مؤسسه خیریه مهرورزان
کانال موسسه خیریه مهرورزان هرزند شهرستان مرند برای جلب مشارکت بیشتر و افزایش اعتماد خیرین ، فعالیت های خود را اطلاع رسانی می کند تا بیش از پیش در راه کمک به نیازمندان موفق و سربلند باشد ارتباط با ادمین کانال : @seiyedh 🍃 @mkmh_marand 🌾
إظهار المزيد233
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-17 أيام
-330 أيام
توزيع وقت النشر
جاري تحميل البيانات...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.تحليل النشر
المشاركات | المشاهدات | الأسهم | ديناميات المشاهدات |
01 با نهایت تاسف و تالم در گذشت مرحومه ، مغفوره سریه بی یار جدیدی را خدمت خانواده های محترم بی یار، صدیق نیا، و سایر وابستگان تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای ان مرحومه ، مغفوره رحمت و مغفرت و برای بازماندگان گرامی صبر مسئلت می نمائیم.
موسسه خیریه مهرورزان
@mkmh_marand | 191 | 1 | Loading... |
02 این چهار جمله کوتاه و بخاطر بسپار
۱- پادشاه جهنم خودت باش
نه کارگر بهشت دیگران ...
۲- همیشه با هم تراز خودت
بگرد ، کوچیکتر کوچیکت میکنه
و بزرگتر تحقیرت ...
۳- از حرف مردم درس بگیر
ولی هرگز به حرف مردم زندگی نکن
۴- جوری خوب باش که اگر کسی
ترکت کرد به خودش بد کرده باشد.
@mkmh_marand | 28 | 0 | Loading... |
03 ثروتمند زندگی کنیم ،بجای آن که ثروتمند بمیریم:
چارلی چاپلین تعریف می کند :
با پدرم رفتم سیرك . توی صف خرید بلیت یه زن و شوهر با چهار بچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها را بهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید .
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد.
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم.
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم ....
@mkmh_marand | 35 | 0 | Loading... |
04 📌📌خودت را باور کن و به توانایی هات ایمان بیاور. تو می تونی رفیق... تو می تونی: 👇👇👇
https://www.youtube.com/shorts/vn0BooqP_VY
❤️❤️❤️ | 1 | 0 | Loading... |
05 یک زمانی میفهمیم که مردم
به خراش انگشت شون بیشتر
از مرده یا زنده بودن ما اهمیت میدهند ،
اون زمان درک میکنیم که
حرفاشون چقدر بی ارزش هست.
دڪتر_هلاڪویی
@mkmh_marand | 36 | 1 | Loading... |
06 این بدنساز خانم امریکایی بد جوری به ورزش باستانی ایرانی علاقمند و دلباخته است
@mkmh_marand | 33 | 0 | Loading... |
07 از سوزش معده خلاص شوید:
مقداری دارچین را به 1 قاشق عسل اضافه و مصرف کنید ؛ مانند آب روی آتش عمل کرده و فورا احساس راحتی خواهید کرد.
درمان کننده زخم معده، ورم معده و نفخ نیز هست.
@mkmh_marand | 33 | 1 | Loading... |
08 این خودرو در کمتر از ۳ دقیقه هواپیما میشود
یک اتومبیل اسپورت پرنده فقط در عرض ۳ دقیقه میتواند از یک وسیله نقلیه جادهای به هواگرد تبدیل شود.
این خودروی پرنده به عنوان بخشی از پرواز آزمایشی خود ۱۵۰۰ فوت(۴۵۷ متر) از زمین فاصله گرفت و در آسمان اسلواکی پرواز کرد.
@mkmh_marand | 34 | 0 | Loading... |
09 ملانصرالدین از همسایهاش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
ملا گفت: دیگ شما در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد ، و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید.
دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
@mkmh_marand | 32 | 0 | Loading... |
10 داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد:
بعضیها فکر میکنند که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راههای نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم،
این داستان را «ابن جوزی» نقل میکند که:
در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی میکرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم.
دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پیر مردی را در مغازهای دیدم که تعدادی در اطرافش جمعاند،
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است،
با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید،
پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟
سیده میگوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانهاش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم.
در نیمه های شب شیخ مسلمان شهر در خواب می بیند، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد.
در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص) فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو میرود و پیامبر(ص) از او روی میگرداند
عرض میکند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض میکنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید.
پیامبر(ص) فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟
در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود میزد و میگریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است.
شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمیگذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: میخواهم این هزار دینار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمیپذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیدهای من هم دیدهام من رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است.
سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان شدهایم
إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص: ۴۴۵
@mkmh_marand | 26 | 0 | Loading... |
11 میگویند دنیا متعلق
به کسانی هست که
زود از خواب بر میخیزند
دروغ اسـت
دنیا متعلق به کسانی هست
که از بیدار شدن خود خشنودند.
سلام
صبح شنبه دوستان بخیر
و شادی
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand | 29 | 0 | Loading... |
12 🍁 @hosen_panahy
میگویند دنیا متعلق
به کسانی هست که
زود از خواب بر میخیزند
دروغ اسـت
دنیا متعلق به کسانی هست
که از بیدار شدن خود خشنودند.
سلام
صبح شنبه دوستان بخیر
و شادی
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand | 1 | 0 | Loading... |
13 بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
یا رَبَّ الْعالَمین (ای پروردگار جهانیان)
پروردگارا:
به ما بياموز
در يابیم که زندگی سراسر مقدس
است ، و فقط نيروی خداوند هست
که در تمام هستی جاريست و به همه موجودات جان می بخشد.
پس
ياريمان كن که با همه کس و همه چيز
با عشق و احترام رو به رو شویم
و خود را از ديگران جدا نبينیم.
آمیـــن یا رب العالمین
@mkmh_marand | 31 | 0 | Loading... |
14 📌📌خودت را باور کن و به توانایی هات ایمان بیاور. تو می تونی رفیق... تو می تونی: 👇👇👇
https://www.youtube.com/shorts/vn0BooqP_VY
❤️❤️❤️ | 1 | 0 | Loading... |
15 Media files | 29 | 0 | Loading... |
16 نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت.
فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان ، روز و شب پیش تو یکسان هست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است ، از برای چون تو کور دلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
بهارستان جامی
@mkmh_marand | 43 | 0 | Loading... |
17 بسیاری از بیماری های پوستی ناشی از بد کاری کبد است.
مصرف خاکشیر ناشتا، مخصوصا اگر به همراه ترنجبین باشد، اثر معجزه آسایی در پاک سازی کبد دارد.
@mkmh_marand | 41 | 0 | Loading... |
18 گویند شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف آنها را و فرزند دومم یک سوم آنها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند.
وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟
و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می تواند به آنها کمک کند،
بنابراین آنها به نزد امام علی رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند
حضرت فرمود: رضایت می دهید که من شترم را به شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم بنمایم.
گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم، پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد. به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود، شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود، دو شتر داد و در آخر یک شتر باقی ماند که همان شتر حضرت بود.
@mkmh_marand | 41 | 0 | Loading... |
19 سوسکها به زودی غیر قابل مهار میشوند.
محققان آلمانی اعلام کردهاند که به زودی سوسک ها در برابر تمام حشره کشهای ساخت بشر مقاوم خواهند شد و اگر این اتفاق صورت بگیرد، جمعیت سوسکها مهار ناپذیر خواهد بود.
@mkmh_marand | 28 | 0 | Loading... |
20 ۳۵ سال پیش زمانی که هنوز خیلیها تلویزیون سیاه سفید داشتند، سونی یک تلویزیون کوچیک تولید کرده بود که با باطری قلمی کار میکرد و آنتن و بلندگو همراه خود تلویزیون بود.
عجب چیزایی تولید میکردند.
@mkmh_marand | 41 | 0 | Loading... |
21 گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، نفسی برای ماندن در کنارش نخواهی داشت پس با کسی بمان که نصف راه را به سمت تو دویده باشد.
@mkmh_marand | 37 | 0 | Loading... |
22 📌📌خودت را باور کن و به توانایی هات ایمان بیاور. تو می تونی رفیق... تو می تونی: 👇👇👇
https://www.youtube.com/shorts/vn0BooqP_VY
❤️❤️❤️ | 1 | 0 | Loading... |
23 اگر کسی که چیزی در گلویش گیر کرده صاف نشسته، پشتش نزنید.
مشکلش چیست؟
اگر وقتی فرد صاف نشسته پشتش بزنید، ممکن است چیزی که در گلویش گیر کرده پایین تر رود.
روش درست چیست؟
شخص را به جلو خم کنید و به او بگویید که سرفه کند. این کار احتمالاً کفایت خواهد کرد. اما اگر کارساز نبود، چند بار بین تیغه شانه ها پشتش بزنید، اما قبل از آن مطمئن شوید که شخص به جلو خم شدهرباشد.
@mkmh_marand | 46 | 0 | Loading... |
24 داستان پند آموز
زن کامل
یکی از نزدیکان و دوستان ملا نصرالدین ازش پرسید.
خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتادهای؟ ملا نصرالدین پاسخ داد: آری فکر کردهام.
جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
پس چرا با او ازدواج نکردی ، آه ، رفیق ، متاسفانه او هم دنبال مرد مطمئن و کاملی میگشت.
@mkmh_marand | 45 | 1 | Loading... |
25 حڪایتی جالب
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند.
سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت.
از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد.
از او علت آن را پرسید؟
گفت: من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی
امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده..
خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید اما....
@mkmh_marand | 43 | 0 | Loading... |
26 ای موسی (ع) گمان نکن مادرت برای تو مهری داشت ، اگر من مهر تو را در دل او جای نمی دادم او هرگز برای شیردادن تو نیمه شب ،خواب شیرین را رها نمی کرد.
ای موسی (ع) از میان بندگان من اگر بنده ای چنان گنهکار باشد که از گناهان او آسمان به رنگ سیاه در آمده باشد، فقط به خاطر یک کارش من تمام گناهان او را می بخشم و وارد بهشت می کنم و برای این کار از هیچ کس ابایی ندارم و اجازه نمی گیرم.
موسی (ع) عرض کرد، خدایا آن عمل چیست؟
حضرت حق فرمودند: کسی که برای رضایت من قلب یک بنده مومن مرا شاد گرداند . او آن گاه مرا شاد کرده است و سزای کسی که مرا چنین خرسند کند، بخشش همه گناهان اوست.
@mkmh_marand | 40 | 0 | Loading... |
27 عجیب ترین پدیده های طبیعی خلقت
@mkmh_marand | 46 | 0 | Loading... |
28 بهترین چای های جهان برای رفع چه دردهایی مفید هستند؟
@mkmh_marand | 43 | 0 | Loading... |
29 📌📌خودت را باور کن و به توانایی هات ایمان بیاور. تو می تونی رفیق... تو می تونی: 👇👇👇
https://www.youtube.com/shorts/vn0BooqP_VY
❤️❤️❤️ | 1 | 0 | Loading... |
30 🔴هشدار برای روزهای آینده
✅ @akhbare_fouri | 43 | 0 | Loading... |
31 چند تا نکته در مورد یخچال هست که اکثر خانوادهها رعایت نمیکنند و مصرف برق یخچال بطور معناداری زیاد میشه. هم قبض زیاد میاد هم یخچال آسیب میبینه به مرور زمان
این چند تا مورد که بخصوص توی تابستون باید رعایت کنید
۱.جای یخچال دور از اجاق گاز باشد
۲. تحت تابش آفتاب نباشه و از دیوار هم حداقل ۱۵ سانت فاصله داشته باشد
۳. غذای داغ نذارید تو یخچال دشمن اصلی یخچال غذای داغه
۴. نوار واشری کنار یخچال رو همیشه تست کنید اگر خاصیت ارتجاعیش رو از دست داده عوضش کنید
@mkmh_marand | 42 | 0 | Loading... |
32 حكايتی بلند اما ارزش صد بار خواندن دارد:
علی نامی که در محله فعلی که مصلای همدان نام دارد و در گذشته به آن گنداب میگفتند زندگی می کرد! به همین دلیل او را علی گندابی صدا می کردند. علی گندابی چهره ای زیبا بهمراه چشمهای زاغ و موهای بور داشت که یک کلاه پشمی خیلی زیبایی هم سرش میکرد.
لات بود اما یکجور مرام و معرفت ته دلش بود، برای مثال یکروز که تو قهوه خانه نشسته بود و یک تازه عروس به او نگاه میکرد، به خودش گفت علی پس غیرت کجارفته که زن مردم به تو نگاه میکند ، بعد کلاهش را درآورد و بعد از ژولیده کردن موهاش از قهوه خونه بیرون رفت.
یک روز آقای شیخ حسنی که از روضه خوان های همدان بود، برای روضه خوانی به یک روستا رفته بود. او تعریف کرده که: رفتم روضه را خواندم آمدم که بیام که دیر وقت بود و دروازه های شهر رو بسته بودند و هنگامیکه خواستم به روستا برگردم، یادم افتاد که فردا در نماز جمعه سخنرانی دارم و گفتم اگر بمونم از دست حیوان های درنده در امان نخواهم ماند. زمانیکه خواستم در بزنم، دیدم علی گندابی با رفقاش عرق خورده و داره اربده کشی میکنه. دیگه گفتم خدایا توکل به تو و در زدم که دیدم علی گندابی درو باز کرد، اربده می کشید و قمه دست داشت.
گوشه عبای منو گرفت و کشون کشون برد و گفت: آق شیخ حسن این موقع شب اینجا چیکار میکنی ؟ گفتم: رفته بودم یه چند شبی یه جایی روضه بخونم که گفت: بابا شما هم نوبرشو آوردید ، هر 12 ماه سال هی روضه هی روضه.
گفتم: علی فرق میکنه و امشب، شب اول محرمه اما تا این رو بهش گفتم علی عرق خورده قمه به دست جا خورد، بطوریکه سرش را به دروازه می زد با خودش می گفت: علی این همه گناه توی ماه محرم هم گناه.
به شیخ حسن گفت شیخ به خدا تیکه تیکت میکنم اگه برام همینجا روضه نخونی که شیخ میگه: آخه حسن روضه منبر میخواد . روضه چایی میخواد، مستمع میخواد. گفت: من این حرفاحالیم نیست منبر میخوای باشه من خودم میشم منبرت. چهار دست و پا نشست تو خاک ها بشین رو شونه من روضه بخون، اومدم نشستم رو شونه های علی شروع کردم به روضه خوندن که علی گفت: آهای شیخ این تجهیزات رو بزار زمین منو معطل نکن صاف منو ببر سر خونه آقا ابولفضل عباس و بهش بگو آقا علیت اومده.
من هم روضه رو شروع کردم: "ای اهل حرم پیر علمدار نیامد/ سقای حسین نیامد" دیدم یک دفعه دارم بالا و پایین میرم و دیدم علی گندابی از شدت گریه یک گوشه صورتش را گذاشته رو زمینو اشک میریزه.
روضه که تموم شد، علی گندابی گفت: شیخ ازت ممنون میشم یک کار دیگه هم برام انجام بدی؟ رویت رو بکنی به سمت نجف امیر المومنین به آقا بگی علی قول میده دیگه عرق نخوره. گفتم باشه و رفتیم خونه. فردا که در مسجد بالای منبر رفتم، گفتم : آهای مردم به گوش باشید که علی گندابی توبه کرده. روضه که تموم شد مستقیم به در خونه علی گندابی رفتیم، در که زدیم زنش در رو باز کرد، گفتیم با علی گندابی کار داریم که زنش گفت علی گندابی رفت، دیشب که اومد خونه حال عجیبی داشت گفت باید برم، جایی جز کربلا ندارم یا علی آدم میشه بر میگرده یا دیگه بر نمیگرده.
علی گندابی رفت مدتی مقیم کربلا شد و کم کم که دیگه خالی شده بود رفت نجف اشرف. میرزای شیرازی که به مسجد میومد تا علی رو نمی دید نماز نمیخوند، تا علی هم خودش رو برسونه. یک روز که با هم تو مسجد نشسته بودن و علی داشته نماز میخونده به میرزای شیرازی خبر میدن که فلان عالم در نجف به رحمت خدا رفته، گفت: باشه همینجا یه قبری بکنید نمازشو میخونم بعد خاکش میکنیم. خبر اومد که قبر حاضره اما مرده زنده شد و قلبش به کار افتاده که میرزا گفت: قبر رو نپوشونید که حتما حکمتی در کاره. نماز دوم شروع کردن تموم که شد گفتن میرزا هر کاری میکنیم علی از سجده بلند نمیشه، اومدن دیدن علی رفته، علی تموم کرده بود .
میرزا گفت: میدونید علی تو سجده چی گفته؟ خدا رو به حق امام علی قسم داد و گفت: خدایا یک قبر زیر قدم زائرای امام علی(ع) خالیه میزاری برم اونجا...
@mkmh_marand | 41 | 0 | Loading... |
33 آنان که به زندگی دیگران
نور می بخشند
روزی خورشید خواهند شد.
سلام
صبح جمعه تمامی عزیزان بخیر
با تشکر از آقای جعفری نژاد
@mkmh_marand | 37 | 0 | Loading... |
34 بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم (خدایا رحمت فرست بر محمد و خاندان محمد)
خداوندا:
روحی شریف و درستکار،
ذهنی صادق و پرهیزگار،
قدمی استوار و عزت نفسی پایدار،
قلبی بی قرار ، و محبت و کلامی ماندگار و سازگار عطا کن
پروردگارا:
یک دم بی تو بودن به بهای فرو رفتن
در گرداب وسوسه است.
از تو صبوری و شکیبائی میخواهیم.
قلب بی قرار، ذهن پریشان و افکار شوریده مان را سامان ببخش.
آمین یا رب العالمین
@mkmh_marand | 46 | 0 | Loading... |
35 📌📌خودت را باور کن و به توانایی هات ایمان بیاور. تو می تونی رفیق... تو می تونی: 👇👇👇
https://www.youtube.com/shorts/vn0BooqP_VY
❤️❤️❤️ | 1 | 0 | Loading... |
36 Media files | 46 | 0 | Loading... |
37 من دوباره میخوام درس بخونم:
خدایی چرا اینهمه مدت ما را اینقدر اذیت کردند.
@mkmh_marand | 4 | 0 | Loading... |
38 سه بیت ، سه نگاه، سه برداشت :
موسی خطاب به خداوند در کوه طور میگوید:
اَرَنی(خود را به من نشان بده.)
وخداوند ميفرمايد:
لَن تَرانی (هرگز مرا نخواهی دید.)
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا، اَرنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لَن تَرانی
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا اَرنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لَن تَرانی
برداشت مولوی :
اَرِنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تَری چه لَن تَرانی
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت:
سعدی ، عاقلانه
حافظ ، عاشقانه
مولوی، عارفانه
@mkmh_marand | 48 | 0 | Loading... |
39 باید رژیم غذایی بگیرد.
@mkmh_marand | 50 | 1 | Loading... |
40 چند حرکت بسیار ساده ورزشی برای سنین 50 سال به بالا
شدیداً توصیه میشود.
با تشکر از سردار جهانسری
اگر مایل هستید در تمرینات شرکت کنید اعلام آمادگی نمائید.
@mkmh_marand | 51 | 1 | Loading... |
Photo unavailableShow in Telegram
با نهایت تاسف و تالم در گذشت مرحومه ، مغفوره سریه بی یار جدیدی را خدمت خانواده های محترم بی یار، صدیق نیا، و سایر وابستگان تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای ان مرحومه ، مغفوره رحمت و مغفرت و برای بازماندگان گرامی صبر مسئلت می نمائیم.
موسسه خیریه مهرورزان
@mkmh_marand
این چهار جمله کوتاه و بخاطر بسپار
۱- پادشاه جهنم خودت باش
نه کارگر بهشت دیگران ...
۲- همیشه با هم تراز خودت
بگرد ، کوچیکتر کوچیکت میکنه
و بزرگتر تحقیرت ...
۳- از حرف مردم درس بگیر
ولی هرگز به حرف مردم زندگی نکن
۴- جوری خوب باش که اگر کسی
ترکت کرد به خودش بد کرده باشد.
@mkmh_marand
👏 2
ثروتمند زندگی کنیم ،بجای آن که ثروتمند بمیریم:
چارلی چاپلین تعریف می کند :
با پدرم رفتم سیرك . توی صف خرید بلیت یه زن و شوهر با چهار بچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها را بهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید .
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد.
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم.
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم ....
@mkmh_marand
❤ 1
📌📌خودت را باور کن و به توانایی هات ایمان بیاور. تو می تونی رفیق... تو می تونی: 👇👇👇
https://www.youtube.com/shorts/vn0BooqP_VY
❤️❤️❤️
Discover a moment of pure bliss as you immerse yourself in the tranquil embrace of the sea waves
#SensoryJourney#Calmness#Relaxation#SereneAmbiance#SeaWaves#BlissfulSerenity#Tranquility#SoothingExperience#NatureTherapy#Mindfulness#Rejuvenation#Escape#Inn...
00:16
Video unavailableShow in Telegram
یک زمانی میفهمیم که مردم
به خراش انگشت شون بیشتر
از مرده یا زنده بودن ما اهمیت میدهند ،
اون زمان درک میکنیم که
حرفاشون چقدر بی ارزش هست.
دڪتر_هلاڪویی
@mkmh_marand
💯 2
00:48
Video unavailableShow in Telegram
این بدنساز خانم امریکایی بد جوری به ورزش باستانی ایرانی علاقمند و دلباخته است
@mkmh_marand
👏 2
Photo unavailableShow in Telegram
از سوزش معده خلاص شوید:
مقداری دارچین را به 1 قاشق عسل اضافه و مصرف کنید ؛ مانند آب روی آتش عمل کرده و فورا احساس راحتی خواهید کرد.
درمان کننده زخم معده، ورم معده و نفخ نیز هست.
@mkmh_marand
👍 2
00:10
Video unavailableShow in Telegram
این خودرو در کمتر از ۳ دقیقه هواپیما میشود
یک اتومبیل اسپورت پرنده فقط در عرض ۳ دقیقه میتواند از یک وسیله نقلیه جادهای به هواگرد تبدیل شود.
این خودروی پرنده به عنوان بخشی از پرواز آزمایشی خود ۱۵۰۰ فوت(۴۵۷ متر) از زمین فاصله گرفت و در آسمان اسلواکی پرواز کرد.
@mkmh_marand
👏 2👍 1
ملانصرالدین از همسایهاش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
ملا گفت: دیگ شما در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد ، و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید.
دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
@mkmh_marand
😁 2
داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد:
بعضیها فکر میکنند که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راههای نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم،
این داستان را «ابن جوزی» نقل میکند که:
در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی میکرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم.
دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پیر مردی را در مغازهای دیدم که تعدادی در اطرافش جمعاند،
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است،
با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید،
پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟
سیده میگوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانهاش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم.
در نیمه های شب شیخ مسلمان شهر در خواب می بیند، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد.
در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص) فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو میرود و پیامبر(ص) از او روی میگرداند
عرض میکند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض میکنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید.
پیامبر(ص) فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟
در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود میزد و میگریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است.
شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمیگذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: میخواهم این هزار دینار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمیپذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیدهای من هم دیدهام من رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است.
سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان شدهایم
إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص: ۴۴۵
@mkmh_marand
❤ 1👏 1