cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

.....

بسم‌الله الرَّحمن الرَّحیم در برهوت تنهایی ام روییده است هزاران تک درخت... تنها کانال اصلی نویسنده. جهت نقد: https://t.me/BiChatBot?start=sc-545450507

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
219
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#پارت_260 #برهوت_تنهایی ___________________________ تا زمانی که اسم شاهین روی گوشیم نقش بست با غزل حرف زدم. هر چیزی که به ذهنم می آمد، می گفتم و در آخر گفتم که دلم برایش تنگ شده. صدای زنگ تلفنم مرا مجبور کرد که خداحافظی بکنم. با قدم های آرام به سمت ماشین شاهین رفتم. امروز احتمالا روز من نبود، که اگر بود الان پیش عمران بودم نه اینکه بخواهم قیافه آن سعید عنتر را که روی صندلی شاگرد نشسته بود، تحمل کنم. با اخم روی صندلی عقب نشستم و بدون سلام دادن فقط چپ چپ شاهین را نگاه کردم. متعجب به من زل زده بود. با احتیاط پرسید: _چیزی شده؟ با اخم به سعید نگاه کردم. _اینو چرا آوردی؟ ازش خوشم نمیاد! سعید هم با آن قیافه داغانش پوزخندی زد و جواب داد: _چه بهتر که خوشت نیاد عفریته! چشم هایم گرد شد و سمتش حمله کردم که شاهین جلویم را گرفت. _ولش کن! سعید درست صحبت کن دیگه حق نداری با ترنج اینطوری صحبت کنی حالا هم بپر پایین کار داریم! سعید با چشم های ریز شده سرش را برایم تکان داد، تنها کاری که کردم در آوردن زبانم برایش بود که همان کافی بود تا بسوزد و رفتن را ترجیح بدهد. صدای محکم در ماشین باعث شد لبخندی روی لبم بنشیند. شاهین با ابرو های بالا رفته پرسید: _خوب شد؟ چشمکی زدم. _بهتر شد! ماشین را روشن کرد و همانطور که حواسش به رانندگی بود اشاره کرد که جلو بنشینم. من هم بی خیال خودم را از روی صندلی عقب جلو کشیدم و روی صندلی شاگرد نشستم. _خوبی؟ لب هایم را کج کردم. هیچ هم خوب نبودم. همین چند ساعت پیش دستم پیش عمران رو شده بود از غرورم نمی ترسیدم چون من خوشحالیم برایم ارزشمندتر از غرور بود. اما مطمئنا دیگر دیدن عمران راحت نبود. می خواست از من فرار کند احتمالا! _هی بد نیستم تو چطوری؟ چشم هایش برق زدند. _تو رو دیدم خوب شدم. خنده ام گرفت. _دروغگو! معلومه دوست دختر زیاد داشتیا! باز هم به عادت ابروهایش را بالا انداخت. _اره، داشتم ولی هیچ وقت باهاشون اینجوری صحبت نکردم. با سوالاتی که توی ذهنم ایجاد شده بود لبخندی زدم و گفتم: _یه سوال بپرسم؟ _اره راحت باش! دست هایم را بهم مالیدم. _اون دختره هم که اون سری دیدیمش دوست دخترت بود؟ حالت صورتش جوری بود که می خواست بپرسد "کدام دختر؟" که خودم بیشتر توضیح دادم. _همون که اومدم شرکتت بود. آهانی زمزمه کرد. _نه نبوده. اون فقط نمی دونم میشه بهش دوست گفت یا نه البته مطمئنم من واسش دشمنم! ترنج یه چیزی بپرسم ازت؟ به تقلید از خودش گفتم: _اره بابا راحت باش. خندید. _دوست پسر داشتی؟ چپ چپ نگاهش کردم. _من خودم رو با واسطه و خواهش و تمنا بقیه تحمل می کنم دوست پسرم کجا بود آخه؟ این بار از ته دل قهقه زد.
إظهار الكل...
بی هیچ حرف اضافه ای [ عیدتون مبارک ] مرسی که موندین تو کانال و حمایتم میکنید❤️
إظهار الكل...
بغل گوشم گفت : تو کی وقت کردی اینقدر خوشگل بشی؟ - تو همون سال هایی که بهم توجه نمیکردی و عشق لیلی کورت کرده بود! گوشه لبم رو بوسید و گفت : اگه بگم پشیمونم باورت می شه. نگاهش کردم. با ناخن روی سینه ی عضلانی‌ دست کشیدم.لبم رو تحریک وار گزیدم و با لحن پر نیازی گفتم : برای پشیمونی یکم دیره اِلیار خم شدم و بوسه ی نرمی روی لبش نشوندم. در برابر نگاه خمارش، عقب رفتم و گفتم : من می خوام ازدواج کنم. طلاق می خوام! 🔞🔞🔞🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFDmeiB5CL4q4Y4XIA https://t.me/joinchat/AAAAAFDmeiB5CL4q4Y4XIA فقط یک بار می تونین عضو بشین ❌❌❌❌
إظهار الكل...
♥️⛔️♥️⛔️♥️⛔️♥️⛔️♥️⛔️ ❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ 🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥 💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯💯 #بی_همگان #پارت_.. آروم سر شانه های لختش را بوسید. آراگل تو بغل لخت و گرم مردانه اش از ترس می لرزید. روی تن دخترانه و کوچیکش خیمه زد و موهای بلند خیس از عرق آراگل رو بالابرد و دم گوشش پچ زد: _هیششش...آروم نفسم، جانم؟ چرا میلرزی؟ آراگل با خجالت سعی میکرد رو از آریا بگیرد. ارام زمزمه کرد: _میترسم آریا. لب های اراگل را ملایم بوسید و رون پایش را با انگشتانش ارام نوازش کرد. _تا اینجا دردی داشتی؟ _نه... _پس نترس خودت و بسپار به من عزیزم. امشب قراره ماله من بشی... https://t.me/joinchat/AAAAAFMhzjLuWwEqz1aFUw https://t.me/joinchat/AAAAAFMhzjLuWwEqz1aFUw https://t.me/joinchat/AAAAAFMhzjLuWwEqz1aFUw
إظهار الكل...
خَـــ🥀فـَـقــــانــ~بی همـ🍁گــانــ

﷽ نرگس دیباجی🍁 کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد⛔ بی همگان #در_دست_پردازش خفقان #در_دست_پردازش آتلانتیس #کتاب_آینده آخرین پاییزه عاشقانه #کتاب_آینده کیش و مات #کتاب_آینده 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀

دختری از دیار پاییز! چشم هایش یک عالم را مست می سازد ولی امان از معشوقه اش! معشوقه ای که مستانه ی خود را دارد و با ازدواجی از نوع اجبار مستانه را از دست می دهد... اما در این بین غریبه ای هر روز ساعت یازده و یازده دقیقه با پاییزه داستان تماس میگیرد... به راستی غریبه مرموز از دخترک چه می دهد؟ آیا زندگی پاییزه را تحت الشعاع قرار می دهد؟ باید در این جلد از کتاب پاییزچشمانت با ما همراه شوید تا راز داستان را در چشم های پاییزی دخترک بیابید!👀🍂 رمانی سرتاسر از لحظاتی که ترس را با چاشنی عشق به خوردتان میدهد🔥 @Hjromanonline
إظهار الكل...
‍ ‍ ‍ #اوبـــلـــی 🚫 #افتاده_دنبال_مرد_متاهل_عشق_سابقشه 🔞🔞 https://t.me/joinchat/AAAAAFKCzcz8lWKdGUhMjw _بیا یه بار برای همیشه تمومش کنیم. خیلی #سرد و خنثی دست به #سینه نگاهم کرد. _ اینقدر بد بودم که نخواستیم؟ با #اخم سرش و ازم برگردوند و به حوض نگاه کرد. _ اینقدر ازم بدت میاد که روت و برمی گردونی! #لیاقت نگاهت و نداشتم. به وضوح دیدم اخماش بیشتر درهم کشید و دستی به گوشش کشید. _صدام برات آزار دهنده بود که حتی نذاشتی برات بگم! من که همه درد و غمات و گوش کردم و به #جون خریدم #دردت به جونم. https://t.me/joinchat/AAAAAFKCzcz8lWKdGUhMjw کلافه آرنجش و گذاشت رو زانوش و خم شد به جلو و دستاشو برد سمت #لبش. _ منی که دستای سردم توی دستای گرمت آروم می شد چی شد اینقدر سرد شدی! کی تو گوشت زمزمه رفتن کرد! برگشت طرفم و خیلی کوتاه گفت: به #مصلحت هم نبودیم. محکم زدم تو سرم و گفتم: #لعنت به #منی که به #مصلحت تو نبودم. کلافه شد و عصبی، از جاش بلند شد و #سیگاری از جیبش دراورد و بین دو لبش گذاشت، سیگاری نبود بعد از من سیگاری شد، #کام عمیقی گرفت و دود غلیظش و داد بیرون، رو به روش واستادم و فاصله ام و کمتر کردم و بی توجه به عکس العملش دستم و بردم پشت #گردنش و فاصله بینمون و به صفر رسوندم. خیلی #نرم‌و آروم #بوسیدمش، بی توجه به برادرش که هر آن ممکن بود روش و برگردونه و مامان سر برسه، آرزوی ۸ ساله ای که پی اش می گشت و براش براورده کردم، عقب نکشید و دستش و از #زیر #لباسم.... +اکه هی حاجی ادامش چی شد؟ _ادامش و بیا اینجا بخون🤦‍♀️👇👇 مامان ببینه چه بلایی سرش بیاره🤔 #عاشقانه_ای_آرام_اما_اشتباه 🔥🔥 #جنجالی 🔥♥️ #پر_از_صحنه_های_جنجالی 🔞❌ https://t.me/joinchat/AAAAAFKCzcyh6xwHeizcnw
إظهار الكل...
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 تکیه گاهی از جنس عشق ژانر: #عاشقانه #پلیسی #هیجان_انگیز #صحنه_دار پارتی از رمان👇🏻 سرگرد: - درسته. شما با تعقیب کردن اون باند، زندگی مادرتون رو در خطر انداختین که به ضرر هر دوتون تموم شد ولی حالا، اوضاع فرق داره. با کمکتون شاید بتونیم باهم دیگه این باند و رئیسش رو پیدا کنیم و دخترتون و هزاران بچه و دخترای جوون دیگه رو نجات بدیم. چون تشنه‌ی انتقام از اون باند هستین، شمارو برای همکاری انتخاب کردیم و اینکه حاضرین همه چیزتون رو برای پیدا کردم دخترتون بدین، حتی جونتون رو! با شنیدن آخرین جملش، سرم رو بلند کردم. من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. وقتی دو تا از با ارزش ترین دارایی هام رو ازم گرفتن، ادامه دادن این زندگی به چه دردی میخوره؟! تا کی میتونم دست روی دست بذارم تا ببینم پلیسا موفق به پیدا کردن دخترم میشن یا نه؟! شاید با همکاری کردن من باهاشون، بتونم به اون باند برسم پس گفتم: - من چطور میتونم کمکتون کنم؟ چطوری وارد اون باند بشم؟ پوزخندی زد و گفت: - خوشحالم که راه درست رو انتخاب کردین و اما اینکه چطور وارد اون باند بشین، گفتنش کمی مشکله. باید به عنوان... بخاطر مکثش، به حرف اومدم: - به عنوان چی؟ با کلافگی، چنگی به موهاش زد و اون ها رو به عقب فرستاد که چند تارِ مویِ جلوی سرش، با لجاجت دوباره به روی پیشونیش افتاد. انگار داشت توی ذهنش، جمله بندی می کرد که چند ثانیه‌ی بعدش گفت: - شما باید به عنوان برده، توی اون باند نفوذ کنین. اون باند دخترای هم سن و سال شما رو میدزده و به عنوان برده، تویِ کشور های اروپایی، عربی و خیلی جاهای دیگه، میفروشه. و آروم تر گفت: - برده‌یِ...جنسی. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 https://t.me/joinchat/AAAAAE1aXqyDnWA3m0Rwkw
إظهار الكل...
تکیه گاهی از جنس عشـق

🚫کپی حتیٰ با ذکر نام نویسنده پیگرد⚖قانونی دارد🚫 روزهای زوج دو پارت🖋 ژانر رمان:عاشقانه،پلیسی،هیجان انگیز

عشقم حواست هست نابودم کردی؟🙃💔 من این کارارو باهات میکردم خوشت میومد؟🙃 مطمئنا نه! پس چرا تو این کار رو با من کردی؟ چرا باعث شدی تمام افراد خانوادم همه از بین برن؟ مگه بهت نگفته بودم اونا نباشن منم نیستم؟ اونا رو از بین بردی تا من نباشم؟💔 میومدی به خودم میگفتی میرفتم اما خانوادمو از بین نمی‌بردی🥀 پول میخواستی؟ بهت میدادم ولی خانوادمو ازم نمیگرفتی😞 عشقم! زندگیمو تباه کردی... خونه خرابت میکنم... اینو بهت قول میدم🙃💔 دختری از تبار غم🥀 توی این رمان نمیفهمی کی دوسته کی دشمن♨️ دختره معصوم داستانمون یه شبه تبدیل میشه به یه شیطان⛓ حالا میخوای بدونی این شیطان قراره چه کار کنه؟ اگه میخوای بدونی توی چنل زیر جویین شو👇👇👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEtbjn7a7svpm9DXMw
إظهار الكل...
❤️Romankade asheghane❤️️

پشتِ پنجره‌یِ تنهاییِ شب آسمان گرفته و بی حوصله است.. شبیه من..💔🍃 دلگیر و بی ذوق از رسیدنِ فردایِ بی تو...🍂💔 کپی پیگرد قانونی دارد. به قلم:🍂yalda کاربر انجمن ماه سان @mahsan_forum پارت گذاری هر شب ساعت 22:00 شعبه دیگر ما: @jannata23

22# #مرگ_بر_عشق 🖤🥀 مسیح خنده مستانه ای کرد، دستش را روی تنش زد و با یک حرکت دوباره او را روی تخت خواباند. سرش را جلو برد و آرام پچ زد: ترسیدی کوچولو؟؟ ترسیده بود؟؟..جانش داشت در می آمد مسیح یقه لباسش را پایین تر داد و سرش را به گردنش رساند، با گاز ریزی که گرفت، باران #آهی از گلویش خارج شد... انگار به مذاقش خوش آمد که گاز بعدی را محکم تر گرفت: "دوباره بگو" بیشتر وحشت کرد اشک هایش بی محابا صورتش را میشست از فکر اینکه چه بلایی قرار بود سرش بیاید دلش که هیچ... تمام تنش سوخت... عصبی گاز محکمی درست از منطقه حساسش گرفت: _گفتم دوباره بگو از درد و وحشت گریه اش شدید تر شد و از ترس به سکسکه افتاد: _ تو...توروخدا ولم کن،من...من... عصبی میان حرفش پرید و داد زد: نمیگی نه؟؟؟ جوابش گریه بود و بس خوش نداشت پارتنرش از فرمانش سرپیچی کند، از جا بلند شد و پایین پای باران نشست عصبی غرید: _درستت میکنم!! دستهای او را بالای سرش نگه داشت و با یک حرکت... بیا ببین چه بلاهایی سر باران میاره🔥🥺 #پارت_واقعی✔️ با #قلمی_قوی✍ ❌#این_رمان_کاملا_اخلاقی_است🙂 #انتقادی_انتقامی_عاشقانه_سناریو👌 https://t.me/joinchat/AAAAAE40stTsEfZ5xFUyMA
إظهار الكل...
مــرگـ بر عشــ♥ـق

💓مرگ بر عشق💓 ✒به قلم: عارفه مختاریان(Armo) 📎تحت نظر سرزمین رمان های آنلاین 📚 ارتباط با نویسنده👇

https://t.me/BiChatBot?start=sc-110473-Jqgu9MO

مرسی که بدون قضاوت همراهمون هستین💜

_ #part187 کلید توی #قفل چرخید و رایان با #بالاتنه ی لخت توی چهارچوب در ظاهر شد ، دوباره #تنم بی حس شد و چشمام #سیاهی رفت : خیلی #پست #فطرتی . با تمام #قدرتی که داشتم دستم و بالا بردم و توی صورتش کوبیدم ، صورتش به یک #طرف کج شد و با مکث و چشمای سرخ سرش و به طرفم چرخوند : چه #گوهی خوردی تو؟؟ بلافاصله با #دستش چنان به تخت #سینم کوبید که نتونستم تعادلم و حفظ کنم و به #عقب پرت شدم و جیغی کشیدم . دختره از اتاق #خارج شد و با ترس بهمون نگاه کرد : رایان ولش کن . رایان که از شدت #عصبانیت صورتش و چشماش سرخ شده بود به طرفم #حمله ور شد و روی زمین نشست : #دست روی من بلند میکنی ؟ همین طور که روی #زمین افتاده بودم آب دهنم و #جلوی پاش پرت کردم و با #نفرت به چشمای به خون نشستش نگاه کردم : #لیاقتت همین زنه ی . به آب #دهنی که جلوی پاش انداخته بودم نگاه #وحشتناکی انداخت و چنان توی دهنم کوبید که خون از دهنم به شدت روی پارکت ها پاشید و فریادم به آسمون رفت و دوباره روی #زمین طاق باز افتادم ..... https://t.me/joinchat/AAAAAFUCMv0a7Qv-YHFccA
إظهار الكل...
🌻 {به اسم یاسمن (سمن) } 🌻

ورود #آقایان #ممنوع ⛔ ژانر : # ، #عاشقانه 💏، #هیجانی 😱 به قلم #مروارید نویسنده ی رمان #آیدا💕💕 و #تاوان چه #گناهی را پس #میدهم ؟ پارت گذاری : #روزهای #زوج۳#پارت به جز #جمعه ها ☺😍

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.