ʇɥǝ ɓɐɯǝ oɟ doʍǝɹ
کودک ناخواسته دو کلمه ای بود که چهل و هشت سال بر من کوبیده شد! - - - - {رمان بی همتای بازی قدرت*} به قلم: Blue🐺wolf🕊 استارت: 2020/8/3🖤🍷
إظهار المزيد190
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-37 أيام
-1030 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
از استفان؟؟؟؟
---------------------------------
Massage🪦 ⛓
https://t.me/BiChatBot?start=sc-240287-iIoSikR
Answer♠️♥️
https://t.me/joinchat/NkREdqHj-9djOWQ0
My bot🔪🩸
@THEGAMEOFPOWERBOT
❤🔥 1
500
#part_228
#The_unwanted_child
#Alexa
توی دلم خودم و نفرین میکردم که ماشین نیاوردم با خودم.
از سر اجبار منتظر اتوبوس روی جدول نشستم.
- این کارها از تو بعید بود الیا.
با پام زمین و ضرب گرفتم و توجهی نکردم.
- بلندشو بهت میگم.
بغضم و فرو دادم و گفتم:
- برو متئو. خواهش میکنم.
- الیا من متاسفم.
از جا بلند شدم و به سمتش برگشتم و با تمسخر گفتم:
- جلوی همه سنگ رو یخم کردی و عین یک بچه و آدم مزاحم پرتم کردی بیرون. ایندفعه مثل قبل بهت فرصت حرف زدن الکی نمیدم متئو. حرفات و توی دهنت نگه دار برای روزی که از استفان حکم بگیرم و تکلیفم و روشن کنم.
همون لحظه اتوبوس رسید. با چهره مات و شوک زده نگاهم میکرد.
نگاهم و ازش گرفتم و سوار اتوبوس شدم و روی صندلی نشستم.
🕊 2💘 1
500
Repost from N/a
🩷🌷میگه که:از وقتی چشاتو دیدم
دیگه واسه من مهم نبود چقدر قراره چشمای دیگه ای ببینم
چون چشای تو قشنگترین چشمای دنیاست
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚رقصِ اجباری
دختری که بخاطر انتقام خون نامزدش با قاتلش ازدواج میکنه اما نمیدونه اون پسر جذاب قراره عاشقش کنه
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #اروتیک_عاشقانه_تریلر
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+J_qUfAozu6c1YzZk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚پروازی بدون بال
پلیسی که بعد از بیست سال باید تاوان گناه مادرش رو بده...
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #پلیسی_معمایی_عاشقانه
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+X_bZjlHenE1kMzlk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚پناه امن
نمیخواست دختری که عاشقشه به خطر بیفته ولی این ماموریت باید انجام میشد
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_پلیسی_درام
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+lWUB3bX2N7g4MWY0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚جنگلسحرآمیز
دختری که عاشق شد؛ ولی عاشق یه انسان نه بلکه موجودی خونخوار
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_تخیلی_درام
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+3ccUtmnQC4U4MjQx
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚رز مشکی
مجبور به ترک عشقش شد و وقتی که برگشت از کس دیگه حامله بود
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_درام_معمایی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+m9Iw0p13SSA0ODY0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚سرنوشت رازآلود
اسرین تو مجازی با پرهام دوست میشه و وقتی قرار میزارن پرهام بهش
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_هیجانی_طنز
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚حریق عشق
عشقی که بین مافیای خشن روسی و دختری ایرانی تبار شکل میگیره
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #مافیایی_عاشقانه_هیجانی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+tPe1OR5be6wxMDU0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚شمع سوزان
همه چیز از اون انگشتر شروع شد انگشتری که کلید دنیای دیگه بود
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #فانتزی_ماجراجویی_عاشقانه
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+5bIPTo4-_FczMzk0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚کارت خونی
تو پارتی بالماسکه شریکم، دختری رو تو اتاق تاریکی بوسیدم بیخبر از اینکه اون دختر
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_گرگینه_خونآشامی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚دود خاکستری
داستان دختری که برای فرار از مافیاهایی که دنبالشن، مجبور میشه با رقیب خطرناکشون
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_مافیایی_هیجانی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚مرزِ بین ِعشق و نفرت
دانشجوی شیطونی که عاشق استادش میشه اما نمیدونه که چی در انتظارش
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_مافیایی_هیجانی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+tBG3x3hyq39mNzZk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚زامبی
اون مرد صاحب عمارتی قدیمی و مخروبه بود که هیچکس از زیرزمینش خبری نداشت
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_مافیایی_تخیلی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+eEmQTJ3vXDMyOTg0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚دردسر
بچه گرگ آلفایی که عاشق موجودی ناشناخته میشه و اون موجود
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_مافیایی_تخیلی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+eEmQTJ3vXDMyOTg0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚گیس طلایی
دختری که سرباز بود اسیر بزرگترین دشمن سلطنت میشه مجبوره هر شب
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_تاریخی_هیجانی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+8Byn4qr-JeJlMzA0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚شب آخر
شب آخریه که با همن فردای اون روز یکی از اونا قرار نبود باشه...
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_اجتماعی_معمایی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+EUQoFSHXK9hkYjFk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚بازی قدرت
موقعی که دخترم و شکنجه میکردم نمیدونستم تو حسرتش خواهم سوخت
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #هیجانی_تخیلی_معمایی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+hPiODlZEMDkxODVk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚سلام فندق
پسر حامله ای که داره از دست پسر بچه فرار می کنه و
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #امگاورس_صحنهدار_گی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+P4sZeKqN7EdlZGU0
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚مثبت دو
یک دزدی ساده که منجر به سرویس هرشب میشه
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_طنز_هیجانی
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+4PM3ML4AU8ExMDJk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
.° ༘🩰⋆🌷₊˚تابستون دوست داشتنی
طهورا به شمال میره و اونجا با پسری آشنا میشه
« ֪ ׅ ֹ = ♡ ꪆ୧ #عاشقانه_روزمرگی_طنز
.° ༘💕⋆₊˚https://t.me/+G6D-LpNwL2sxNGRk
⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖⊹ ࣪ ﹏𓊝﹏𓂁﹏⊹ ࣪ ˖
@ashian_roman
😐 2
700
Photo unavailable
مِـتانُویـا؛
سَخت بود درک زنی که بچهی من رو در آغوش گرفته بود
مادرِبچم بودُ من اونو نمیشناختم؟
نگاهم رنگِ حسرت گرفت...
حسرت روزایی که میتونستم کنارِدخترم باشمُ
شاهدِهرلحظه نفس کشیدنش...
شاهدِشنیدنِ کلمهیِ "بابا" از زبونش
اما تمومِ اون لحظات در بندِ اسارتِ حسرت بود
نگاه اون دختربچه گره خورد بهمُ اون شیشه رو داد دستم
:عمو بنظرت بابام آرزوم رو میشنوه؟
میونِ اون بغضی که گَلوم رو چنگ انداخته بود
لبخندمحوی نشوندم روی لبام
:آره عمو میشنوه...
و چقد سخت بود مَخفی کردنِ لَفظِ دخترم
داستانِجداییسرشارازحَسرت🥹
بیابخونبقیهشرو...
https://t.me/Metanoia_rOman
جَهتِتَـب:✨
🫴🏻@irOyaO
1100
Photo unavailable
مِـتانُویـا؛
سَخت بود درک زنی که بچهی من رو در آغوش گرفته بود
مادرِبچم بودُ من اونو نمیشناختم؟
نگاهم رنگِ حسرت گرفت...
حسرت روزایی که میتونستم کنارِدخترم باشمُ
شاهدِهرلحظه نفس کشیدنش...
شاهدِشنیدنِ کلمهیِ "بابا" از زبونش
اما تمومِ اون لحظات در بندِ اسارتِ حسرت بود
نگاه اون دختربچه گره خورد بهمُ اون شیشه رو داد دستم
:عمو بنظرت بابام آرزوم رو میشنوه؟
میونِ اون بغضی که گَلوم رو چنگ انداخته بود
لبخندمحوی نشوندم روی لبام
:آره عمو میشنوه...
و چقد سخت بود مَخفی کردنِ لَفظِ دخترم
داستانِجداییسرشارازحَسرت🥹
بیابخونبقیهشرو...
https://t.me/Metanoia_rOman
جَهتِتَـب:✨
🫴🏻@irOyaO
200
---------------------------------
Massage🪦 ⛓
https://t.me/BiChatBot?start=sc-240287-iIoSikR
Answer♠️♥️
https://t.me/joinchat/NkREdqHj-9djOWQ0
My bot🔪🩸
@THEGAMEOFPOWERBOT
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨💻 @ChatgramSupport
3100
#part_327
#The_unwanted_child
#Alexa
کیفم و دور گردنم انداختم و از اتاق بیرون رفتم.
هربار میومدم با متئو ک کارایی که توی سربازی باهام کرده کنار بیام ولی متاسفانه هر سری خودش و جپمجدد بهم ثابت میکنه.
روی پله نشستم و جعبه سیگار و درآوردم. سیگاری بیرون کشیدم و با فندک زیر جعبه روشنش کردم.
دودش فوت کردم و به سالن غرق در سکوت و تاریکی نگاه کردم
نور راهرو ورودی جلسه کمی سالن و روشن میکرد.
با حرص زمزمه کردم:
- تمام مدت ،تحقیر هایی که تو دوران نحس سربازی نصیبم میشد اذیتم میکنن و همه اون تحقیر ها و حرفای ریز و درشت به متئو برمیگشت.
با جرقه ای که تو ذهنم زو رشته افکارم پاره شد.
چرا الان باید متوجه بشم که ظهر پیش متئو بودم تکه عکس الیا که از روزنامه جدا شده بود و دیدم. این یعنی صدرصد فهمیده که الیای واقعی مرده و من دارم از چهره و صداش استفاده میکنم.
* * * * * * * *
دقایق به طور عذاب اوری از پی هم میگذشتن و سیگارهای بیشتری میسوخت.
با باز شدن در اتاق جلسه خودم و آماده هر حرفی کردم.
همکارا کم کم بیرون اومدن و با دیدن من پچ پچ هایی ازشون شنیده میشد. با شنیدن صدای کریس چشمام و بستم:
- بهتره زودتر تکلیفت و روشن کن. برای زنی مثل تو خوب نیست هر دفعه گول حرفای متئو رو بخوره و تهش اینجا بشینه.
دستی به شونم کشید و رفت. نمیتونستم باور کنم دلش برای من دروغین سوخته.
تحمل دیدن متئو رو نداشتم. کیفم و برداشتم از جا بلند شدم.
- الیا صبر کن کجا میری؟
بدون توجه بهش در و باز کردم و به سمت بیرون قدم برداشتم.
💔 1
3200
چه دلیلی داره این کارش؟ انگار بچهاس:/
---------------------------------
Massage🪦 ⛓
https://t.me/BiChatBot?start=sc-240287-iIoSikR
Answer♠️♥️
https://t.me/joinchat/NkREdqHj-9djOWQ0
My bot🔪🩸
@THEGAMEOFPOWERBOT
برنامه ناشناس
بزرگترین ، قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨💻 @ChatgramSupport
3700