار الكل...
عاشقانه💕
غمگین🖤
طنز💛
ترسناک💚
رمان می خونی🥺💕؟!
إظهار الكل...
اره😌🚶🏿❗
نه😐🧡
این آهنگه رو با 🎧 هندزفری 🎧 گوش بده قول میدم از شنیدنش پشیمون نشی 😌 اگه بازم آهنگ هشت بعدی خواستی دکمه زیر رو بزن 😍
إظهار الكل...
sample-1515867427.mp33.36 MB
🎧 بزرگترین منبع موزیک های هشت بعدی ایرانی 🇮🇷
#پــــــارتــــــ_واقــــــعــــــیــــــ_رمــــــانــــــشــــــه 🤍🦋 #نــــــبــــــود_لــــــفــــــتــــــ_بــــــده 👌☺️ صدایش زدم... _باشوان... صدای پایش از پشت سرم آمد... _دردت چیه... سردرگم برگشتم به سمتش... _چی؟! _چ مرگته ک این لامصب هنوز تنته،نکنه دردت اون چهارتا کلمه عربیه... چشمانم از تعجب درحال افتادن بودن... _چی میگی... سری تکان داد و غرید... _که چی میگم...هرچی گفتن آخرش میگی قلبتو اوکی؟! تازه فهمیدم که چی میگه... دل در دلم‌نبود...یعنی چی این کاراش... با قدم های بلند خودشو بهم رسوند و گفت:برام اصلا مهم نیست که اینا خونده بشن یانه ولی انگاری تو زیادی اصرار داری... زیر لب زمزمه کرد:- زَوَّجتُ مُوکِّلَتی مُوَکَّلی فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ عَلَی المَهر المَعلُوم.. _قَبـلَتُو... زبونمو پشت دندان هایم کشیدم و گفتم:عَلَی المَهر المَعلُوم... تیز نگاه ام کرد و گفت:همین آپارتمان... لبخند بزرگمو با گفتن:قَبـلتو خوردم... #جــــویــــنــــ_شــــو 💜👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
إظهار الكل...
عاشقانه😻💛
مافیایی💛☝️
صحنه دار😌🙈
#پرستار_بچه_هاشو_حامله_میکنه♨️😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 #قسمتی_از_رمان_پرستار_شیطنت_هایم⛔️⛔️ در اتاق و بست و برگشت سمتم،با #شیطنت گفت: «خب #خانومم، #امشب_شب_وصاله» جلو اومد،عقب رفتم، لبامو ورچیدم: « #میتونه_نباشه» با اون #لباس_عروس نمیشد عین ادم راه رفت،چشماشو ریز کرد و با #خباثت گفت: «من میخوام که باشه،#امشب_با_هم_به_اوج_میرسیم» سرعتش زیاد شد،سرعتم زیاد شد، نالیدم: «جیش دالم» وایساد و با قیافه جمع شده گفت: «تر زدی به صحنه #احساسیمون» زبونمو تا جایی که جا داشت بیرون اوردم،قبل اینکه بهم برسع رفتم سمته سرویس تو اتاق و با خنده گفتم :«میتونی با #بالشت_ و_ملحفه_ به_اوج_برسی فقط کمی #خلاقیت لازمه» .... چک کردم دیدم صدایی نمیاد،خداروشکر از #خستگی #خوابش برده احتمالا درو باز کردم و ازون فضای تنگو #بوگندوخارج شدم،اتاق تاریک تاریک بود،کورمال کورمال سعی کردم خودمو به کمد برسونم که #یهو دستم کشیده شد و به دیوار #چسبونده شدم کنار گوشم گفت:«تا تو هستی چرا #بالشت؟» #طنز ترین رمان #تلگرام اینجاست😱😱👇👇
إظهار الكل...
[طنز😝]
[عاشقانه👩‍❤‍💋‍👩]
[مافیایی🥵]
نوپ15🌲🌲
إظهار الكل...
«من فقط یک مغز فندوقی می شناسم. اون هم مغز فندوقی منه.»😏🔞❌ ♨️👇🏻♨️👇🏻♨️👇🏻♨️👇🏻♨️👇🏻♨️ دستم رو روی لبه صخره گذاشتم و سعی کردم تا به سرعت خودم رو بالا بکشم این وضعیت که حالا جک پاهای من رو گرفته بود معذبم می کرد و من هم قصد نداشتم تا لفتش بدم اما صخره لیز بود. دستی بزرگ روی دستم نشست و من رو محکم بالا کشید. این قدری محکم، که داخل بغلش پرت شدم. این صحنه می توانست مثل یک صحنه رمانتیک فیلم باشه اما همین وجود والتر و این که شخصی که داخل بغلشم والتره باعث می شود بیشتر شبیه یک صحنه از فیلم ترسناک یا شاید هم جنایی باشه. در کمتر از یک دقیقه دست های والتر از روی کمرم به سمت باسنم حرکت کردند. با حیرت خواستم ازش فاصله بگیرم اما اون بدتر من رو به خودش فشرد. اونم در حالی که خیلی مالکانه باسنم رو در دست داشت. با نفسی بند اومده و صورتی که حرارت ازش ساطع می شه غریدم: «نباید دستت رو هر جایی که دوست داشتی ببری. همین الان برش دار.» خودش رو متعجب نشون داد: «از چی حرف می زنی مغز فندوقی من؟» فکر کردم این موضوع حرصش بده برای همین گفتم: «به نظرم مغز فندوقی جک درست تر باشه. این طور نیست؟» نیشخندی زد و هم زمان فشاری به باسنم آورد. «من فقط یک مغز فندوقی می شناسم. اون هم مغز فندوقی منه.» سری از روی کلافگی تکون دادم. «هر کوفتی که هست فقط دستت رو بردار.» «اونا فقط روی کمرتن.» دروغگوی عوضی. خواستم سرم رو برگردونم سمت جک اما ... https://t.me/joinchat/3t0A9cXdnqQ0NjY8 وقتی چاره ای جز زندگی کردن پیش دو تا برادر جذاب نداری، باید خوشحالی باشی یا ناراحت !؟😂🔞❌ هیجان یک ماجراجویی بزرگ♨️💯❌ اثری کاملا متفاوت که هر لحظه اش هیجانه♨️💯❌ https://t.me/joinchat/3t0A9cXdnqQ0NjY8 لینک بعد از عضو شدن ۱۰ نفر باطل میشه♨️❌ عجله کنید♨️💯
إظهار الكل...

اولین و بهترین رمان عاشقانه/ماجراجویی آنلاین آغاز شد💃🏻♨️🔞❌ این رمان کولاک کرده از بس هیجانیه♨️💯❌
إظهار الكل...
عضویت رایگان در چنل حق عضویتی🤤♨️🔥
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.