cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

لبخند سرخ

#لبخند_سرخ. نویسنده: مهتا عباسی. مرگ شما موجودات فانی و غیر فانی، بهشت زندگی منه! .

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
941
المشتركون
+2324 ساعات
+1727 أيام
+61830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

این رمان به قلم مهتا عباسی میباشد هر گونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد #۱۹ تموم روز رو مشغول کار کردن روی پرونده‌ها بودم، هر بار که اطلاعات جدید رو به مجرمون میدادم ازم چیز جدیدی میخواست. با وصل شدن تماس بی معطلی پرسیدم. _ کارن تو هک بلدی؟ خمیازه بلندبالایی کشید. با آرامش نسبی برای حرص دادن من لب زد: _ اولا سلام. دوما آره واسه چی میخوای؟ لب‌هام روی هم فشار دادم و نفس عمیقی کشیدم. گوشی رو به گوشم فشار دادم و گفتم: _ واسه پیدا کردن یه سری اطلاعاتی که مجرمون گفته. سکوتی طولانی کرد که کلافه گفتم: _ شنیدی؟ _ اره شنیدم. ولی به نظرت انصافه من کار کنم تو صد آفرین‌اش رو بگیری. نباید عصبی میشدم.نباید... _ همین الانشم مجرمون خودش گفته بهت زنگ بزنم پس صد آفرینش مال خودته. حالا کمکم میکنی. _ نچ. در حالی که سعی داشتم تن صدام رو کنترل کنم با لحن کشیده و عصبی گفتم: _ کارن... _ خیلی خب بابا. اطلاعاتش رو واسم بفرس اوکی میکنم میفرستم روی دیوایس‌ات.
إظهار الكل...
6👍 1🥰 1
این رمان به قلم مهتا عباسی میباشد هر گونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد #۱۸ با شنیدن اسمم نه تنها من بلکه همشون بهت زده سمت مجرمون چرخیدن. سرجام توی راهروی اصلی ایستادم و به در اتاق خیره شدم. مجرمون توی قاب در نمایان شد و لب زد: _ تو بمون، کارت دارم. از خدا خواسته با لبخند سمتش حرکت کردم و چشم آرومی زیر لب زمزمه کردم. لیام بدون اینکه معطل کنه از در خارج شد. آیزایا بعد از لبخند رضایت آمیزی خداحافظی کرد و پشت سر لیام بیرون رفت. کارن شونه‌ای بالا انداخت. _ ما رو به همین زودی دور انداختی رئیس. میدونستم هیچ وقت، هیچ کدوم از جملاتش جدی نیستن. مجرمون با تک خنده ای گفت: _ تو که خیلی وقته کارایی نداری. واسه اطمینان خاطر نگهت داشتم. کارن بدون اینکه ناراحت بشه تک خنده‌ای کرد و دستی به نشونه خداحافظ تکون داد و از در بیرون رفت. ولی نگاه هانتر هنوز هم روی من ثابت بود. نمیدونم چرا ولی از این نگاه حس خوبی بهم دست نمیداد. با قاطعیت و اخمی که چهره‌اش رو جدی تر نشون میداد لب زد: _ مطمئنید به حضور هیچ کدوممون نیازی ندارید؟ با اینکه نگاهش روی من بود اما مخاطب حرفش مجرمون بود. _ نه هانتر، نیوشا متوجه یه اطلاعاتی شده. میخوام اونو باهم دیگه بررسی کنیم، کار خاصی ندارم. هانتر سری به نشونه فهمیدن تکون داد. بدون هیچ حرفی از دفتر خارج شد. انگار زیاد با جواب مجرمون قانع نشده بود. بهشون حق میدادم عصبی بشن، شاید به نظر میومد که مجرمون جایگزینم کرده ولی در واقع اونا کارشون رو به نحو احسنت انجام داده بودم. اونی که توی این گروه جایگاهی نداشت و به دردی نمیخورد من بودم. واسه همینم دوبرابر بقیه تلاش میکردم تا چیزی دستگیرم بشه. _ میخوام اطلاعات افرادی که پیدا کردی رو ببینم. همه اطلاعاتشون، از سن و تاریخ تولد و خانواده‌اشون گرفته تا الان که مشغول به چه کاری هستن. چشمی گفتم و سریع سمت لپتابم حرکت کردم. مجرمون سمت اتاق رفت تا دوباره جسد رو بررسی کنه. با یادآوری چیزی دستش روی لبه چارچوب در گذاشت و نصفه بدنش رو از اتاق بیرون آورد. _ راستی... سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم. _ میخوام بدونم حدست چیه؟ فکر میکنی نفر بعدی کیه؟ ببین میتونی ربطی بین اطلاعات پیدا کنی و قبل قتل بعدی جلوش رو بگیریم یا نه! لبخند پر انرژی زدم و سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم. مجرمون در جوابم لبخندی زد. _ خوبه، منم دنبال همین انرژی و روحیه‌ام. با رفتن مجرمون دوباره مشغول کار شدم. با اینکه قبلا یه سری اطلاعات پیدا کردم اما این بار روی هرکدوم دقیق تر شدم. درست همونطور که فکر میکردم همشون پرونده‌های خاصی داشتن. با اینکه پرونده‌هاشون می‌تونست دودمانشون رو به باد بده اما به خاطر ارتباطشون هر سری قسر در رفته بودن. انگار عضو کلوب خاصی بودن اما دسترسی به اطلاعات اون کلوب خیلی سخت بود. کلوب شخصی بود که فقط اشخاص خاص عضوش بودن. شاید اگر میشد یه راهی واسه نفوذ پیدا کرد، میتونستیم جلوی قتل بعدی رو بگیریم.
إظهار الكل...
👍 6😍 1
نحوه پارت گذاری چطور باشه؟Anonymous voting
  • هر روز پارت کوتاه
  • هفته ای سه پارت طولانی
0 votes
🔥 5👍 1 1
این رمان به قلم مهتا عباسی میباشد هر گونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد #۱۷ با تقه‌ای که به در و درست بالای سرم خورد از جا پریدم و قدمی به داخل گذاشتم. کارن با شیطنت نگاهی بهم انداخت. پوزخند گوشه لبش نشون دهنده رضایتش از ترسم و موفق بودنش توی کرم ریختنش بود. _ خیلی معذرت میخوام که خلوتتون رو بهم میزنم. ولی تا جایی که یادم میاد یه بنده خدایی قرار بود موقع رسیدن مجرمون خبر بهمون بده. قبل از اینکه از خودم دفاع کنم با صدای آیزایا از پشت سرش ساکت شدم. _ داد، واسه همینم برگشتیم. کارن با چشمای آبی درشت شده‌اش سمت آیزایا برگشت. اما آیزایا بدون هیچ واکنشی از کنارش رد شد و داخل اتاق رفت. کارن_ اینقدر ما رو آدم حساب میکنی، میترسم یه وقت بد عادت بشیم. آیزایا_ چه خبر؟ چیزی هم دستگیرت شد؟ مجرمون با تموم شدن بررسی آخر جسد دستکشش رو از دستش بیرون کشید. سری به دو طرف تکون داد و نفس عمیقی کشید. _ حرفامون تایید شد. گفت یه سری چیزها مشکوکه اما نیازه جنازه های اصلی رو بررسی بکنه و از روی عکس نمی‌شه بیشتر از این تشخیص خاصی داد. قرار شد ازشون بازخواست بشه. ولی هنوزم فکر نمیکنم کار درستی باشه. با اینکه باید تکلیف مشخص بشه اما حسم میگه یه جای کار میلنگه. آیزایا لبش رو جمع کرد و دستی به ته ریش های خاکستری و سفید روی گونه‌اش کشید. با چشمای سبزه و پوست سفید و موها و ریش‌های خاکستری و سفیدش، تازه شبیه ددی‌های جذاب شده بود. هرچند برای من عمو بود و تموم این سالها به چشم پدرم بهش نگاه کرده بودم. اما این باعث نمیشد که منکر جذابیت بیش از حدش بشم. _ به هرحال دست روی دست گذاشتن توی این اوضاع خطرناک‌ترین کاره. با اینکه ممکنه شرایط برای دنیای شما یکم سخت بشه ولی اوضاع قاراش میش دنیای ما رو که داری می‌بینی. قتلای پشت سرهم...هر روز یه قتل داره اتفاق می‌افته و این آشفتگی و ترس مردم رو چند برابر کرده. مثل پرونده های قبلی نمیشه بی سر و صدا جمعش کرد. کنترل اوضاع داره از دستمون خارج میشه. مجرمون سری به نشونه تایید تکون داد. دستش روی شونه‌ی آیزایا گذاشت و فشار آرومی بهش آورد. _ شماها میتونین برین استراحت کنین. من امشب اینجا می‌مونم. هم باید با دنیای خودم ارتباط بگیرم، هم اینکه بهتره یکم دیگه روی این جسد‌ها کار کنم. شاید چیزی دستگیرم شد. لیام قدمی به جلو گذاشت تا بتونه راحت تر مجرمون رو ببینه. _ من میتونم بمونم... مجرمون سری به نشونه مخالفت تکون داد و صحبتش رو قطع کرد. _ نیازی نیست لیام. اگر به کمکتون احتیاج داشتم تماس میگیرم. فکر‌ میکنم یکم خلوت کمکم کنه بهتر فکر کنم. همونقدر که ذهن مجرمون درگیر این ماجرا بود، منم هنوز خیلی سوال‌های نپرسیده داشتم. دلم میخواست منم کنارش بمونم ولی با مخالفت جدی که با لیام کرده بود فکر نمیکردم شانسی داشته باشم. سرم پایین انداختم و بعد از خارج شدن آیزایا پشت سرشون سمت در خروج حرکت کردم. _ تو بمون نیوشا.
إظهار الكل...
👍 14 9😍 3🥰 1
#رنج_نیلو با دست هام خون روی لبام رو پاک کردم و با هق هق گفتم ____با اجازه کی به خودت جرعت دادی دست رو من بلند کنی؟اصلا دوست داشتم عشقم کشید که عکس لختم رو برای هرکی که دلم بخواد بفرستم ...تو چیکارمی؟هااا با تموم شدن حرفم یه پوزخند ترسناک اومد رو لباش همینطور که به چشام خیره بود در حیاط رو با دستاش بست که اشهدم رو خوندم ...میدونستم واسه این بلبل زبونیم گردنم رو میشکونه اما حرفی بود که زده شده بود با قدم های اروم و ترسناک اومد سمتم و همینطور که ساعتش رو از دستش در میاورد چشم ازم برنمیداشت ...میدونستم این ارامش قبل از طوفانه ____جوری دهنت رو جر میدم و زبونت رو با چاقو میبرم که دیگه صدات برای من بالا نبری دویید سمتم که درد پاهام یادم رفت دوتا پا داشتم یکی دیگه هم قرض گرفتم دوییدم سمت داخل خونه تا درو از داخل قفل کنم https://t.me/+0EMNqqXWblYwYjU0 #عاشقانه_هیجانی
إظهار الكل...
🪷رنجِ نیلو🪷

🦋اگر همه‌چیز در دنیا ناقص باشد "عشق " کامل‌ترین ناقص‌هاست❢❢🦋 به قلم: آیدا.نصیر

https://t.me/+Z7zAmsILlhlhNGNk

إظهار الكل...
حرفتو ناشناس بزن ۲

ربات اصلی و پیشرفته و امن حرفتو ناشناس بزن سرور یک: @Harfmanrobot سرور سه: @harfmybot

1
سلام. عزیزان بگید چه زمانهایی میخواین پارت گذاشته بشه
إظهار الكل...
👍 22
این رمان به قلم مهتا عباسی میباشد هر گونه کپی حرام و پیگرد قانونی دارد #۱۶ با چشمای گرد شده دستم روی سرم گذاشتم. با فکری که به سرم زد وحشت زده لب زدم: _ مگه میتونی ذهنم رو بخونی؟ ابرویی بالا داد و به صندلی تکیه زد. پوزخندی زد و نگاهم کرد و با آرامشی که توی صداش بود، لب زد: _ نه متاسفانه. وای اگر سرزمین خودم بود نیازی نبود واسه حرف زدن حتما به دهن‌هامون زحمت بدیم. بدنم رو کمی جلوتر کشیدم. _ واقعا؟ نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد. _ عجایبش واسه شاخ درآوردنت زیاد هست. ولی الان وقتش نیست. چه خبر؟ با این حرفش سری به نشونه تایید تکون دادم. حق با اون بود، الان با مسئله مهم تری داشتیم سر و کله میزدیم. _ راستش از وقتی رفتی سه تا قتل دیگه اتفاق افتاده. یعنی موقع اتفاق افتادن سومیش بود که آیزایا بهت خبر داد. یه غوغایی شده. جمع کردن همچین چیزی خیلی سخته. روزی یک قتل! مجرمون مشتش رو گره کرد و سمت اتاق اصلی حرکت کرد. از جام بلند شدم و پشت سرش حرکت کردم. _ راستش آیزایا و بقیه رفتن سر صحنه. من موندم تا تو رو هم با خودم ببرم. _ اونجا کاری از پیش نمی‌بریم. به جاش بهتره یکم بیشتر روی این جسد وقت بزارم. یه چیزی هست که اذیتم میکنه. حس میکنم کل قضیه اونی نیست که ما فهمیدیم. با باز کردن در اتاق بوی خفه کننده اون جسد‌ها دوباره توی دماغم پیچید. قبل اینکه دل و روده‌ام بهم بخوره و بالا بیارم کمی فاصله گرفتم. ماسکی که روی میز بود رو به صورتم زدم. هرچند تاثیر خاصی نداشت ولی همین که اون هوای آلوده توی دهنم نمیرفت کافی بود. _ انگاری آدم‌های خاصی رو میکشه. مجرمون دستش روی بدن جسد متوقف شد. _ یعنی چی؟ به در تکیه زدم و شونه‌ای بالا انداختم. _ یه جورایی، انگار پرونده‌های خاصی رو انتخاب میکنه. همه آدم‌هایی که تا حالا کشته معروف بودن. مجرمون دوباره مشغول کار شد. _ ممکنه واسه جلب توجه باشه. واسه اینکه وحشت بندازه توی این دنیا. اگر موجودات بخوان بقیه رو از حضور خودشون آگاه کنن همچین کاری میکنن. _ آخه فقط این نیست... نگاهش رو روی صورت بالا آورد. _ موضوع این نیست که معروف هستن. به نظرم به خاطر معروف بودنشون انتخابشون نمیکنه. نمیدونم شایدم همون فکری که تو میگی رو داشته باشه و دنبال بهم ریختن این دنیا باشه. ولی نکته جالب‌ترش اینه که همه این آدم‌ها یک سری کثافت کاری‌هایی داشتن. البته از نوع آدم‌های معمولی... میگیری که چی میگم. مثلا منظورم یه قلدری ساده یا همچین چیزی. منظورم اینه که پرونده‌هاشون خیلی کلفته ولی همشون به خاطر ارتباطاتی که داشتن قسر در رفتن. مکثی کردم و پر حرص ادامه دادم. _ یعنی یه جوری میشه توی دسته کثافت‌ترین‌ها دسته بندی‌اشون کرد. با صدای آروم‌تری گفتم: _ دل یه دنیا از مردن‌شون خنک شده. مجرمون با اخطار لب زد: _ کارآگاه، ما معمولا پشت سر مرده‌ها اینطور حرف نمی‌زنیم. میدونی که بدن‌هاشون هنوز روح داره. هرچند تو ممکنه نتونی ببینیشون ولی خب این واقعیت رو تغییر نمیده. قدمی به جلو برداشتم و با چهره درهمی پرسیدم: _ مگه تو می‌بینیشون؟ لبخند موفقیت آمیزی زد و سری به نشونه نفی تکون داد. _ نه، ولی به هرحال دارن. پشت چشمی نازک کردم. از مسخره کردن و دست انداختن من داشت لذت میبرد. منم خنگم همه حرفاش رو باور میکردم. _ خب پس این قاتل ما یه جور سوپر منه. جالبه! لبم رو داخل دهنم کشیدم و کمی خیسش کردم. _ اگر واقعا دنیای همچین موجوداتی هم وجود داشته باشه، دوست دارم هرچه زودتر سوپر من رو ببینم. به نظرم این یکی ارزشش رو داره.
إظهار الكل...
👍 26 9
AnimatedSticker.tgs0.09 KB
1
منتظر نظراتتون هستم. ناشناسم برای نظرات خواننده های قشنگم 👇👇👇 https://t.me/harfmanbot?start=491048276
إظهار الكل...
حرفتو ناشناس بزن ۲

ربات اصلی و پیشرفته و امن حرفتو ناشناس بزن سرور یک: @Harfmanrobot سرور سه: @harfmybot

👍 3 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.