کافه خاص
برترینهای مجازی و خصوصا گروه وزین کافه مهربونی در این کانال گردآوری میگردد .👍🏼❤️💜😍 امید است تلاشمان رضایت شما همراهان عزیز را جلب و با معرفی کانال به دوستان خود ، ما را مورد لطف و حمایت خود قرار دهید.🙏❤️💜 با تشکر ❤️💜
إظهار المزيد6 838
المشتركون
-7524 ساعات
-4807 أيام
-1 14530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
00:07
Video unavailableShow in Telegram
✨پــروردگــارا✨
✨در این شب دل انگیز
✨آنچه را که بیصدا✨
✨از قلب عزیزانم گذر کرده
✨در تقدیرشان قرار ده
✨تا لذتی دو چندان را
✨برایشان به ارمغان بیاورد
✨شبتون بخیر و سراسر آرامش
✨در آغوش پر از مهر خدا باشید،🌙
💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜
❤🕊💜@Coffee_khas
IMG_4806.MP46.45 KB
🌸❤️💐💚🌷🧡🌼💚🌺🌾🧡🥀❤️🎋❤️🍃🍂💚🍁🍀💛☘️❤️🌿💐🍂🌷💚🍁💛🌼🌺🌸❤️🌼🌻💚🌹🌷💚💐🍂❤️🌿
😍 رمان زیبای [ اسطوره ]
به قلم #پگاهرستمی
هر روز در کانال #کافهخاص❤️💜
#اسطوره_پارت466 💞
باز نمی کردم. دلم نمی خواست باز کنم. از دانیار بدم می آمد. از برادرش هم بدم می آمد. از همه مردها بدم می آمد.
- شاداب!
اما به من ربطی نداشت، داشت؟ به من چه که دانیار دختري را بغل می کرد؟ آن هم دوست دختر سابقش را؟ مگر زندگی
شخصی خودش نبود؟ زندگی شخصی آدم ها به من چه ربطی داشت؟ دیاکو هم کیمیا را بغل کرده بود. دیاکویی که آن قدر
معتقد به اصول اخلاقی بود. دانیار که دیگر ...
ضربه محکم دانیار به در از جا پراندم. گفتم الان است که کل سایت را خبر کند. لنگ لنگان رفتم و در را باز کردم. چشمانش
دو کاسه خون بود و رگ پیشانی اش می زد. بی اجازه من داخل شد. نفس هایش مثل نفس هاي اژدها بود. آتشین و داغ!
- این مسخره بازیا چیه؟ چرا در رو باز نمی کنی؟
حق داشت. مسخره بازي بود دیگر. چه جوابی داشتم بدهم؟ می گفتم چرا مهتا را بغل کردي؟ می گفت به تو چه. خب راست
هم می گفت. به من چه؟
- می خوام بخوابم. نصفه شبه مثلا. بعدشم اگه کسی تو رو اینجا ببینه خیلی بد میشه. من مثل تو بی خیال حرفاي مردم
نیستم.
این را خوب گفته بودم. مگر نه؟ راست گفتم. من مثل او بی پروا نبودم.
چقدر خسته به نظر می رسید.
- الان اینی که گفتی متلک که نبود خداي نکرده؟
متلک؟ متلک نبود، واقعیت بود. روي تخت نشستم و به کف دست هاي سوزانم نگاه کردم.
- بده ببینم چی کار کردي با خودت.
دلم نمی خواست ببیند. دلم نمی خواست باشد. بی هیچ دلیلی! از دستش ناراحت بودم.
- چند تا خراش کوچیکه. خوب میشه.
پیشم نشست. فاصله گرفتم. حس بدي داشتم. او هم داشت. از نفس هاي عمیقی که براي کنترل رفتارش می کشید و از نگاه
دلخوري که به فاصله مان کرد فهمیدم.
- پات چی؟
- اونم خوب میشه.
- بذار ببینمش. نکنه مشکلی داشته باشه.
با غیظ گفتم:
- مگه تو دکتري؟
ماتش برد، اما به روي خودش نیاورد.
- دکتر نیستم، ولی انقدر از این چیزا دیدم می تونم تشخیص بدم. انگشتات رو می تونی تکون بدي؟
#ارسالی_ساراخانوم💖
🌸❤️💐💚🌷🧡🌼💚🌺🌾🧡🥀❤️🎋❤️🍃🍂💚🍁🍀💛☘️❤️🌿💐🍂🌷💚🍁💛🌼🌺🌸❤️🌼🌻💚🌹🌷💚💐🍂❤️🌿
💖💝💖@Coffee_khas
آرام بخش امشب ❣
#بنشینتماشایتکنم💞💋
#آرمان_گرشاسبی🎙
عمری به هر کوی و گذر
گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کردم
بنشین تماشایت کنم
بنشین که با من هر نظر
با چشم دل با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر
از روی زیبایت کنم...
#ارسالی_زهراخانوم_کاشمر ❤️
💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜
❤🕊💜@Coffee_khas
Arman Garshasbi Benshin Tamashayat Konam.mp38.33 MB
00:55
Video unavailableShow in Telegram
گاهی یک نفر باعث میشود
حتی زمانی که پر از درد هستیم
زندگی را دوست داشته باشیم ...
از همین یک نفرها واسه تک تکتون آرزومندم،
شبتون پر از✨
گرمایِ عشق و مهر❣🙏
@coffee_khas❤️💜🌸
4.65 MB
💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜
کم سن و سال تر که بودم، وقتایی که مامان مینشست به آلبالو هسته گرفتن برای شربت و مربای نوبرونه، منم مینشستم کنار دستش و ژست بزرگونه برای خودم میگرفتم که میخوام کمک کنم منم!
یه دونه آلبالو، دو تا دونه آلبالو، حوصله م سر میرفت، صبرم تموم میشد و با همون دستای سرخِ آلبالویی پا میشدم میدوییدم پِیِ بچگی و بازیم و مامان میموند و حوضش و آلبالوهاش!
امروز که مامان نبود، خودم تنهایی نشستم به آلبالو هسته گرفتن. یه دونه آلبالو، دوتا دونه آلبالو، نمیشد حوصله م سر بره، نمیشد بی صبر بشم؛ که دیگه مادری نبود که بلاگردونِ بیصبریام بشه! نشستم و تا دونه ی هزارم آلبالو رو سرِ صبر و حوصله هسته گرفتم...
آره رفیق! زندگی همینه...
تهش یجایی حالیت میکنه که دیگه بچه نیستی، که دیگه کسی نیست جورکشت باشه، که دیگه بزرگ شدی و قراره بعد از این همهش بهت سخت بگیره و تو فقط باید دووم بیاری و بجنگی و هی صبر کنی و صبر کنی و صبر...
#طاهره_اباذری_هریس
#ارسالی_سیمینخانوم❤️
💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜🌺💜
❤🕊💜@Coffee_khas