cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

سوگلـیِ شیــخ

° ای بسا شبها که لیلی در خفا خفته در آغوش مجنون بی صدا ° ژانر: عاشقانه، جنایی معمایی، بزرگسال🔞 نویسنده: شاین✨ پایان خوش💞 بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
26 648
المشتركون
-5124 ساعات
-3867 أيام
-1 93730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#معشوقه‌ی‌خراب #پارت_1 - عزیزم لطفا لباساتونو در بیارید دراز بکشید روی تخت. با خجالت نگاهم کرد و من دستگاه لیزر رو روشن کردم. همش این پا و اون پا می‌کرد و مردد بود. - اولین بارتونه میاید لیزر؟ لبخند معذبی زد و سر تکون داد. کلافه نگاه به ساعت انداختم. از تایم جلسه‌اش داشت می‌گذشت. دستگاه که آماده شد، بلاخره رضایت داد مانتو شلوارش رو در بیاره اما شورت و سوتینش رو نه! نگاهی به دفترم انداختم. - مگه فول بادی نیستید؟ دختر لاغر اندام مقابلم که اسمش بهناز بود و پوست سفیدی داشت، سری به معنای تایید تکون داد. - خب خوشگلم باید شورت و سوتینتم در بیاری دیگه. به ناچار اونها رو هم در آورد و با کلی سرخ و سفید شدن و جلوی ک..صش رو پوشوندن، اومد دراز کشید رو تخت. سینه‌های گرد و بزرگش بنظر می‌رسید 80 باشه و نوک صورتی و سیخی داشت! عینک رو دادم دستش: - اینو بذار رو چشمات. دستش رو از لای پاش برداشت و من خودم رو کنترل کردم تا به لای پاش نگاه نکنم. اما همین که عینک رو گذاشت، خیره شدم به لای پاش. برخلاف هیکل لاغرش، ک..ص تپل و گوشتی داشت با یه چو..چول پفکی! روی بدنش ژل ریختم و خوب زیر بغل و دست هاش رو بهش آغشته کردم. بعد از اینکه اون قسمت ها رو لیزر کردم، نوبت نوک سینه هاش بود. کمی ژل ریختم کف دستم و خوب نوک سینه‌هاش رو با ژل خیس کردم. اما حواسم بود که اشتباهی نوک سینه‌هاش رو نمالم چون همین الانش هم خیلی معذب بود. وقتی قسمت بالا تنه‌اش رو تموم کردم و رسیدم به پایین تنه‌اش گفتم: - عزیزم کف پاهاتو بچسبون بهمدیگه. انجام داد و حالا ک..ص تپلش، کاملا مقابل چشمام بود جوری میتونستم تا توی سوراخ خیس و صورتیش رو ببینم. چند بار صدای نوتیف گوشیم بلند شد و کلافه نگاهمو از ک..ص مشتری گرفتم. طبق معمول آرش بود که داشت زرت زرت پیام میداد. گوشیمو برداشتم و پیام هاش رو خوندم که نوشته بود: - مشتری جدید داری امروز؟ یادت نره از ک..ص و ک..ونش بهم عکس بدی. لب گزیدم و نگاه به ک..ص دختره کردم. آرش عاشق ک..ص های تپل و گوشتیه. کاش الان اینجا بود و با اون ک..یر کلفتش جرش میداد. بی سر و صدا دوربین گوشیمو باز کردم و چندتا عکس واضح، از ک..ص مشتری گرفتم وحواسم بود گوشیم فلش نزنه. عکس هارو فرستادم واسه آرش که پسره‌ی گشنه سریع سین زد! انگار من شبها کم بهش سرویس میدم و کم جلو عقبمو یکی میکنه که انقد گشنه‌ست! - خانوم چیزی شده؟ پاهامو ببندم؟ هراسون گوشی رو گذاشتم کنار و ژل رو برداشتم. - نه عزیزم منتظر بودم دستگاه داغ شه. کف دستم ژل ریخته و ریختم روی ک..صش. خوب ژل رو پخش کردم و چند بار انگشتم رو روی کلی..توریسش کشیدم.... https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh https://t.me/+NScMNb8nrmpjNGZh ساناز اپراتور لیزره و بدون اینکه مدرک تخصصی لیزر داشته باشه، واحد بالایی خونه‌اش رو کرده سالن لیزر و مشتری میاره. اما داستان از اونجایی شروع میشه که مشتری‌ها خبر ندارن ساناز حین انجام دادن لیزر از ک..ص و ک..ونشون عکس میگیره می‌فرسته واسه دوست پسرش و حتی گاهی می‌مالتشون! تا اینکه یه روز یکی از مشتری‌هاش با مالش دست ساناز خیس میشه و وقتی آرش دوست پسر ساناز سر میرسه تریسام...🔞🔞💦
إظهار الكل...
𝐁𝐢𝐭𝐜𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐫🔞

اون دختری باش که دوست پسرت نتونه از کردنت سیر بشه💧🔞 ژانر رمان: اروتیک🔞 نویسنده: nobody

👍 1 1
#Part1 -آههه اههییی تند تر تو ک..سم تلمبه بزن هومانن اوووممم ک.یر کلفتشو لای چ.وچ.ولم بالا پایین میکرد و داشتم زیر کلفتی صاحب خونمون جر میخورد و آب ک.سم راه افتاده بود ناگهان در باز شد و مامانش وارد اتاق شد با دیدن ما لبشو گاز گرفت و لخت شد -پسرم بیا دوتایی ک.ص این دختر کوچولو رو پاره کنیم! با باسن گندش روی دهنم نشست و خودشو تکون میداد و ک.یر پسرش... 💦🍌 https://t.me/+BFIK5fwCDBQzZWJk https://t.me/+BFIK5fwCDBQzZWJk با زن و پسر صاحب خونه سکس میکنه😈💦
إظهار الكل...
👍 2
#داستان_لزبین سلام دوستان من هانیه‌‌ام۱۸سالمه میخوام خاطره‌ی سکس با دختر عمه رو تعریف کنم واستون من یک دختر عمه دارم به اسم مهسا ک 10 سال از خودم بزرگتره و توخانواده خوشگلترینه واقعاااا،اندامش خیلی سکسیه وممه‌‌های بزرگی داره منو مهسا خیلی باهم رفیق بودیم و شوخی میکردیم یه جورایی جعبه سیاه همدیگه بودیم ی شب خونه عمم دعوت بودیم برای شام،موقع خدافظی دختر عمم گفت تو شب بمون میخوای بری خونه چیکار،عمم هم گفت راس میگه فردا ک جمعه‌س شب بمون،خلاصه بابام اجازه داد گفت اشکال نداره بمون… منو مهسا رفتیم تو اتاق کنار هم دراز کشیدیم حرف میزدیم و غیبت می کردیم،بعدش مهسا لباس عوض کرد من چون لباس راحتی نداشتم با لباس بیرون دراز کشیدم که دخترعمم گفت در اتاقو قفل میکنم لباساتو در بیار منم گفتم اوکیه پس یک شلوارک بهم داد یک تیشرت آخر شب بود من گرمم شده بود تیشرتو در آوردم با بیکینی خوابیدم یهو دختر عمم گفت جووون میخوای بدی… گفتم به کی حتما به تو خخخ گفت والا بدمم نمیاد ماشالله تو انقدر سفیدی که ادم هوس میکنه ،من خندیدم چیزی نگفتم دیهگ کم‌کم داشت چشام میرفت خوابم برد،من یهو از خواب بیدار شدم دیدم مهسا داره پورن لزبین رو میبینه،هول شد سریع قطع کرد منم گفتم اوووووو داشتی چی نگاه میکردی گفت هیچی بابا بگیر بخواب. خلاصه یکم اذیتش کردم و خوابیدم… تو خواب حس کردم یکی داره خودشو بهم میمالونه،راستش منم از لز بدم نمیومد چون با دوستم خیلی راجب اینا حرف زدیم و لب گرفتیم از هم. خلاصه مهسا کم‌کم دستش داشت میرفت سمت ممه‌هام منم داشتم حال میکردم هی تکون میخوردم فهمید بیدارم،با صدای شهوتی و آروم گفت هانیه بیداری منم سر تکون دادم برگشتم سمتش سریع اومد روم شروع کرد خوردن لبام… وااای خیلی دوس داشتم خوب میخورد،ممه‌هامو لیس میزد و گاز میگرفت انقدر وحشی شده بود ک تحمل نکرد سریع رفت سمت کصم شلوارک و شورتمو باهم در اورد پاهامو داد بالا با دستمال مرطوب ک..صمو و کونمو تمیز کرد شروع کرد خوردن ک..صم منم تو اسمونا بودم و ناله های ریزی میکردم کم‌کم رفت سمت سوراخ کونم انگشتشو میکرد توش و ک..صمو میخورد. هی میگفت چه کوسی داری کوچولو خودم پردتو میزنم منم هورنی بودم گفتم..... ادامه این داستان واقعی لزبین و سکسی رو توی کانال زیر بخونید👇🔞💦🏳‍🌈 https://t.me/+1iyu-y2llKxmNWE0 https://t.me/+1iyu-y2llKxmNWE0
إظهار الكل...
🔹
إظهار الكل...
👍 1
روی تخت بودم و خونریزی و درد امونم رو بریده بود. صدای جیغ و داد از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید. سرگیجه داشتم و نمی‌تونستم پاشم. همون لحظه در اتاق باز شد، قامت مردونه ای رو دیدم و با این فکر که حامده، نالیدم: - حامد... درد دارم! چرا این کار رو کردی؟! دارم می میرم! صدایی نیومد که دوباره پرسیدم: - چرا صدای جیغ میاد؟ از شدت سرگیجه چشم هام رو بستم، اما با استشمام بوی عطر غریبه ای که مال حامد نبود، چشمام باز شد و نه... این که نیما بود! استاد دانشگاهی که چندین بار بهم نزدیک شده بود و من هر سری به خاطر حامد ردش کرده بودم! ناباور به تن برهنه م خیره بود. خودم رو جمع و جور کردم که سریع کتش رو درآورد و انداخت دور بدنم. لب زد: - چیکار کردی لعنتی! چیکار کردی با خودت؟! خواست بلندم کنه، اما از درد زیر دلم جیغ زدم و به هق هق افتادم. حامد باهام چیکار کرده بود و حالا کجا رفته بود؟ نالیدم:حامد... ؟! کو؟ همه چی رو تار می‌دیدم. با دستش چشم هام و باز کرد و لب زد:‌ - چی به خوردت داده دختره ی احمق؟! ببین چه بلایی به سرت آورده! و تو اون همه تاری چشم های به خون نشسته ی نیما رو می‌دیدم. خواستم خودم رو ازش جدا کنم که داد زد: - وایسا پلیس ها ریختن اینجا... دوست پسرت فرار کرده، حالا من با توی نیمه جون چیکار کنم؟ و همون موقع در اتاق باز شد و صدای مردی تو اتاق پیچید: -چه غلطی دارید می‌کنید؟! پلیس بود! همون موقع نیما منو محکم تو آغوشش کشید تا تنم تو‌ معرض دید نباشه و غرید: - بگید پلیس خانوم بیاد! برید بیرون! https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 بدنم لرز گرفته بود و صندلی سرد آگاهی حالم رو داشت بد می کرد. لیوان شربتی روی لبم فشرده شد و نیما بود! - بخور فشارت افتاده! هق هقم شکست. - می‌خوان زنگ بزنن بابام... من نمی‌خواستم این شکلی شه! اخم هاش درهم شد. چشم هاش رو بست و سخت ترین تصمیم زندگیش رو گرفت: - آدما اشتباه می‌کنن، پس فدای سرت! تو چشم هاش خیره شدم که ادامه داد: - فدای سرت! من همه چیز رو جای اون دوست‌پسر بی وجودت گردن می‌گیرم! به عقدم در میای، اما تا آخر عمرت مدیون من می مونی! چون تو نمی‌دونی چه حالی داره دختری رو که دوست داری تو این وضع ببینی... بدون دیگه مثل قبل دوست ندارم! https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 دوست پسرش بعد از اینکه تو پارتی بکارتش رو می گیره ولش می کنه.🥺 پلیس ها دختره رو با استاد دانشگاهش دستگیر می کنن و...😱 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 بنر واقعی و مرتبط با موضوع رمانه. هرگونه کپی برداری ممنوع❌
إظهار الكل...
#part1 فاحشه ی کاباره🔞💯 _تپل*ت از روی شورت هم داره بهم چشمک می زنه شورتتو بکن ببینم چی قایم کردی زیرش! پاهامو باز می کنم و دستمو لای پام می ذارم و شروع به مالوندنش از روی شورت توری سفیدم می کنم _اوف.... نگفته بودی خواهرت انقدر ح*شریه کامران، آبشار راه انداخته رو تخت شورتمو کنار می زنم و انگشتمو وارد می کنم و از لذت زیاد ناله ی بلندی می کنم _اومممم آه سامی روم خم می شه و زبونی به نوک سینم میزنه _اوممم چه هلوهای ۸۵ خوشمزه ای دستمو دور مردونگیش حلقه می کنم و تنشو به خودم فشار می دم خنده شهوت امیزی می کنه و دستشو روی واژنم می ذاره _هیش فعلا عجله نکن خانوم کوچولو، من با ممه هات بازی می کنم داداشت ترتیبتو می ده نگاهم به کامران میفته که جلوی در وایساده بود عضوش سیخ کرده بود و میخ لای پای صورتیم شده بود _اوم داداش... دارم می میرم عضو تو رو می خوام با اب دهن راه افتاده به سمتم میاد و لای پامو از هم باز می کنه دماغشو نزدیک میاره و بو می کشه _بوی هلو میده بهشتت خواهر کوچولوم _آه آرومم کن با دهنت داداشی جوونی می گه و زبون خیس و داغش لای پام حرکت می کنه به موهاش چنگ می زنم و همین که می خوام ارضا بشم سرشو از لای پام فاصله می ده و سالار سیخ شده و بزرگش رو از شلوارش در میاره از کلفتیش وحشت می کنم اما به قدری دراز و تمیزه که لای پام براش نبض می زنه _سامی بیا این هلو رو دوتایی جر بدیم، تکی نمی چسبه سامی سرخوش می گه چشم و من مثل هرزه ها لنگامو براشون باز می کنم کامران مردونگیش رو توی واژنم فرو می کنه، آه پر لذتی می کشم که همون لحظه مردونگی کلفت سامی هم تا ته توم فرو می ره که نفسم از درد و پارگی بند میاد _آخ آیییی داداشی دارم پاره می شم شروع می کنن به ضربه زدن وسط پام سینه هامو چنگ می زنم و کامران با فریادی که می زنه خودشو توی رحمم خالی می کنه و..... https://t.me/+4B402EHm2UEwNDVk https://t.me/+4B402EHm2UEwNDVk داداش ناتنیش و دوست داداش ناتنیش ش هلوشو جر می دن و آبشونو توی رحم دختره خالی می کنن...💦🔞🍑
إظهار الكل...
💦𝙃𝙤𝙩 𝙠𝙞𝙨𝙨💯

پاهاشو از هم باز کنی زبونتُ بکشی رو به.شتِ خیسش🩸👅💦 #بزرگسال❗❌ نویسنده: صدف🐚

👍 2 1
- اسم شوهر دوست تو تتو زدی روی ک.صت؟! با ترس هینی کشیدم و حوله رو دورم پیچیدم. -برای چی یهو میای تو؟! نگاهش روی بدنم پیچ و تاب میخورد. -چرا نگفته بودی انقدر خواطرخوامی سک.سی؟ عقب تر رفتم. -برو بیرون یارا میاد فکر بد میکنه! بیشتر بهم نزدیک شد، با یه حرکت بند حوله رو کشید و حولم افتاد. -اوف، تا یارا نیومده یه دور کارت‌و میسازم و اون ک.ص تو میگام! دستش رو بین پام فرستاد و چنگی به ک.صم زد‌. - ک.ص تپل و کلوچه ای که میگن همینو میگن. یه انگشتش رو که وارد ک.صم کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناله ام بلند شد. - چه ک.ص تنگی داره دوست زنم. انگشتش رو بیرون کشید و چکی به ک.ونم زد. - خم شو تا رفیق نیومده همینجا بگ.امت سک‌.سی.. چشمم از خیلی وقت قبل دنبالش بود برای همین خم شدم، ک.یرش هنوز داخل ک.صم نرفته بود که در باز شد و... https://t.me/+UBakEht1bBVhYTg0 https://t.me/+UBakEht1bBVhYTg0 دختره از شوهر دوستش خوشش میاد و... 🔞💦
إظهار الكل...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

👍 1
سر ماژیک رو توی دهنم بردم و با زبونم خوب خیسش کردم: _ شلوارتو یکم بکش پایین، پاهاتم باز کن... _ کیانا چی میگی؟ سر کلاسیم! مصمم لبه شلوارشو گرفتم و کشیدم پایین: _ معلم حواسش نیست. بکش پایین ارضات کنم شفق خیلی خیسی دلم داره میترکه بکنمت... کلافه به آرومی شلوار و شورتش رو پایین کشید و من چک کردم بقیه بچهای کلاس مارو نبینن. لبه های واژن صورتی و خیسش رو از هم باز کردم و ماژیک رو دم سوراخش گذاشتم: _ عشقم آه نکشیا... مانتوی مدرسه‌اش رو توی مشتش فشرد و سر تکون داد. به آرومی ماژیک رو بردم داخل واژنش که لبش رو گاز گرفت تا ناله نکنه. شروع کردم عقب و جلو کردنش که کم کم صدای لزجش بلند شد و سکوت کلاس رو شکست. بی توجه به صداش به کارم ادامه دادم که شفق به ارضا شدن نزدیک شد و ناگهان آه بلندی کشید.... صدای معلم ریاضی اومد که با عصبانیت گفت: - کیانا و شفق... ته کلاس چه‌خبره؟!!! https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx کیانا و شفق تو مدرسه سر بازی جرعت حقیقت مجبور میشن همدیگه رو ببوسن و این میشه شروع عشق پنهانی اونها. معاشقه های یواشکی و سکس های پنهانشون توی دستشویی مدرسه و سر کلاس های مختلف، درست وقتی که مدیر و ناظم مدرسه می‌فهمن دردسر براشون درست میکنه و.... ‼️هشدار این رمان شامل صحنه‌های رابطه جنسی دو زن باهم(لزبین) میباشد‼️
إظهار الكل...
گُـناهـِ بوسـه

ژانر رمان: عاشقانه‌ی لزبین🏳️‍🌈، اروتیک🔞، تابوشکنی هر بار توبه‌ای کنم؛ تجدید بوسه‌ای کنم؛ گناه بوسه از لبت از عرش هَبوطم می‌کند! نویسنده: شاین✨ پایان خوش🔞 بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

👍 2
سوگلی شیخ✨ #پارت_824 سما هم سوار شد و با طاها حال احوال کردن که طاها از توی آیینه نگاهم کرد و گفت: - چیه... نکنه قبول نداری کوچولویی؟ بهش نگاه کردم که توی اون کت و شلوار سرمه‌ای رنگ چقدر جذاب شده بود. - بله دقیقا. با هشتاد کیلو وزن کوچولوی عنه؟ لب گزید تا نخنده. سما 360 درجه برگشته بود عقب و با چشم و ابرو بهم میگفت مودب باشم. طاها تسلیم وار دستاشو برد بالا و به کلکلمون ادامه نداد. بجاش آهنگ شادی گذاشت و من و سما حسابی تا رسیدن به تولد رقصیدیم. هیچی نشده خسته شده بودم و انرژی‌ای برام نمونده بود تا توی تولد هم برقصم. به ویلا که رسیدیم طاها ماشین رو برد داخل و کنار یکی از ماشین ها پارک کرد. تعداد ماشین ها نشون میداد مهمون زیاد هست برای همین استرس گرفتم اما حضور سما کمی آرومم میکرد. مثل جوجه اردک دنبال طاها راه افتادیم و طاها جلوتر از ما رفت. ویلای بزرگ و شیکی بود. صدای موزیک حتی تا توی حیاط میومد. همین که رفتیم داخل صدای موزیک دو چندان شد و با دیدن جمعیت یه دور دیگه سکته کردم. مهمونی تولد بود یا پارتی؟ چرا انقد زیاد؟! طاها جمله ای بهمون گفت که نه من شنیدم نه سما چون صدای آهنگ خیلی بلند بود. سرش رو آورد کنار گوشم و بلند تر گفت: - اتاق سمت چپ داخل راهروعه، برید لباس عوض کنید آتوسا رو بفرستم پیشتون. از خدا خواسته ذست سما رو گرفته و به سمت اتاق کشیدم. رفتیم داخل و سریع در رو بستم. سما خونسردانه داشت مانتوش رو در می‌آورد اما من مضطرب بودم. - سما برگردیم توروخدا... خیلی مهمونی شلوغیه.
إظهار الكل...
👍 66 11🕊 3🔥 2
#Part1 -آههه اههییی تند تر تو ک..سم تلمبه بزن هومانن اوووممم ک.یر کلفتشو لای چ.وچ.ولم بالا پایین میکرد و داشتم زیر کلفتی صاحب خونمون جر میخورد و آب ک.سم راه افتاده بود ناگهان در باز شد و مامانش وارد اتاق شد با دیدن ما لبشو گاز گرفت و لخت شد -پسرم بیا دوتایی ک.ص این دختر کوچولو رو پاره کنیم! با باسن گندش روی دهنم نشست و خودشو تکون میداد و ک.یر پسرش... 💦🍌 https://t.me/+BFIK5fwCDBQzZWJk https://t.me/+BFIK5fwCDBQzZWJk با زن و پسر صاحب خونه سکس میکنه😈💦
إظهار الكل...
👍 1