cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
553
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
+17 أيام
+230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

“فدایی ملّت” هشتم شهریورماه، سالروز قتل میرزا علی‌اصغرخان اتابک، ملقّب به امین‌السلطان، صدراعظم سه پادشاه از سلسلهٔ قاجار است. اتابک از بدنامان و سیه‌رویان تاریخ تاریک ایران در یکی دو سدهٔ اخیر است. او«چه در پادشاهی ناصرالدین‌شاه و چه در زمان مظفّرالدین‌شاه، دلسوزی به کشور ننموده و بارها بدخواهی از خود نشان داده بود و همگی ایرانیان او را افزار همسایهٔ شمالی ایران می‌‌دانستند.»(۱) اتابک در روزگاری که صدراعظم ناصرالدین شاه بود بی‌حساب و کتاب، فرمانِ اضعافه مواجب و لقب و ترفیع و احکام متفرقه امضاء کرد. تا توانست ملّازاده‌های بی‌سواد و بی‌تقوا را مانند اعیان‌زاده‌های بی‌کفایت، القاب آن‌چنانی و حقوق دیوانی و اسباب تجمّل و تظاهر داد.(۲) محمّدعلی‌شاه که خصم قسم خوردهٔ مشروطه و مشروطه ‌خواهان و ایران بود با دعوت از امین‌السّلطان، در پی نابودی پارلمان و حکومت قانون بود. زیرکی و کارآزمودگی اتابک موجب دلگرمی پادشاه بود. آمدن اتابک از همان آغاز با نیرنگ و نامردی بود. وقتی سخن از آمدن او به ایران شد، تنها سیّدحسن تقی‌زاده نمایندهٔ خوشنام تبریز بود که به تندی مخالفت کرد و او را “فروشندهٔ ایران” خواند.(۳) او فریبکارانه با نامه‌هایی که از میرزا ملکم‌خان و طالبوف(دو تن از پیشاهنگان روشنگری ایرانی) گرفت به ایران آمد و در توجیه خیانت‌های پیشینش می‌گفت: پشیمان است و‌آن روز جز آن کارها نمی‌توانسته بکند.(۴) شوربختانه مجلس در ماجرای امین‌السّلطان و کابینه‌اش، آن شور و تکانی را که در آغاز کار داشت، از دست داده بود و با فریبکاریِ دربار، علی‌اصغرخان اتابک، سر رشتهٔ امور دولت و دربار را به دست گرفت و رفت آنچه رفت؛ تفرقه انداختن در صفوف مجاهدان و مبارزانِ مشروطه، دو دستگی در میان علما، تحریک اوباش و اراذل به قتل و غارتِ روستاییان و ... . به دستان و با دسایسِ اتابک، نهال نجیب و نازک مشروطیت، نحیف و نالان و زردروی شد. با شایعاتِ زهرآگینِ همو‌ آتشِ تردیدی جانسوز به جان بسیاری از مردمان افتاد و بین انتخاب شریعت، و حکومت قانون، حیران ماندند. محمّدعلی‌شاه با به کار گرفتن اتابک و با به کار بستن سیاستهای او تا تقریباً پیروز میدان شده بود. این فیروزی البته خروش از خلق رنجور، علی‌الخصوص از جان شیردلان خطّهٔ آذربایجان برآورده بود. رادمردان آزاده‌ای که با همّت و سالاری خویش، رگ حیات مشروطه و میهن را پاس می‌داشتند. پس از وقایع و فجایع قره‌داغ و ماکو و ارومیه و اردبیل(قتل و غارت مردمان به دستور و تحریک اتابک و به دست اوباش و یاغیان) مشروطه‌خواهان، عزل امین السّلطان را از مجلس و از پادشاه خواستند. در مقابل، نه مجلس در این کار، همّتی می‌کرد نه پادشاه چنین اجازتی می‌داد. در همین حال و هوا روزی اتابک با کابینه‌اش به مجلس رفت و با نیرنگ و با زیرکساری، مجلسیان را خشنود نمود و وعدهٔ اصلاح امور را داد. در پایان این مجلس، پس از صرف چای و قلیان و چُپُق، اتابک، مست و‌مغرور از این معرکه‌آرایی، به هنگام خروج از بهارستان، با سه تیری که از ششلولِ دلاورِ تبریزی، عبّاس صرّاف شلیک شد به قتل رسید، و این‌سان آتش آه هزاران انسان بی‌گناه در دامانش گرفت. دریغا که نام عبّاسِ صرّاف در لابه‌لای اوراق پریشان تاریخ، گم شده‌است. عبّاس صرّاف، عاشق ایران بود. آذر به جانی از مُلکِ آذربایجان. او پس از کشتن اتابک در گریز از مهلکه، خودش را نیز کشت. جیبش را که تفتیش کردند کارتی یافتند که رویش نوشته شده بود:«عبّاس‌آقا صرّافِ آذربایجانی، عضو انجمن نمرهٔ ۴۱، فدایی ملّت.»(۵) گواه فداییِ ملّت بودنش همان سه تیری بود که به صدراعظمِ حکومتِ ضدمشروطه شلیک کرد، و گواه عشق او به میهنش خونی بود که در آن غلتید. پیکر پاره و زخم‌آگینش بیرقِ عشقی راستین و روشن، و پنداری ترجمان این بیت میرزاده عشقی بود: من عاشقم گواه من این قلب چاک‌چاک در دست من جز این سند پاره‌پاره نیست! مستبدان چندان از او‌کینه به دل داشتند که حتی حرمت گورش را پاس نداشتند و استخوانهایش را به در کشیدند و به باد دادند.(۶) ۱.تاریخ مشروطهٔ ایران، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۳، ۲۵۱ ۲.شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، انتشارات زوّار، تهران، ج ۱،ص ۴۹۳و۴۹۷ ۳.تاریخ مشروطهٔ ایران،ص ۲۵۱ ۴.همان، ۲۵۲ ۵.همان،ص ۴۴۵ ۶.همان، ص ۶۶۹ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

گلستان و مواجهه با مرگ نوع نگاه و نحوهٔ مواجهه با مرگِ هر انسانی، گویای بسیاری از زوایای ذوقی و فکری و فرهنگی اوست. شیوهٔ زندگی و رنگ زمانه و راهی که پسِ پشت نهاده‌است در شکل‌گیری این نگاه آدمی دخالت دارد. ابراهیم گلستان در زمینِ فرهنگ معاصر ما شخصیتِ صاحبِ ‌نام و آوازه‌ای بود. فراز و فرود فکر و نگاهش بیش از هر چیزی، صفت بی‌تابی و اعتراض و گستاخی و تازگی داشت. او “زندگی را جدّی گرفته‌بود” که رفتار و گفتار و پندارش، از آن دست که می‌دانیم بود. خودش هم به این جدّی گرفتن زندگی اذعان و اشاره کرده‌است. حسن فیاد در پایانِ دیدار و گفتگویی که با ابراهیم گلستان داشته و در موضوعات گوناگونی با او بی‌پروا سخن گفته و بی‌پرواتر پاسخ گرفته‌است، عقیدهٔ گلستان را دربارهٔ مرگ نیز جویا شده، و پرسیده‌است در حالی که بیش از نود سال از عمرش سپری شده، هیچ به مرگ اندیشیده‌است؟ گلستان پس از طرح مقدّماتی، به سراغ سؤال فیاد می‌رود و می‌گوید:« می‌دانی که باید هم بدانی که می‌شود یا می‌شده‌است که نیایی، امّا همین که آمدی حتماً باید بروی و مدّتِ بودنت، و بدتر، حس کردنِ بودن یا حسِ بودنْ کردنِ تو‌ میان این آمدن و رفتن، آن همه کم و کوتاه است که دیگر پرت است که حسی را که غفلتاً در این مدّت کوتاهِ نسنجیده داری بگذاری بالای هر حس دیگر و هر چیز دیگر و خیال‌ها... این را باید بفهمی و بدانی، با خودت در میانه بگذاری، بپرسی از خودت، و به این تناسبِ اتفاقی آگاه باشی و راضی نباشی. هر شب که به خواب رفته‌ای تجربه را داشته‌ای اگر که خوب دریابی، خوب ملتفت باشی، تا امروزدر عمر خود چند بار رفته‌ای به خواب؟ این یکی هم(مرگ) روش، هر دو مثل هم، کم یا بیش، اگرچه از آن خواب‌هایِ تا امروز، آن به صورتِ موقّتِ تا امروز، تنها وقتی بیدار می‌شوی ازشان، ازش ، می‌بینی کوتاه مدّت و موقّتی بوده‌اند، به همین سادگی، کوتاهی...(مرگ)همیشه مثل سایه همراهم است، هستش، می‌رود با من ...» وجودی که این‌سان قلندرانه و واقع‌بین با مرگِ محتوم، مواجه می‌شود، در عین حال زندگی را از دست نمی‌نهد، و تا زنده است زندگی را برتر و دارای اصالت و اعتبار می‌داند:« امّا چرا حرف از مرگ؟ حرف سرِ مرگ نیست، که سرِ بیداری است اگر که حرفی باشد، اگر که بیداری، اگر که بیدار باید بود. تا آن زمان که بیداری، چرا نگاه به آن سایه؟ حرف، سرِ مرگ نیست، نداریم، سرِ زندگی داریم، باید سرِ زندگی باشد... بیدار بودن است که باید به فکر آن باشی. بیدار بودن را باید درست بشناسی. درست دیدن را و در آن درست دیدن تا درست را دیدن ... از این شناختِ تدریجیِ مرتّبِ (زندگی) است که انسان شده‌است انسانِ در حالِ عالیِ متعالی، بالانشینِ بالارونده سوی آگاهی. و این، همین، وسیع‌تر کردنِ ابعاد زندگی است که میراثِ انسان و انسان بودن است تا امروز، در امروز.» خوابش خوش باد. از روزگار رفته، چهره به چهره با ابراهیم گلستان، حسن فیاد، نشر ثالث، تهران، ۱۳۹۶،صص ۱۹۴-۱۹۸ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

میراث داری از پدران مُلکتی که هست! پاره‌ای از مصائب و مسائل ما ایرانیان، امروزی نیست. در گذشته‌ای نه‌چندان دور هم این مصائب، دامان و گریبان ما را در دست می‌داشته‌اند. در سالهایی که آتش جنگ جهانگیر اول برافروخته‌بود(۱۲۹۳ه.ش/۱۹۱۴م) و در حالی که مجلس سوم بسته و صفحات غرب و شمال‌غرب ایران معرکهٔ نبرد لشکریان روسیه با سپاهیان عثمانی و مجاهدان ایرانی بود«همه چیز گران شده و داد و ستد خوابیده و درازی جنگ مایهٔ دلتنگی مردم گردیده‌بود. در این سالها یکی از گرفتاریها در آذربایجان پایین آمدن بهای منات بود. در این‌جا در سایهٔ نزدیکی به قفقاز و داد و ستد با آ‌ن‌جا همیشه منات روس فراوان بودی و در سالهای آخر در نتیجهٔ بودنِ روسیان فراوانتر گردیده‌بود، و اکنون که در نتیجهٔ درازی جنگ، بهای آن کم شده و روز به روز کمتر می‌گردید مایهٔ زیان مردم می‌شد. یک‌دسته هم به امید آنکه جنگ به زودی پایان یابد و یا آشتی پیش آید و بهای منات باز بالا رود، سرمایهٔ خود را داده و منات می‌خریدند و بدینسان دست خود را می‌بستند. در بازار بیش از همه گفتگوی منات و خرید و فروش آن بودی و بسیار کسان سرمایهٔ خود را در آن داد و ستد از دست دادند ... سیّد برهان خلخالی در این‌باره شعرهایی سروده که بد نیست آن را بیاوریم: هرکسی نقد خود منات نمود آخر او را منات، لات*نمود ای بسا شهسوار فرزین را بازی این منات، مات نمود چه حسابی است هرکه داخل شد فوراً آلاف* را مآت*نمود پس مآتش رسید بر آحاد* آنگه آحاد هم وفات نمود.»   *لات: فقیر و بی‌چیز *آلاف: جمع ألْف؛ هزاران *مآت: جمع مائة؛ صدها *آحاد: اعداد از ۱ تا ۹ مقصود شاعر، کاهش ارزش پول، و فقیر شدن مردم است. ۱.تاریخ هیجده سالهٔ آذربایجان (بازماندهٔ تاریخ مشروطهٔ ایران)، احمد کسروی، انتشارات مجید و صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۴، ص ۵۸۶. در ارومی(ارومیه) بهای منات، پیش از جنگ، پنج قران می‌بود و در زمان جنگ، به سه قران یا کمتر رسیده‌بود. همان، ص ۵۸۸ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

میراث داری از پدران مُلکتی که هست! پاره‌ای از مصائب و مسائل ما ایرانیان، امروزی نیست. در گذشته‌ای نه‌چندان دور هم این مصائب، دامان و گریبان ما را در دست می‌داشته‌اند. در سالهایی که آتش جنگ جهانگیر اول برافروخته‌بود(۱۲۹۳ه.ش/۱۹۱۴م) و در حالی که مجلس سوم بسته و صفحات غرب و شمال‌غرب ایران معرکهٔ نبرد لشکریان روسیه با سپاهیان عثمانی و مجاهدان ایرانی بود«همه چیز گران شده و داد و ستد خوابیده و درازی جنگ مایهٔ دلتنگی مردم گردیده‌بود. در این سالها یکی از گرفتاریها در آذربایجان پایین آمدن بهای منات بود. در این‌جا در سایهٔ نزدیکی به قفقاز و داد و ستد با آ‌ن‌جا همیشه منات روس فراوان بودی و در سالهای آخر در نتیجهٔ بودنِ روسیان فراوانتر گردیده‌بود، و اکنون که در نتیجهٔ درازی جنگ، بهای آن کم شده و روز به روز کمتر می‌گردید مایهٔ زیان مردم می‌شد. یک‌دسته هم به امید آنکه جنگ به زودی پایان یابد و یا آشتی پیش آید و بهای منات باز بالا رود، سرمایهٔ خود را داده و منات می‌خریدند و بدینسان دست خود را می‌بستند. در بازار بیش از همه گفتگوی منات و خرید و فروش آن بودی و بسیار کسان سرمایهٔ خود را در آن داد و ستد از دست دادند ... سیّد برهان خلخالی در این‌باره شعرهایی سروده که بد نیست آن را بیاوریم: هرکسی نقد خود منات نمود آخر او را منات، لات*نمود ای بسا شهسوار فرزین را بازی این منات، مات نمود چه حسابی است هرکه داخل شد فوراً آلاف* را مآت*نمود پس مآتش رسید بر آحاد* آنگه آحاد هم وفات نمود.»   *لات: فقیر و بی‌چیز *آلاف: جمع ألْف؛ هزاران *مآت: جمع مائة؛ صدها *آحاد: اعداد از ۱ تا ۹ مقصود شاعر، کاهش ارزش پول، و فقیر شدن مردم است. ۱.تاریخ هیجده سالهٔ آذربایجان (بازماندهٔ تاریخ مشروطهٔ ایران)، احمد کسروی، انتشارات مجید و صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۴، ص ۵۸۶. در ارومی(ارومیه) بهای منات، پیش از جنگ، پنج قران می‌بود و در زمان جنگ، به سه قران یا کمتر رسیده‌بود. همان، ص ۵۸۸ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

نالیدی و تقدیر همان است که بوده‌است آن حلقهٔ زنجیر همان است که بوده‌است « اگر کسی امروز مطالب و معایب ملّت و دولت را که در قهوه‌خانه‌های ایران و مهمان‌خانه‌های فرنگ، مطرحِ مذاکره است به سمع مبارک شاهزاده اتابک اعظم نرساند و علاج نخواهد، هرآینه خیانت بزرگی به وطن خود کرده، لذا با کمال ادب، شاهزاده اتابک اعظم را مخاطب ساخته عرض می‌نماییم: ... چرا عاقبت ملّت را منظور نمی‌دارید؟ چرا به شکرانهٔ نعمت خداوندی، مملکت را از ورطهٔ خطر و گرداب هلاکت نجات نمی‌دهید؟ مگر نشنیدید که دولت و ثروت و قدرت و حرمت ملّی از دست رفته، و از یکصد و شصت کرور جمعیت، مشتی چند باقی مانده، و اراضی آباد ما مخروب شده، و افکار آزاد ما معیوب گشته. حقوق ما را تصاحب کرده‌اند، و حدود ما را تغاصب نموده، کلّیهٔ بلاد، فاسد و بازار تجارت، کاسد است؟ مگر نمی‌شنوید فریاد مظلومان را از دست حکّام ظالم؟ ... مگر خبر ندارید که هر ساله کرورها مردم ایران به روسیه و عثمانی و هند می‌روند و رعیتِ خارجه می‌شوند؟ مگر اطّلاع ندارید که پول ما تنزّل کرده، ... مگر مطّلع نیستید که عقلای مملکت و دانشمندان ملّت و اشخاص باتربیت، بیکار و معطّل در گوشهٔ فقر خزیده و خاکساری ورزیده‌اند، و مردمان جاهل و عوام، دخیلِ امور و متصدّیِ مهمّات‌اند، و علم را مسخره می‌کنند و جهالت را اسباب شرافت، و شرارت را مایهٔ شهامت می‌دانند؟... مگر در جراید فرنگ ننوشته‌اند که حکومت ایران، اضعفِ حکومتهاست از حیث ثروت ... در این دوره، پریشانی ملّت از همهٔ ادوار بیش است ... خوب است شاهزاده اتابک اعظم یک سفری در سایر بلاد و قُری فرمایند خانه‌های رعیتی را ببینند که ده خانوار، محتاج به یک دیگ‌اند ...» تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الإسلام کرمانی، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۶۱، ج ۱، ص ۲۹۹- ۳۰۱ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

نالیدی و تقدیر همان است که بوده‌است آن حلقهٔ زنجیر همان است که بوده‌است « اگر کسی امروز مطالب و معایب ملّت و دولت را که در قهوه‌خانه‌های ایران و مهمان‌خانه‌های فرنگ، مطرحِ مذاکره است به سمع مبارک شاهزاده اتابک اعظم نرساند و علاج نخواهد، هرآینه خیانت بزرگی به وطن خود کرده، لذا با کمال ادب، شاهزاده اتابک اعظم را مخاطب ساخته عرض می‌نماییم: ... چرا عاقبت ملّت را منظور نمی‌دارید؟ چرا به شکرانهٔ نعمت خداوندی، مملکت را از ورطهٔ خطر و گرداب هلاکت نجات نمی‌دهید؟ مگر نشنیدید که دولت و ثروت و قدرت و حرمت ملّی از دست رفته، و از یکصد و شصت کرور جمعیت، مشتی چند باقی مانده، و اراضی آباد ما مخروب شده، و افکار آزاد ما معیوب گشته. حقوق ما را تصاحب کرده‌اند، و حدود ما را تغاصب نموده، کلّیهٔ بلاد، فاسد و بازار تجارت، کاسد است؟ مگر نمی‌شنوید فریاد مظلومان را از دست حکّام ظالم؟ ... مگر خبر ندارید که هر ساله کرورها مردم ایران به روسیه و عثمانی و هند می‌روند و رعیتِ خارجه می‌شوند؟ مگر اطّلاع ندارید که پول ما تنزّل کرده، ... مگر مطّلع نیستید که عقلای مملکت و دانشمندان ملّت و اشخاص باتربیت، بیکار و معطّل در گوشهٔ فقر خزیده و خاکساری ورزیده‌اند، و مردمان جاهل و عوام، دخیلِ امور و متصدّیِ مهمّات‌اند، و علم را مسخره می‌کنند و جهالت را اسباب شرافت، و شرارت را مایهٔ شهامت می‌دانند؟... مگر در جراید فرنگ ننوشته‌اند که حکومت ایران، اضعفِ حکومتهاست از حیث ثروت ... در این دوره، پریشانی ملّت از همهٔ ادوار بیش است ... خوب است شاهزاده اتابک اعظم یک سفری در سایر بلاد و قُری فرمایند خانه‌های رعیتی را ببینند که ده خانوار، محتاج به یک دیگ‌اند ...» تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم‌الإسلام کرمانی، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۶۱، ج ۱، ص ۲۹۹- ۳۰۱
إظهار الكل...
ادامهٔ فرستهٔ پیشین) مطالعهٔ شرح مبارزات و رشادتهای مجاهدانِ دست از جان شستهٔ مشروطه، عشق‌آفرین است، عشق به ایران، درست مانند شاهنامه! مشروطه، یکی داستان است پر آب چشم! ملّتی به سرجُنبانی معدودی مردان کارآزموده و دانا و دلداده، پای در راه مه‌آلود و مبهم آزادی نهاد. از قحط‌الرجالی که بود و از فتنه‌انگیزی روس و انگلیس، این قافله سر از ترکستان درآورد! راهش را زدند و سر سرانش را بریدند. شد شیر بی‌یال و دم و اشکم. به تاوان جُستن آزادی و حکومت قانون و نفی استبداد، دچار بند و زندان و زنجیر و تبعید و ترک میهن و پناه بردن به سفارت اجنبی شد. پادافره جانبازی و بذل خون مبارزانش، شد دربه‌دری و قتل و غارت، و دیدن و تحمّل توبیخ و تعنّت “هوچی”ها.(۹) گذشت عمر و ندیدیم رویِ آزادی هزارها ز جوانان ز غصّه پیر شدند چه گرگها که در این گلّه پاسبان گشتند چه دزدها که در این کاروان امیر شدند.(۸) ۱.تاریخ مشروطه، چاپ انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۳صص۳-۴ ۲.تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، انتشارات مجید و‌ صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۴، ص۶۵ ۳.تاریخ مشروطه،صص ۳۱۸، ۶۵۳، ۶۶۷ ، ۸۰۸ و تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، ص ۴۲۵ ۴.تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، صص۴۷۴-۴۷۵ ۵.همان، صص ۷۵۰ و ۷۶۰ ۶.همان، صص۳۴۴، ۳۵۹، ۵۹۶ ۷.برای نمونه رک: همان، صص۳۲۰-۳۲۹ و ۳۴۳-۳۴۵ و ... ۸.تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، ص۷۶۱. این ابیات سرودهٔ آقا میرباقر اسلامبولچی، از همراهان احمد کسروی بوده‌است. ۹.به گفتهٔ کسروی، در آن روزگاران به افراد فرصت‌طلبی که در ماجرای مشروطه به دنبال کسب نام و مقام بودند هوچی گفته‌ می‌شد. همان،ص ۶۷۷ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

داستانی حاصلش دردی ... یادداشتی از سر تکریم و ارادت -سیزدهم مردادماه سالروز صدور فرمان مشروطیت است(۱۳ مرداد۱۲۸۵ه.ش/۱۴ جمادی‌ الثانی۱۳۲۴ه.ق). رویدادی که بدون اغراق در سرتاسر تاریخ پر فراز و فرود ایران، یکتا و بی‌همتاست. مردمانی با جانی گداخته و گرانبار از حرمان و حسرتی به درازای ابد، نجیبانه و با جانسپاری کوشیدند قانون را به جای حکم و فرمان و فتوا، بر تخت بنشانند. مشروطه، داستان بی‌قراری ما بود. داستان طلوع آفتاب امیدی که دیری نپایید، دولت مستعجل بود، به دسایس و دستان پلید روسها و وطن‌فروشان داخلی در ورطهٔ لجن‌آلود نومیدی فرورفت و غروب کرد. -کتابها و مقالات بسیاری دربارهٔ مشروطه نوشته‌اند، امّا حقیقتاً “تاریخ مشروطهٔ ایران” و”تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان”به قلم احمد کسروی از جهت زلالی و اصالت و ارزشمندی و طول و تفصیل، یگانه است. از این دو کتاب و از فصول گونه‌گونشان هنوز بوی تازگی به مشام می‌رسد. هنوز از لابه‌لای سطور و صفحات هریک، صدای نفس‌نفس زدن‌ها و ضرباهنگ تقلّای مجاهدان و مبارزان راستین آن روزگاران به گوش می‌رسد. کسروی از پس سی سالی که از مشروطه و ماجراهایش می‌گذشت وقتی که دید هیچ‌کس از آنان که «در جنبش، پا در میان داشته‌بود و یا خود می‌توانست آگاهی‌هایی گردآورد به نوشتن برنخاست.» و این «داستانها از میان می‌رود و در آینده کسی گردآوردن آنها نخواهد توانست»، و نیز به موجب آن‌که مشروطه، رازهای سر به مهر بسیاری داشت که نوشتنشان ناگزیر و دربایست می‌بود، و از آن‌جا که«گروهی بیکار ننشسته و به وارونه گردانیدن داستانها کوشیده و به روی راستی‌ها پرده‌هایی کشیده»اند(۱) خودش قلم به دست گرفت و مردانه به میدان درآمد. تاریخ مشروطهٔ کسروی از جهات بسیاری ارزش و اعتبار دارد امّا به گمانم این کتاب از دو جهت، چشمگیر و جذّاب و نمونه است؛ نخست از حیث منابع متنوّعی که نویسنده در اختیار داشته و از آنها بهره‌برده است. منابعی که بعضاً در انحصار خودش بوده‌است.کسروی قبل از نوشتن کتابش، مطالب را به صورت مقالاتی کوتاه در“مَهنامهٔ پیمان” منتشر می‌کرد.این مقالات به دل خوانندگان نشست و بسیاری از ایشان آگاهی‌هایی که می‌داشتند و یادداشتهایی که از خودشان یا از دیگران در دست‌شان بود برای او فرستادند. از این روی نوشتم پاره‌ای از منابع در انحصار کسروی بوده‌است. او در تألیف تاریخ مشروطه از منابع لاتین، متن تلگرافها، اعلامیه‌ها، راپرتهای صاحب‌منصبان، مسموعاتش از راویان ثقه و ... استفاده کرده‌است. مهمتر از همه، بخشی از مطالب مهمّ این تاریخ حاصل مشاهدات خود کسروی بوده‌است. بویژه در بخش تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان. به یاد دارم زنده‌یاد دکتر انزابی‌نژاد همیشه از این جهت شیوهٔ تاریخنگاری کسروی را با شیوهٔ ابوالفضل بیهقی مقایسه می‌کرد. جهت دوم و دیگر چشمگیری و جذّابیت این تاریخ، انصاف نویسنده در قضاوتها و نقد آراء و اندیشه‌ها و عملکرد بازیگران روزگار مشروطه است؛ چه موافقان، چه مخالفان. این مشی و منش کسروی را در مواضع بسیاری می‌توان دید. از جمله دربارهٔ شیخ فضل‌الله نوری(۲) سیّدحسن تقی‌زاده،(۳) یفرم‌خان(۴)، و شیخ محمّد خیابانی که در حقّ کسروی آزارها و گزندهای بسیاری روا داشته‌بود.(۵) کسروی در آن بخشهایی از کتابش که محلّه به محلّه و کوچه به کوچه جنگ و گریز مجاهدان را روایت می‌کند، بیش از آن که یک مورّخ باشد، یک گزارشگر ماجراجوست که از دیده‌هایش می‌نویسد. به طور کلّی و از حیث روش در گزارش و گردآوری، شیوهٔ کسروی، در موارد بسیاری، یادآور شیوهٔ ناظم‌الإسلام کرمانی در “تاریخ بیداری ایرانیان” است. - تاریخ مشروطهٔ کسروی کتابی ممتاز و مرجعی معتبر است. کسروی این کتاب را با دست و دلی گرم و چه بسیار با گُرم و اندوه و با چشمانی گریان و خونین نوشته است.(۶) مشروطه را مجاهدان و مبارزانی گمنام و بی نام و نشان پیش بردند و به مقصد رسانیدند و در این راه سنگلاخ و نفسگیر از جان و از کس و کارشان عاشقانه دست شستند امّا فرصت‌طلبانی مفتخوار، سکّهٔ این واقعه را به نام خویش زدند و نامبردار شدند. جان شیفته و نازک کسروی از این رفتار مزوّرانهٔ ایشان می‌رنجیده و گاه این درد از چشمانش می‌جوشیده است. یک کار ارجمند مؤلّف در این کتاب، ثبت و ضبط نام و ‌نشان و سرگذشت مجاهدانی است که در روشن داشتن مشعل مشروطه و در میانهٔ خون و باروت و آتش، و تنها به عشق سربلندی ایران و آزادگانش، خان و‌ مان و جان خویش را فدا نمودند. بدون تردید اگر کسروی چنین نمی‌کرد ما امروز نشانی از این گُردان ایران‌زمین نمی‌داشتیم.(۷) (ادامه در فرستهٔ بعدی) https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

از قحط‌الرجالی که بود و از فتنه‌انگیزی روس و انگلیس، این قافله سر از ترکستان درآورد! راهش را زدند و سر سرانش را بریدند. شد شیر بی‌یال و دم و اشکم. به تاوان جُستن آزادی و حکومت قانون و نفی استبداد، دچار بند و زندان و زنجیر و تبعید و ترک میهن و پناه بردن به سفارت اجنبی شد. پادافره جانبازی و بذل خون مبارزانش، شد دربه‌دری و قتل و غارت، و دیدن و تحمّل توبیخ و تعنّت “هوچی”ها.(۹) گذشت عمر و ندیدیم رویِ آزادی هزارها ز جوانان ز غصّه پیر شدند چه گرگها که در این گلّه پاسبان گشتند چه دزدها که در این کاروان امیر شدند.(۸) ۱.تاریخ مشروطه، چاپ انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۳صص۳-۴ ۲.تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، انتشارات مجید و‌ صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۴، ص۶۵ ۳.تاریخ مشروطه،صص ۳۱۸، ۶۵۳، ۶۶۷ ، ۸۰۸ و تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، ص ۴۲۵ ۴.تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، صص۴۷۴-۴۷۵ ۵.همان، صص ۷۵۰ و ۷۶۰ ۶.همان، صص۳۴۴، ۳۵۹، ۵۹۶ ۷.برای نمونه رک: همان، صص۳۲۰-۳۲۹ و ۳۴۳-۳۴۵ و ... ۸.تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان، ص۷۶۱. این ابیات سرودهٔ آقا میرباقر اسلامبولچی، از همراهان احمد کسروی بوده‌است. ۹.به گفتهٔ کسروی، در آن روزگاران به افراد فرصت‌طلبی که در ماجرای مشروطه به دنبال کسب نام و مقام بودند هوچی گفته‌ می‌شد. همان،ص ۶۷۷ https://t.me/naghshbarab
إظهار الكل...
نقش بر آب

خطّ ساقی گر ازین گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد! “ایران را از یاد نبریم” حامد خاتمی پور ارتباط با ادمین: @HamedKhatamipour55

داستانی حاصلش دردی ... یادداشتی از سر تکریم و ارادت -سیزدهم مردادماه سالروز صدور فرمان مشروطیت است(۱۳ مرداد۱۲۸۵ه.ش/۱۴ جمادی‌ الثانی۱۳۲۴ه.ق). رویدادی که بدون اغراق در سرتاسر تاریخ پر فراز و فرود ایران، یکتا و بی‌همتاست. مردمانی با جانی گداخته و گرانبار از حرمان و حسرتی به درازای ابد، نجیبانه و با جانسپاری کوشیدند قانون را به جای حکم و فرمان و فتوا، بر تخت بنشانند. مشروطه، داستان بی‌قراری ما بود. داستان طلوع آفتاب امیدی که دیری نپایید، دولت مستعجل بود، به دسایس و دستان پلید روسها و وطن‌فروشان داخلی در ورطهٔ لجن‌آلود نومیدی فرورفت و غروب کرد. -کتابها و مقالات بسیاری دربارهٔ مشروطه نوشته‌اند، امّا حقیقتاً “تاریخ مشروطهٔ ایران” و”تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان”به قلم احمد کسروی از جهت زلالی و اصالت و ارزشمندی و طول و تفصیل، یگانه است. از این دو کتاب و از فصول رنگین و گونه‌گونشان هنوز بوی تازگی به مشام می‌رسد. هنوز از لابه‌لای سطور و صفحات هریک، صدای نفس‌نفس زدن‌ها و ضرباهنگ تقلّای مجاهدان و مبارزان راستین آن روزگاران به گوش می‌رسد. کسروی از پس سی سالی که از مشروطه و ماجراهایش می‌گذشت وقتی که دید هیچ‌کس از آنان که «در جنبش، پا در میان داشته‌بود و یا خود می‌توانست آگاهی‌هایی گردآورد به نوشتن برنخاست.» و این «داستانها از میان می‌رود و در آینده کسی گردآوردن آنها نخواهد توانست»، و نیز به موجب آن‌که مشروطه، رازهای سر به مهر بسیاری داشت که نوشتنشان ناگزیر و دربایست می‌بود، و از آن‌جا که«گروهی بیکار ننشسته و به وارونه گردانیدن داستانها کوشیده و به روی راستی‌ها پرده‌هایی کشیده»اند(۱) خودش قلم به دست گرفت و مردانه به میدان درآمد. تاریخ مشروطهٔ کسروی از جهات بسیاری ارزش و اعتبار دارد امّا به گمانم این کتاب از دو جهت، چشمگیر و جذّاب و نمونه است؛ نخست از حیث منابع متنوّعی که نویسنده در اختیار داشته و از آنها بهره‌برده است. منابعی که بعضاً در انحصار خودش بوده‌است.کسروی قبل از نوشتن کتابش، مطالب را به صورت مقالاتی کوتاه در“مَهنامهٔ پیمان” منتشر می‌کرد.این مقالات به دل خوانندگان نشست و بسیاری از ایشان آگاهی‌هایی که می‌داشتند و یادداشتهایی که از خودشان یا از دیگران در دست‌شان بود برای او فرستادند. از این روی نوشتم پاره‌ای از منابع در انحصار کسروی بوده‌است. او در تألیف تاریخ مشروطه از منابع لاتین، متن تلگرافها، اعلامیه‌ها، راپرتهای صاحب‌منصبان، مسموعاتش از راویان ثقه و ... استفاده کرده‌است. مهمتر از همه، بخشی از مطالب مهمّ این تاریخ حاصل مشاهدات خود کسروی بوده‌است. بویژه در بخش تاریخ هیجده‌سالهٔ آذربایجان. به یاد دارم زنده‌یاد دکتر انزابی‌نژاد همیشه از این جهت شیوهٔ تاریخنگاری کسروی را با شیوهٔ ابوالفضل بیهقی مقایسه می‌کرد. جهت دوم و دیگر چشمگیری و جذّابیت این تاریخ، انصاف نویسنده در قضاوتها و نقد آراء و اندیشه‌ها و عملکرد بازیگران روزگار مشروطه است؛ چه موافقان، چه مخالفان. این مشی و منش کسروی را در مواضع بسیاری می‌توان دید. از جمله دربارهٔ شیخ فضل‌الله نوری(۲) سیّدحسن تقی‌زاده،(۳) یفرم‌خان(۴)، و شیخ محمّد خیابانی که در حقّ کسروی آزارها و گزندهای بسیاری روا داشته‌بود.(۵) کسروی در آن بخشهایی از کتابش که محلّه به محلّه و کوچه به کوچه جنگ و گریز مجاهدان را روایت می‌کند، بیش از آن که یک مورّخ باشد، یک گزارشگر ماجراجوست که از دیده‌هایش می‌نویسد. به طور کلّی و از حیث روش در گزارش و گردآوری، شیوهٔ کسروی، در موارد بسیاری، یادآور شیوهٔ ناظم‌الإسلام کرمانی در “تاریخ بیداری ایرانیان” است. - تاریخ مشروطهٔ کسروی کتابی ممتاز و مرجعی معتبر است. کسروی این کتاب را با دست و دلی گرم و چه بسیار با گُرم و اندوه و با چشمانی گریان و خونین نوشته است.(۶) مشروطه را مجاهدان و مبارزانی گمنام و بی نام و نشان پیش بردند و به مقصد رسانیدند و در این راه سنگلاخ و نفسگیر از جان و از کس و کارشان عاشقانه دست شستند امّا فرصت‌طلبانی مفتخوار، سکّهٔ این واقعه را به نام خویش زدند و نامبردار شدند. جان شیفته و نازک کسروی از این رفتار مزوّرانهٔ ایشان می‌رنجیده و گاه این درد از چشمانش می‌جوشیده است. یک کار ارجمند مؤلّف در این کتاب، ثبت و ضبط نام و ‌نشان و سرگذشت مجاهدانی است که در روشن داشتن مشعل مشروطه و در میانهٔ خون و باروت و آتش، و تنها به عشق سربلندی ایران و آزادگانش، خان و‌ مان و جان خویش را فدا نمودند. بدون تردید اگر کسروی چنین نمی‌کرد ما امروز نشانی از این گُردان ایران‌زمین نمی‌داشتیم.(۷) مطالعهٔ شرح مبارزات و رشادتهای مجاهدانِ دست از جان شستهٔ مشروطه، عشق‌آفرین است، عشق به ایران، درست مانند شاهنامه! مشروطه، یکی داستان است پر آب چشم! ملّتی به سرجُنبانی معدودی مردان کارآزموده و دانا و دلداده، پای در راه مه‌آلود و مبهم آزادی نهاد.
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.