cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ࢪݦأݩ لأݦݕۅࢪڱیݩی📚

داستان درباره سه افسر پلیس ایرانیه ک برای ماموریت به روسیه میرن تا جلوی ورود یک محموله مواد مخدر به ایران رو بگیرن پلیسای داستان ما میرن تا به ماموریتشون برسن ولی..... نویسندهshabnam.sadghian تاسیس1399/5/11🤍✌

إظهار المزيد
إيران389 297لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
126
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

همینطور ساکت داشت به حرفام گوش میکرد ادامه دادم *گناه من این بود ک برای مراقبت از پسرم هویتشو پنهون کردم چون نمیخاستم به جرم پسر تو بودن به ناحق بلایی سرش بیارن اما نتونستم اشکام دوباره صورتم و خیس کرد *من یه گناه دیگه ام داشتم تو چشماش نگاه کردم یه روز حتی فکرشم نمیکردم این حرفو بهش بزنم *عاشق تو شدن از اولشم اشتباه بود کاش همون موقعه میفرستادمت بالای دار پرهام-من خیلی وقته مردم نیازی به دارو طناب نیست پناه-بابا با شنیدن صدای پناه انگاد ک از تنشش کم شده باشه لبخند زد و رفت سمتش محکم بغلش کرد یه لحظه به پناه حسودیم شد آغوشی ک تو این موقعیت باید برای من میبود برای دخترشه پناه به من نگااه کرد پناه-بابا چرا انقدر خاله خزان و اذیت میکنی از این حرفش تعجب کرد پرهام-پناه عزیزم من... پناه-بابا اینکه آیان گم شده تقصیر خاله خزان نیست اخم کرد پرهام-تووکار بزدگ ترا دخالت نکن پناه-اما ... پرهام-همینکه گفتم خاست بره ک با سوال جهان منتظر وایساد جهان-پناه دخترم تو چیزی میدونی؟ پناه-اره اونی ک آیان و با خودش برد و دیدم پرهام با عجله دوباره برگشت سمتش پرهام-کی بود عزیزم؟ پناه-خاله رویا پرهام-چی؟ پناه-اون اومد و به آیان یه چیزی گفت ک نفهمیدم بعدشم سوار ماشینش کرد و رفت پرهام-تو اینارو چرا زودتر نگفتی پناه-وقت نشد پرهام-جهان ماشین و بیار *منم میام پرهام-لازم نکرده به در اشاره کرد پرهام-همین راهو بگیر برووو پیش پدرام جونت گمشوو *پرهام داد زد پرهام-نشنیدی چی گفتم گمشووو گوشیم و با سوئیچ ماشین پدرام برداشتم *جهان اگه خبری از آیان..... پرهام-بیرون جهان با چشم بهم اشاره کرد ک بهم خبر میده سرمو انداختم پایین و رفتم بیرون پناه-خاله خاله برگشتم سمت صداش به زور لبخند زدم *جانم پناه-این مال آیانه به ماشین کوچیکی ک تو دستش بود نگاه کردم پناه-به من گفت براش نگه دارم دوباره بغض گلوم و گرفت ماشین و ازش گرفتم *مرسی عزیزم دستم و کشید سمت خودش با کارش خم شدم اروم گونه امو بوسید پناه-آیان و پیدا میکنیم نگران نباش این حجم از مهربونی رو از کی یه ارث برده این دختر از پرهام؟ یا صنم و عظیمه؟ موهاشو نوازش کردم خاستم جوابشو بدم ک پرهام اومد بیرون دست پناه و گرفت و رفت داخل باورم نمیشه این همون پرهام دیروزه؟ همونی ک منو بوسید؟ همونی ک برام می‌خندید رفتم سمت ماشینو سوار شدم همینکه خاستم حرکت کنم گوشیم زنگ خورد به صفحه اش نگاه کردم شماره ی ناشناس بود نکنه خبری از آیان شده باشه جواب دادم *الو اهورا-سلامم سروان چطوری با شنیدن صداش دستام مشت شد *بیشرف اهورا-عه چقدر بداخلاق داد زدم *با پسرم چیکار کردی؟ اهورا-اها بابت اون ناراحتی نگران نباش عزیزم فعلا کاریش ندارم البته فعلا..... حالا حالا ها مونده تو و پرهام و باهاش بچزونم *اهورا با زبون خوش آیان و برگردون وگرنه... اهورا-وگرنه چی؟ نکنه میخای با آب پاش اسباب بازیت خیسم کنی سروان دو هزاری *خفهههه شووووو اهورا-زنگ نزدم چرت و پرت هاتو بشنوم میخاستم یه پيشنهاد بهت بدم *دهنتو ببند گوشیو قطع کردم با صدای اس ام اسی ک اومد بازش کردم عکس آیان و برام فرستاده بود "دیدیش شاه پسرتو" بهش زنگ زدم *اهورا با ایان کاری داشته باش خواهش میکنم اهورا-ای بابا تا چند دقیقه پیش ک داشتی تهدیدم میکردی حالا خواهش میکنی *آیان کجاس؟ اهورا-در همین حد بدون ک ایران نیست *توو چی از جون ما میخای چرا زخم کهنه ارو تازه میکنی اهورا-دانیال منتظرته اگه پسرتو میخای بیا به این ادرسی ک بهت میدم *کور خوندی فک کردی من بچه ام اهورا-مثل اینکه دلت نمیخاد آیان و ببینی خیل خوب پس منتظر جنازه اش باش میخام همون بلایی ک سر سمیع پسر ابوسیف اوردم سر پسرر عزیز دوردونه ی توام بیارم با گریه جیغ زدم *نه نههه خواهش میکنم اهورا-ای وای خزان خیلی وقت بود صدای گریه کردن هاتو نشنیده بودم روحم ارضا شد دختر *کاری با آیان نداشته باش هرجا بگی میام اهورا-هرکاری بگم هم میکنی؟ *منظور؟ اهورا-بیا اینجایی ک برات اس ام اس میکنم بعد بهت میگم باید چیکار کنی فقط اگه پرهام بویی از این قضیه ببره اونوقته ک دیگه ... *نه چیزی نمیفهمه اهورا-عافرین دختر خوبی شدی اینو گفت و گوشیو قطع کرد بین دو راهی مونده بودم اگه به پرهام نگم ک بیشتر عصبانیش میکنم اگرم بگم اهورا یه بلاایی سر بچه ام میاره خدایا من چیکار کنم خودت یه راهی جلو پام بزار باید اول ماشین و ببرم و به پدرام پسش بدم با یاد اوری پدرام یه فکری به ذهنم رسید اگه اونو با خودم ببرم چی؟ اره بهترین کار اینه ک همه چیو به اون بگم اون تو این جور مسائل منطقی تر عمل میکنه ماشین و روشن کردم و زدم تو جاده
إظهار الكل...
#رمان_لامبورگینی2 #پارت_68 "خزان" منتظر و بی هدف دور خونه میچرخیدم از نگرانی یه لحظه ام اروم و قرار نداشتم پناه-خاله *جانم پناه-چرا نمیشنید؟ *راحتم عزیزم پناه-نگران آیانی با این حرفش بغض گلومو گرفت سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم پناه-ای بابا چرا نگرانید اون با خاله رویا رفته زودی برمیگرده *چی؟ پناه-شما خاله رویا رو نمی‌شناسید؟ دوییدم سمتش و جلو پاش نشستم تا بتونم راحت تر باهاش حرف بزنم *تو الان گفتی ک آیان با رویا رفته پناه-اره من خودم دیدم *تو داری راس میگی دیگه اره؟ پناه-اره بخدا خاله رویا آیان و سوار کرد و بعدم بردش رویا چطوری بدون اطلاع من اینکارو کرده اصلا چرا یواشکی آیان و با خودش برده این کارش فقط یه معنی میتونا داشته باشه اینکه.... نه یعنی ممکنه ک اون با اهورا دستش تو یه کاسه باشه یاد مکالمه هاش تو مالزی افتادم یعنی اهورا طلبکار باباش همون اهورا آریاییه؟ اون تمام این مدت داشته برای اون کار میکرده اون قایمکی با تلفن حرف زدناش و ترسیدن از دیدن من نه اون نمیتونه اینکارو بکنه این همه وقت اون تو تک تک کارایی ک میکردیم با ما بود یعنی انقدری بهمون نزدیک شده بود ک یه روزی اینجوری بدیختمون کنه تمام این مدت داشته برای پسر من نقشه میکشیده پناه-خاله خزان با ترس از جام بلند شدم و گوشیمو برداشتم شماره ی رویا رو گرفتم +شماره ی مشترک مورد نظر در شبکه موجو نمی باشد.... گوشی رو قطع کردم و دوییدم سمت در قبل از اینکه بخام برم بیرون پرهام و جهان اومدن داخل سالن چهره ی پرهام انقدر درهم و عصبی بود ک جرعت نداشتم ازش چیزی بپرسم *جهان آیان و پیدا کردید؟ جهان با نا امیدی بهم نگاه کرد و سرشو به نشونه ی منفی تکون داد پرهام-خوشحالی؟! با تعجب بهش نگاه کردم *چی؟ پرهام-از اینکه نقشه ات عملی شد خوشحالی؟ دیگه قرار نیست منو آیان همدیگه ارو ببینیم این برات خوشحال کننده اس مگه نه *معلوم هست چی میگی؟ با بی حسی تمام تو چشمام نگاه کرد پرهام-ازت متنفرم شنیدی؟ ازت متنفرم خزان پناهی دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرم داد زدم *چی داری میگی زده به سرت‌؟ تو فک کردی من بچه ام و عمدا از خودم دور کردم پرهام-اگه نمیدزدیدنش قرار بود چیکار کنی؟ ازم قایمش کنی؟ ببریش یه جایی ک نتونم ببینمش چیکار میکردی؟ اگه امروز اهورا دستت و رو نمیکرد تا وقتی ک نفس میکشیدم و زندگی میکردم قرار بود نفهمم ک یه بچه ی دیگه ام دارم یه قطره اشک از گوشه ی چشمش روی گونه اش سر خورد داد زد پرهام-بگوو خزان بگووو اگه امروز آیان و نمیدزدیدن چیکار میکردی؟ بغضم نمیزاشت حرفای ک تو دلم ارو بگم پرهام-حرفی نداری بگی نه؟ خاستم چیزی بگم ک جهان-خانوم برگشتم و منتظر بهش نگاه کردم جهان-آیانو دو ساعت پیش از مرز رد کردن با این حرفش دستام سرد شد *چی؟ جهان-کار اهورا خانه میدونسته ما اینجا دنبالش میگردیم برای همین.... جیغ زدم *نههههه نههه جهان داری شوخی میکنی مگه نه برگشتم سمت پرهام اون از من داغون تر بود بی صدا فقط داشت گریه میکرد دوییدم سمتش و بازوشو گرفتم *پرهام جهان چی داره میگه؟ با حالت عصبی خندیدم و تکونش دادم *شوخی بسه من من دیگه..... بازوشو با شدت از دستم کشید بیرون پرهام-بدبختمون کردی خزان *نههه نههه پرهام توروخدااا توروخدا بگو ک دروغه بگوووو پسرمون هنوز اینجاس جایی نرفته بگووو پرهام-این نمایش هاتو تمومش کن اینو گفت و رفت سمت پله ها دومرتبه دوییدم دنبالشو گوشه کتشو گرفتم *پرهام توروخدا اینجوری رفتار نکن من پشیمونم میدونم کارم اشتباه بوده باید بهت زودتر میگفتم ولی... پرهام-پشیمونی تو آیان و برمیگردونه ؟ به پاش افتادم و بلند تر از قبل زدم زیر گریه *التماست میکنممم پرهام پسرمونو نجات بده من بدون آیان میمیرم میمیرمممم پرهام-دیگه اسمی از آیان نمیاری خزان حتی اگه پیداش کنم دیگه نمیزارم ببینیش به نبودنش عادت کن *تو این حق و نداری نه تو حق نداری پرهام-توام حق قایم کردنش و نداشتی.. میدونی چیه تو حتی لیاقت داشتن آیان و نداری لایق مادر شدنم نیستی *پرهام جان پرهام-جهان تا با دستای خودم خفه اش نکردم ببرش پاشو از دستم کشید بیرون و رفت سمت پله ها جهان اومد سمتم خاست دستم و بگیره ک خودم و کشیدم عقب از جام بلند شدمو داد زدم *اونی ک لیاقت هیچی رو نداره توویی برگشت و بهم نگاه کرد اشکام و پاک کردم *تمام اتفاق هایی ک امروز افتاده همه اش تقصیر توعه اما نه همیشه جوری رفتار میکنی ک انگار ذره ای مقصر نیستی ولی بزار بهت بگم اونی ک شش سال پیش به جای نجات دادن منو بچه ام از اون جهنم به فکر انتقام از کسایی بود ک به خودش آسیب زده بودن توو بودی تووو اونی ک کینه ی اهورا رو نسبت به بچه امون بیشتر کرد تو بودی *تو هر لحظه به فکر خودتو و موقعیتت بودی هیچ وقت ذره ای به منو خواسته هام توجه نکردی الانم برای شونه خالی کردن از وظیفه هات منو مقصر میکنی
إظهار الكل...
خاست بره بیرون ک لحظه ی اخر برگشت سمتم پرهام-اگه فقط یه تار نو از سر آیان کم بشه زنده زنده دفنت میکنم اینو گفت و رفت جهانم دنبالش راه افتاد... سرم و گذاشتم رو زمین * ای خدااا من دیگه تحمل ندارم چرا منو خلاصم نمیکنی با احساس دستی رو شونه ام سرمو بلند کرد عظیمه-زجه زدن و گریه کردن چیزی رو درست نمیکنه *میگی چیکار کنم عظیمه. عظیمه-من میخام دخترا رو ببرم خارج از شهر اینجا براشون امن نیست توام بهتره بیای تا... *من برمیگردیم پیش پدرام منو اونم دنبالش بگردیم ضرری نداره عظیمه-خیل خوب هرجور راحتی از رو زمین بلند شدم دستی به لباسام کشیدم و مقنعه ام و رو سرم درست کردم *من دیگه میرم سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد رفتم سمت خروجی خاستم از برم بیرون ک دونفر جلومو گرفتن +برگردید *چی؟ +اقا دستور دادن کسی حق نداره از خونه خارج بشه *اما.... +برگردید داخل اروم برگشتم تو سالن عظیمه-چیزی جا گذاشتی *پرهام اینجا زندانیمون کرده عظیمه-یعنی چی؟ *جلوی در نگهبان گذاشته گفته کسی حق نداره پاشو از خونه بزاره بیرون عظیمه-غلط کرده پسره ی احمق عظیمه راهی حیاط شد تا با اون نگهبانا حرف بزنه اما با نا امیدی برگشت عظیمه-این پسره زده به سرش *حق داره منم اگه جای اون بودم همینکارو میکردم عظیمه-اگه بلایی سر اون بچه بیاد پرهام زنده ات نمیزاره *میدونم.. اما بلایی سر پسر من نمیاد عظیمه-خدا به دادت برسه اینو گفت و رفت سمت محوطه ی بازی دست دخترا رو گرفت و برگشت داخل سالن بی توجه به من بردشون تو اتاق روی زمین نشستم *خدا لعنتت کنه اهورا خدا ازت نگذره ک پسر منو کردی بازیچه
إظهار الكل...
#رمان_لامبورگینی2 #پارت_67 "خزان" همونجا جلوی در کز کرده بودم سرم و گذاشتم رو زانو هام گذاشتم اشکام راه همیشگی خودشونو تو صورتم پیدا کنن عظیمه-خسته نشدی از بس اینجا نشستی دختر سرمو بلند کردم *نه عظیمه-فک کردی با این لجبازی ها اون حرفتو باور میکنه *چرا تو بهش حقیقت و نگفتی؟ عظیمه-چون نمیخاستم دوباره برگردی به زندگیش خاستم جوابشو بدم ک جهان-خانوم با شنیدن صداش انگار دنیا رو بهم دادن از جام بلند شدم و دوییدم سمتش *جهان جهان-خانوم شما اینجا؟ پگاه-سلام خاله *سلام عزیزم جهان-پگاه جان با پناه برید تو محوطه ی بازی منم الان میام پگاه-باشه دخترا با هم رفتن سمت محوطه ی بازی رو کردم به جهان *با من بیا دستشو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش سمت اتاق پرهام جهان-خانوم چیشده *آیان و دزدیدن جهان جهان-چی؟ *اره از دیروز غیبش زده درست همون موقعه ای ک منو پرهام داشتیم از دست اون ماشینی ک تعقیبمون میکرد فرار میکردیم پسرمو دزدیدن جهان-اخه چطور ممکنه *چطور دزدیدنش مهم نیست من فقط میخام پسرم پیدا بشه الان ازت خواهش میکنم برو حقیقت و راجب آیان به پرهام بگو من هرچی بهش میگم حرفامو باور نمیکنه جهان-از کجا میدونید ک حرف منو باور میکنه *چون تو هیچ وقت بهش دروغ نگفتی خاست چیزی بگه ک در اتاق باز شد پرهام با چشمای به خون نشسته به جفتمون نگاه کرد پرهام-تو هنوز اینجایی *پرهام جان یه دقیقه به حرفام گوش کن اخه آیان ما... داد زد پرهام-نمیخاام چیزی بشنوم صداتوو ببر فقط خاست به سمتم حمله ور بشه ک جهان جلوشو گرفت جهان-اقا حرفایی ک میزنه همه اش راسته پرهام-توام رفتی تو جبهه ی این جهان-اینکه آیان پسر شماس حقیقته یقه ی جهان و گرفت پرهام-تو دیگه چرا جهاان جهان-حاضر به جون ساناز قسم بخورم دقیقا زمانی ک همه امون فک میکردیم شما مردید فهمیدم خزان خانوم حامله اس اون موقعه اصلا پدرامی ام وجود نداشت بلند تر از قبل داد زد پرهام-داری دروغ میگی عظیمه-دروغ نمیگه پرهام یقه ی جهان و ول کرد ایندفعه تمام حواسشو داد به عظیمه سلطان پرهام-توام.... عظیمه-اون پسر بچه ی توعه اگه باور نداری برو پیداش کن هر طور شده گیرش بیار اونوقت میتونی ازش تست دی ان ای بگیری پرهام-عظیمه اون پسر نتونست حرفشو کامل بزنه بی حال افتاد رو زمین جیغ زدم و رفتم بالا سرش *پرهام جان با دست هولم داد عقب پرهام-به من دست نزن با کمک جهان از رو زمین بلند شد دستشو از دست جهان کشید بیرون پرهام-این همه وقت تو و عظیمه میدونستید جهان سرشو انداخت پایین میدونستم جوابی نداره بهش بده دو مرتبه یقه اشو گرفت و چسبوندش به دیوار *پرهام داری چیکار میکنی برگشت و محکم زد زیر گوشم داد زد پرهام-توو خفه شوو تو یکی فقط خفه خوون بگیر جهان-آقا پرهام-بگو جهان بگووووو چرا جهان-اقا بخدا نمیخاستم با اوردنش پیش خودتون اهورا از وجودش با خبر بشه پرهام-الان کجاس بازم سکوت کرد پرهام دست مشت شده اش و رو صورتش فرود اورد پرهام-لال شدی؟ میگمم الان آیان کجاس؟ جهان-دزدیدنش عربده کشید پرهام-اونی ک همه اتون از با خبر شونش میترسیدید قبل از من با خبر شده عظیمه-بسه دیگه پرهام تمومش کن پرهام-تمومش کنم؟ چی تموم کنم.؟ پرهام-این زن (با دست به من اشاره کرد) پرهام-تمام زندگی منو یه تنه نابود کرده اومد سمتم و از رو زمین بلندم کرد پرهام-توام از اهورا میترسیدی ک به من نگفتی ها؟ *پررها.. با پشت دست زد تو دهنم پرهام-بچه ی منو ازم قایم کردی ک اهورا نفهمه اره؟ جرعت جواب دادن نداشتم تکونم داد پرهام-جواب بده *من پشیمونم هولم داد عقب یه لحظه نتونستم خودم و کنترل کنمو محکم خوردم زمین پرهام-پشیمونی توو پسر منو برمیگردونه؟ موهامو از پشت گرفت و کشید سمت خودش *اخخخ جهان-اقا دارید چیکار ... پرهام-دهنت و ببند هیچ کس دخالت نکنه... جواب بده خزان چرااا پسرم و ازم قایم کردی بلند زدم زیر گریه *از یه همچین روزی میترسیدم از اینکه بخای با زور ازم جداش کنی از اینکه یکی بشه مثل تو و اهورا من میترسیدم پسرم وسط این دشمن کاری تو با دانیال قربانی بشه موهام و با شدت ول کرد پرهام-اگه بهم گفته بودی الان آیان پیشمون بود ولی نه تووو دوس داری به جای همه تصمیمِ مثلا درست و بگیری یه جای من به جای آیان به جای همه تصمیم سر خود میگیری سروان پناهی *پرهام من... پرهام-اسم منو دیگه نمیاری به هیچ وجه عظیمه- اخه بزار اونم حرفشوو بزنه پسر پرهام-حرفی ام مونده؟ با دستای خودش بچه امون بدبخت کرده اونوقت چه دفاعی از خودش داره جهان-اقا شما باید به اونم حق بدید بلاخره آیان.... پرهام-جهان جهان ساکت شد پرهام-تو این دنیا تحمل هر چیزی رو دارم به مز دورغ گفتن پس برای توجیه گندی ک دسته جمعی به زندگی منو پسرم زدید نمیخاد دورغ بهم ببافید رفت سمت اتاقش خیلی طول نکشید ک با یه اسلحه اومد بیرون
إظهار الكل...
همینکه رسیدم تو سالن چشمم خورد به عظیمه ک روی کاناپه با خیال راحت نشسته بود و داشت طبق عادت همیشگیش کتاب میخوند *سلام عظیمه-انگار قرار نیست دست از سر زندگی ما برداری *من اومدم اینجا یه چیزی به پرهام بگم از لرزش صدام متوجه ی ناراحتیم شد و کتاب و گذاشت رو میز عظیمه-چی شده؟ *پسرم... پرهام-چیکار داری؟ با شنیدن صداش برگشتم سمتش و زدم زیر گریه *پرهام با تعجب بهم نگاه کرد پرهام-چرا داری گریه میکنی *میخام باهات حرف بزنم پرهام-بگو *بریم تو اتاق به در اتاقش نگاه کرد با بی میلی سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و رفت داخل منم دنبالش رفتم و درو پشت سرم بستم پرهام-خوب میشنوم *جهان اینجاس؟ پرهام-نه دخترا رو برده شهربازی با این حرفش انگار یه سطل اب یخ ریختن رو سرم پرهام-نمیخای بگی چرا داری گریه میکنی اگه جهان اینجا نباشه و حرفام و تایید نکنه ک پرهام هیچ کدوم از چیزایی ک میخام بگم و باور نمیکنه به خودم شجاعت دادم بحث مرگ و زندگی پسرمه من حرفام و بهش میزنم پرهام-خززان *شش سال پیش و یادته؟ وقتی تو قطر از هم جدا شدیم اخم کرد پرهام- این همه شعار میدی ک گذشته ها گذشته بعد خودت اومدی تلخی های گذشته ارو.... *دقیقا شش سال پیش بعد از اینکه فک میکردم تو مردی یه اتفاق خیلی غیر منتظره برام افتاد تو سکوت داشت بهم نگاه میکرد تو چشماش نگا کردم *دانیال بعد از مرگ فرمالیته ی تو منو دوباره برگردوند به عمارت برای اذیت کردن من از هیچ کاری دریغ نکرد فک میکردم تو مردی غزلم و از دست داده بودم هیچ کس و نداشتم ک بهش تکیه کنم هیچ کس نبود ک از دست دانیال نجاتم بده من کم کم داشتم امیدم و به زندگی از دست میدادم به اینجای حرفم ک رسیدم سرمو انداختم پایین *میخاستم خودم و بکشم ک فهمیدم حامله ام اون بچه قرار بود تو جهنم دانیال به دنیا بیاد پرهام-تو چی دار..... *عظیمه نذاشت دانیال چیزی بفهمه هر کاری کرد ک پدرام و بکشونه پیش من همینطورم شد پدرام برگشت عمارت دانیال با کمک عظیمه سلطان منو فراری دادن من برگشتم ایران ولی خانواده ام با بچه ی توی شکمم ک پدر نداشت منو قبول نکردن کارم شده بود فحش و ناسزا شنیدن از خانواده و فامیل و همسایه میگفتن رفته ماموریت و با یه بچه ی بی پدر برگشته من دیگه تحمل این همه حرف و نداشتم با پدرام تصمیم گرفتیم ک باهم ازدواج کنیم اون برای جبران کار هایی ک باعث مرگ غزل شد قبول کرد آیان و مثل پسر خودش بزرگ کنه و اسم و فامیل خودشو بهش بده پرهام-آیان با چشمای اشکی تو چشمام نگاه کردم چهره اش از عصبانیت قرنز شده بود *آیان پسر توعه داد زدددد پرهام-این چرندیات چیه بهم میبافی *چرندیات نیست آیان و دزدیدن چون... پرهام-اها پس بگو چون دزدیدنش یهو شد پسر من اشکام و پاک کردم *نه نه اصلاا آیان پرهام-برای اینکه از من سو استفاده کنی نمیخاد پسر پدرام بی عرضه ارو به من بچسبونی خزان با دست به در اشاره کرد پرهام-گمشو برو بیرون *حق داری حرفامو باور نکنی بهت حق میدم ولی آیان واقعا پسر توعه اون.... دومرتبه داد زد پرهام-بسه دیگه خفههه شو تو از دروغگویی خسته نمیشی متقابلا صدامو بردم بالا *چه دروغی دارم بهت بگم اخه اگه آیان پسر تو نبود اهورا چرا .... بازومو گرفت پرهام-اهورا اگه هرکاری کرده باشه به خاطر کاراییه ک تو با اون و دانیال کردی دست از این چرت و پرت گویی بردار عوض اومدن پیش منو نقشه چیدن برای آیان و گردن من انداختن برو بیین پسرت و چیکار کردن *پرهام بخداا من.... بازومو فشار داد پرهام-دهنتو ببند فقط اینو گفتو منو کشید سمت درخروجی *پرهام توروخدا من دارم راس میگم پرتم کرد سمت حیاط پرهام-فقط گمشووو در و بست دویبدم و با مشت به در کوبیدم *پرهااممم التماست میکنم پسرمونو نجات بده اون پسر منو توعه حاصل عشقمونه حرفامو باور کن هیچ صدایی نیومد همونجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن ثنا و پدرام راس می‌گفتن پرهام حرفای منو باور نمیکنه
إظهار الكل...
#رمان_لامبورگینی2 #پارت_66 توی سالن تاریک اروم راه افتادم صدای جیغ آیان تو کل سالن پیچید متقابلا جیغ زدم و اسمشو صدا کردم *آیااان آیااان دوییدم سمت هاله ی نوری ک از دور داشت میومد *پسرمم آیان بیشتر به اون هاله ی نور نزدیک شدم با دیدن خونی ک روی زمین ریخته شد بود دوباره جیغ زدم *آیاااان آیانمممم جسم بی جون و خونیشو ک رو زمین دیدم پاهام سست شد و رو زمین افتادم *نهههه آیااان آیاننمم خاستم برم سمتش ک همه جا رو تاریکی گرفت با صدای پچ‌ پچی ک بالا سرم میومد چشمام و باز کردم پدرام داشت با تلفن حرف میزد چند دقیقه ای طول کشید تا موقعیتم و بفهمم یاد گمشدن آیان افتادم و خوابی ک دیدم جیغ زدم *آیان آیاننمم پدرام- مصطفی من بعدا بهت زنگ میزنم گوشی رو گذاشت رو عسلی و اومد سمتم *پدرام آیان و پیدا کردی؟ با نا امیدی تو چشمام نگاه کرد همین نگاهش کافی بود تا منم ناامید بشم بلند زدم زیر گریه *ای خدااااا من پسرم و میخام من آیانمو میخامممم پدرام-بسه دیگه خزان گریه نکن *چجوری؟ چجوری گریه نکنم پسرم و دزدیدن اونوقت.... پدرام-فعلا معلوم نیست ک دزدیدنش یا نه *پدرام به من دروغ نگو اخه آیان کجا میتونه رفته باشه من مطمئنم یکی دزدیدتش من مطمئنم پدرام-کار کی میتونه باشه پرهام؟ *نه نه کار اون نیست کار اهوراس پدرام-تمومش کن خزان اهورا اینجا نیستد داد زدم *پس کار کیه؟ تو بگو کار کیه؟ پدرام- اصلا گیریم کار اهوراس ولی اخه آیان و میخاد چیکار مگه میدونه ک اون پسر پرهامه *نه نمیدونه پدرام-پس آیان به چه دردش میخوره *میخاد منو اذیت کنه اونم با آیان خاست چیزی بگه ک در اتاق باز شد و ثنا اومد تو ثنا-پدرام حالم بده پدرام-چرا؟ چیزی شده؟ ثنا-سر گیجه دارم پدرام-خواهشااا یکم دیگه تحمل کن ثنا-تحمل کنم؟ من اومدم باهم بریم پیش دکترم پدرام-تو این موقیعت نمیتونیم خزان و تنها بزاریم داد زد ثنا-خزان خزان خزان تمام زندگیت شده رسیدگی به این و توله ی پرهام پس من و بچه ی خودت چی؟ پدرام-عزیزم ثنا-بسه پدرام من دارم میگم حالم بده اونوقت تو به فکر(با دست به من اشاره کرد)این زنیکه ای پدرام از رو تخت بلند شد و رفت سمتش دو طرف بازوشو گرفت و کشیدش سمت خودش پدرام-من حواسم بهتون هست نگاهمو ازشون گرفتم چشمم خورد به عکس خودم و آیان بغض گلومو گرفت حالا من چجوری پسرمو پیدا کنم؟ تنهایی چیکار کنم؟ امروزم پرهام منو از دست اون اهورا و ادماش نجات داد اما آیا.... با یاد اوری پرهام لبام و تکون دادم *باید به پرهام بگم پدرام-چی؟ *باید بهش بگم دشمناش پسرشو دزدیدن پدرام-تو زده به سرت *تو راه بهتری به ذهنت میرسه؟ پدرام-تو یه احمق به تمام معنایی ثنا-میخای بری به پرهام جونت بگی عزیزم ما یه پسر داشتیم ک قبل از دزدیده شدنش پسر تو نبود ولی یهویی پسر تو شد اره؟ *نه پدرام-پس چی؟ *هر جور شده باید بهش بگم پدرام-ک چی بشه خزان ک آیان و گیر بیاره و ازت جداش کنه داد زدم *فقط آیان و سالم پیدا کنه همینن حتی اگه بعدش هرکاری باهام کرد مهم نیست پدرام-فکر خوبی نیست خزان *هرچی بشه باید بهش بگم پدرام-انوقت از کجا معلوم حرفتو باور کنه یه لحظه رفتم تو فکر *حرفم و باور نمیکنه ثنا-معلومه ک نه با چه سند و مدرکی میخای بهش ثابت کنی شاهدی به جز پدرام داری یاد جهان افتادم *اره شاهد دارم شاید حرف منو باور نکنه ولی حرف وسی ک این همه سال باهاش صادق بوده ارو حتما باور میکنه پدرام-بازم میگم دادی بزرگ ترین اشتباه زندگیتو مرتکب میشی بزار من خودم پیداش میکنم *تنها کسی ک میتونه با اهورا در بی افته یکی لنگه ی خودشه پرهام از پسش برمیاد از جام بلند شدم و رفتم سمت در خروجی پدرام دنبالم دویید و بازومو گرفت پدرام-منم باهات میام *نه خودم تنها میرم پدرام-چی میگی اگه ایندفعه بلایی سر تو بیاد چی *بزار بیاد اگه قرار با یه بلایی سر من اومدن با آیان کاری نداشته باشن من مشکلی ندارم پدرام-ولی من مشکل دارم تو دست من امانتی خزان *وظیفه ی تو در قبال ما تموم شده تو مراقب خودتو زن و بچه ات باش بی هیچ حرف دیگه ای سوئیچشو از جا کلیدی برداشت و گذاشت تو دستم پدرام-مراقب خودت باش سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم از خونه زدم بیرون سوال ماشین شدم و مسیر خونه اشو پیش گرفتم . . . همون جایی ک برای اولین بار با پدرام اومدیم پارک کردم رفتم سمت دروازه سفیدی ک روبه روم بود و زنگ زدم صدای یه زن ک حدس میزدم خدمت کارشون باشه خودم و جمع و جور کردم +بفرمایید *سلام ببخشید من با پر.... یعنی با سهراب خان کار داشتم +بگم کی کارشون داره؟ *بگید خزان اومده +باشه صداش برای چند دقیقه قطع شد با باز شدن خودکار دروازه ی حیاط به خودم اومدم و دوییدم سمت ورودی
إظهار الكل...
برگشتم سمت دروازه کلید انداختم و درو باز کردم اروم راه افتادم سمت خونه چقدر ساکتو سوتو کوره اینجا در و باز کردم و رفتم داخل پدرام مضطرب داشت خونه ارو قدم به قدم رصد میکرد *سلام با عصبانیت برگشت سمتم پدرام-سلام و زهرمارر *چیشده؟ پدرام-چی میخاستی بشه؟ کدوم گوری بودی *پرهام برات توضیح نداد پدرام-پرهام بره به درک *دنبالمون کرده بودن پدرام بخدا تقصیر من نبود پدرام-تو از کی تاحالا انقدر سر خود با یه مرد غریبه راه می افتی اینور اونور *غریبه؟ داد زد پدرام-اره غریبههههه....پرهام واسه تووو غریبه اس خزان بفهم ثنا-نگو پدرام جان اون الان پرهام و گذاشته جای همه ی هست و نیستش *تو از... ثنا-پدرام بهم گفت مشکلیه؟ با اخم به پدرام نگاه کردم *خوب راز داری میکنی پدرام خان پدرام-الان کسی ک طلب کاره منم نه تو ثنا-بهش نگفتی؟ پدرام با چشم و ابرو به ثنا اشاره کرد ک چیزی نگو *چی داره میگه؟ چیو باید به من بگی پدرام-هیچی *هیچی؟ چشم چرخوندم آیان آیان چرا اینجا نیست ترس برمداشت *آیان پدرام-خزان جان *آیان کجاس؟ پدرام-تو اتاقه *داری دروغ میگی با عجله رفتم سمت اتاقش اونجا نبود بلند زدم زیر گریه *پدرام آیان کجاس؟ پدرام-اون... ثنا-گمشده البته منکه میگم گم نشده دزدیدنش پدرام-ثناااا خفه شووو کل خونه یه لحظه دور سرم چرخید *آیان آیانم کجاس چیکارش کردید پدرا.... افتادم زمین چشمام بسته شد و دیگه هیچی نفهمیدم
إظهار الكل...
#رمان_لامبورگینی2 #پارت_65 "خزان" همونطوری تو اون موقعیت دراز کشیدم میخاستم بخوابم ولی هرکاری میکردم نمیشد فکر کردن به اتفاق های چند لحظه پیش یه دقیقه ام راحتم نمیزاشت به ساعت نگاه کردم چه زود یه نیم ساعت گذشت دیگه مطمئن شدم ک خوابم نمیبره مانتوم و تنم کردم و رفتم سمت اتاقش درو اروم باز کردم *پرهام جوابمو نداد نگران شدم و دوییدم طرف تختش *پرهام عزیزم دستم و گذاشتم رو بازوش *پرهام پرهام-اممم *حالت خوب نیست؟ پرهام-نه دلم درد میکنه پتو رو زدم کنار مثل مار از درد به خودش میپیچید *چیکار کردی با خودت تو ک نیم ساعت پیش حالت خوب بود دستم و گرفت و فشار داد پرهام-اخ خزان دارم میمیرم *داری فیلم بازی میکنی؟ داد زد پرهام-اره مرض دارم *اخه توک خوب بودی چجوری پرهام-من چه میدونم آییییی *الان دقیقا کجات درد میکنه پرهام-دلم *دلت یعنی قلبت یا معده ات. با حرص اسمم و صدا زد پرهام-خززززززان *اها اها فهمیدم اینجاس به شکمش دست زدم *الان من چیکار کنم؟ پرهام-برو یه قبر پیدا کن *اههه پرهام توام فقط بلدی از این حرفا بزنی باورم نمیشه خرس گنده به خاطر یه دل درد ساده تقاضای قبر میکنه پرهام-آییییی اخ مردم *ای بابا پرهام-پاشوووو برو یه قرصی چیزی پیدا کن *قرص‌؟ قرص از کجا بیارم یه لحظه فک کنم تو کیفم یه چیزایی داشته باشم دوییدم تو پذیرایی و کیفم و برداشتپ دوباره برگشتم تو اتاق کیف و ریختم رو زمین و دنبال قرص گشتم پرهام-بددوووو *عه هولم نکن الان پیداش میکنم بین قرص هایی ک تو کیفم بود گشتم ولی از بد شانس پرهام فقط قرص سر درد و قرص مسکن درد پریودی بود پرهام-چیشدد؟ *من قرص ندارم پرهام-خزان مگه کوری اون سفیده مسکنه *نه مسکن نیست چیزه چی بهش میگن پرهام-چیه؟ *این قرص زنونه اس پرهام-مگه لباسه؟ من و روانی نکن *بابا قرص برای درد پریودیه پرهام-بابا خزااان تو چرا انقدر خنگی اون مسکنه *نیست بخدا پرهام-اصلا جهنم و درک هر کوفتی ک هست بده قرص و بردم سمتش از پارچ روی عسلی یه لیوان اب پر کردن و دادم دستش دوتا از قرص هارو دراورد و با لیوان اب یه ضرب خورد دوباره دراز کشید *خوبی؟ پرهام-باز برسه پایین بعد بپرس *لیاقت نداری ک ادم حالت و بپرسه پرهام-اخر و عاقبت مارو نگاه کن باید با قرص ... *حالا وایسا ببین جواب میده یا نه همونجا کنار تختش نشستم سرمو به گوشه ی تخت تکیه دادم منتظر شدم بیینم اقا حالشون بهتر میشه یا نه پرهام-خزان *همم پرهام-میگم نکنه منم دختر باشم زدم زیر خنده *واا برای چی؟ پرهام-اخه دل دردم خوب شد *نه نترس من دیدم دختر نیستی بهش نگاه کردم خندید وااای حالا فهمیدم چه سوتی دادم ای خاک تو سرت خزان اینو نمیگفتی میمردی *منظورم اینه ک ریش و سیبیل و اینا.... پرهام-اره اره میدونم یعنی تووف تو این شانس *ولی خوب شد به دادت رسیدما پرهام-یه قرص دادی دستم شقوالقمر ک نکردی *بدبخت داشتی پریود میشدی من اومدم نجاتت دادم یه نیشگون از بازوم گرفت *اخخخ پرهام-از این به بعد حرف اضافه بزنی با این از خجالتت در میام *عه نه بابا منم وایمیستم تماشات میکنم پرهام-فعلا ک فقط تماشا میکنی یه دونه محکم رو بازوش پرهام-هوووو *خوردی حالا هسته اشو تف کن پرهام-هار شدی دیگه کاریت نمیشه کرد چقدر دلم برای آیان تنگ‌شده بود این رفتارا و لجبازی های پرهام و ک میبینم یاد آیان می افتم یعنی الان داره چیکار میکنه پرهام-کجا سِیروسیاحت میکنی خانوم *پرهام پرهام-ها *درد پرهام-هی من میخام خوب باشم تو نمیزاری *خوب؟ اره ارواح عمه ات هاام شد جواب پرهام-بله جانم عزیزممم بگو خوب شدددد *اها حالا شد میگم ما کی برمیگردیم خونه پرهام-میخای بیای خونه ی ما *چقدر تو بامزه ای اخه نه خونه ی خودم دلم برای آیان تنگ شده توام ک همه اش منو یاد اون میندازی سوالی بهم نگاه کرد *منظورم اینه ک....... پرهام-برو ببین اون ماشینه هنوز اون بیرونه یا نه *فک نکنم انقدرام کنه باشه پرهام-چی بگم والا ازجام بلند شدم و رفتم سمت پنجره پرده ارو کنار زدم هیچ ماشینی اون بیرون نبود با خوشحالی برگشتم تو اتاق پرهام *رفتههههه پرهام-مثل اینکه خیلی خوشحالی *از چی؟ پرهام- از اینکه قرار نیست دیگه منو تحمل کنی یه لحظه غم جای شادی چند لحظه پیشو گرفت *نه اینطور نیست از تو کشوی عسلی گوشیمو دراورد و پرت کرد سمتم پرهام-اگه وسیله ی دیگه ای داری جمع کن بریم *باشه وسایلی ک ریخته بودم زمین و دوباره جمع کردم و گذاشتم تو کیفم *بریم سرشو به نشونه مثبت تکون داد و اومد سمتم پرهام-بریمم خزان خانوم بریم قشنگ مشخص بود از اینکه داریم از هم جدا میشیم ناراحته ولی به روی خودش نمی آورد سوار ماشین شدیم و زدیم تو دل جاده مستقیم جلوی در خونه امون ماشین و نگه داشت *مرسی بابت همه چی پرهام-کاری نکردم *فعلا جوابمو نداد از ماشین پیاده شدم به رفتنش نگاه کردم ماشینش خیلی زود از جلوی دیدم ناپدید شد
إظهار الكل...
خاستم از جام بلند شم ک دستشو گذاشت رو دستمو مانع رفتنم شد پرهام-وقتی دعوا میکنیم تهش نباید اونی ک قهر میکنه تو باشی *اها نکنه اینم قانون جدیدته هرکاری دلت خاست بکنی بعد منم قهر نکنم اره؟ پرهام-این منطق ک نباید بعد از حرفام قهر کنی کاملا درسته *چرا اونوقت؟ مچ دستم و گرفت و منو کشید رو خودش جوری ک صورتامون بهم نزدیک شد پرهام-چون حداقلش اینه ک من با حرفام قلبتو میشکونم و تلافی میکنم نه با کارام منظور حرفشو فهمیدم پرهام-تو با کارت من و نابود کردی بیشتر به خودش نزدیکم کرد پرهام-برای همینه ک ازت انتظار ناز کردن ندارم با دست هولش دادم و از جام بلند شدم رفتم تو اتاقی ک قبلا با آیان اونجا بودیم و درو محکم بستم روی تخت دراز کشیدم یه پنج دقیقه ای تو اون حالت بودم ک صدای زنگ در اومد فک کنم سفارشات اقا رو اوردن پتو رو کشیدم رو سرم در اتاق اروم باز شد صدای قدم هاش ک داشت بهم نزدیک میشد و شنیدم ولی اهمیتی ندادم پرهام-خزان جواب ندادم پرهام-کوالا . . پتو رو از روم کشید چشمام و بستم دستم و گرفت و انداخت دور گردنش تو یه حرکت بلندم کرد *چیکار میکنی تو پرهام-پس بلاخره صدات دراومد اره.؟ *منو بزار زمین بدون اینکه به حرفام توجهی کنه منو برد سمت آشپز خونه پرهام-حالا اینجا میتونم پیادت کنم به زور منو رو صندلی نشوند خودشم کنارم نشست پرهام-مگه تو نگفتی گشنمه دارم میمیرم بخور دیگه *اشتهام کور شد پرهام-بیخودد کاری نکن اونم با زور باز کنم *ازت بر میاد والا یه تیکه پیتزا از تو جعبه اش دراورد و گرفت سمتم پرهام-بیا بخور ناز نکن *گوشیم و چیکار کردی؟ پرهام-خوردمش درحال هضمه *پرهاممم جدی گفتم پرهام-میخای چیکار؟ *میخام زنگ بزنم پدرام تیکه پیتزارو محکم زد رو میز پرهام-بعد میگه چرا داد و بیداد میکنی *پرهام میخام حاال بچه ام و بپرسم خو میخام بدونم رفته مهد دنبالش یا نه پرهام-فعلا بزار اینو کوفت کنیم بعد زنگ میزنیم سرم و به نشونه ی مثبت تکون دادم و شروع کردم به خوردن به پرهام نگاه کردم یه ذره سس گوشه ی لبش بود با دست پاکش کردم سوالی بهم نگاه کرد *هیچی با بیخیالی دوباره مشغول شد *خوبه گفتم گشنمه یه چیزی گرفتی وگرنه خودتو می‌کشتی از گشنگی پرهام-یکم استرس دارم واسه همونه وگرنه گشنم نیست بیشتر بهش نزدیک شدم *استرس چی؟ پرهام-استرس بچه هام کارم ت.... به اینجای جمله اش ک رسید حرفشو قورت داد *تو یه چیزایی میدونی ک من نمیدونم پرهام-نه چیز خاصی نیست تو نمیخاد نگران باشی *پس چیکار کنم همه استرس ها و نگرانی هارو بزار واسه تو پرهام-غذاتو بخور نمیدونم چرا ولی یه لحظه دلم خاست بغلش کنم اروم دستام و از هم باز کردم و محکم بغلش کردم *منم نگرانم پرهام-تو دیگه چرا؟ *نگران خودم و خانواده ام البته نگران تو دختراتم هستم تاکی باید با دلهوره زندگی کنیم‌؟ موهامو نوازش کرد پرهام-زیاد نمونده تمومش میشه *پرهام منتظر بودم بگه ها باز چه مرگته ولی پرهام-جانم *اگه اهورا بلایی سر بچه امون بیاره چی؟ پرهام-بچه امون؟ تازه از سوتی ک دادم خبر دار شدم *منظورم بچه هامونه آیان پسر منه پگاه و پناه هم دخترای تو اگه بخاد.... منو از خودش جدا کرد پرهام-تا وقتی من زنده ام اتفاقی نمی افته نترس لبخندی زد پرهام-عادتمون شده *چی.؟ پرهام-اینکه بعد هر دعوا باهم مهربون باشم متقابلا لبخند زدم *مریضی دیگه چیکارت کنم یه بار خوبی یه بار بد پرهام-همینی ک هست *میدونم خیلی غیر ارادی گونه اشو بوسیدم با تعجب بهم نگاه کرد پرهام-چیکار میکنی؟ موقعیتمونو رصد کردم انگار دلتنگی عقل و هوشم و ازم گرفته *دست خودم نبود تو چشمام نگاه کرد نگاهشو سر داد سمت لبام پرهام-منم دست خودم نیست *چ‌.... لباش و گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدنم نمیدونم چم شده بود انگار ک از اینکارش خوشم اومده باشه شروع کردم به همکاری کردن از رو صندلی بلندم کرد منو انداخت رو کاناپه و خودشم رو خیمه زد دومرتبه شروع کرد به بوسیدنم لباش و اروم سر داد سمت گردنم کم کم داشتم کنترلم و از دست میدادم دستش رفت سمت لباسم ک دستشو گرفتم *نه پرهام پرهام-من چه غلطی دارم میکنم تو شوهر داری من...... انگار اونم رفتاراش ناخواسته بوده بدون اینکه بهم نگاه کنه بلند شد و رفت سمت اتاقش حس اینکه اینحوری به خاطر مانعی ک خودم واسه خودم درست کردم دارم ازش جدا میشم بدجور بهم حس خفگی میداد داشتم دوباره بهش نزدیک میشد *این چه کاری بود من چم شده دوباره دارم خودم بدبخت میکنم دوباره چش بسته دارم به عشقش تن میدم پدرام راس میگفت من نمیتونم وقتی کنار‌ پرهامم به آیان و آینده اش فک کنم
إظهار الكل...
#رمان_لامبورگینی2 #پارت_64 "خزان" با ریموتی ک تو ماشینش بود در پارکینگ آپارتمان و باز کرد *اینکه ادرس اینجا رو بدونه برات مهم نیست پرهام-نه پیاده شو از ماشین پیاده شدیم درست نبود باهاش تو یه خونه تنها باشم همونجا کنار آسانسور وایسادم پرهام-چته تو منتظر دعوت نامه ای؟ *من همینجا میمونم با شدت بازومو گرفت و منو کشید تو آسانسور پرهام-تو خط بهت خندیدم پرو شدی حتما باید دد صفحه بهت برینم تا دوباره ادم بشی؟ *درست نیست منو تو اینجا تنها باشیم پرهام-هه چرا اونوقت؟ *چراشو خودت میدونی پرهام-نترس نمیخام از چنگ پدرام درت بیارم *چرا همه چیو به اون بدبخت ربط میدی اخه پرهام-چون رو مخمه با باز شدن در آسانسور دوباره بازومو گرفت *خودم میام پرهام-نه تو رو باید به زور برد *هووف از دست تو کلید انداخت و در و باز کرد منو پرت کرد داخل خودشم اومد تو و درو پشت سرش بست کنار مبل وایسادم پرهام-خزان بگیر بشین *کی منو میبری خونه پرهام- فعلا نمیدونم *پدرام نگرانم میشه با اخم بهم نگاه کرد پرهام-به درک ک نگران میشه اومد و روبه روم وایساد پرهام-تا وقتی من اینجام حق نداری اسم اونو بیاری فهمیدی *نه پرهام-مجبوری بفهمی اینو گفت و رفت سمت یکی از اتاق ها منم دوییدم سمت پنجره پرده ارو زدم کنار *خدا لعنتت کنه اهوراا من کی از دست تو خلاص میشم اخه با حرص پرده ارو کشیدم مقنعه و مانتومو دراوردمو پرت کردم سمت کاناپه خوب شد صبح زیر مانتو تیشرت پوشیدم خاستم برم سمت آشپز خونه ک پام گیر کرد به پایه ی مبل و محکم خوردم زمین *اخخخ در اتاق با شدت باز شد پرهام-خززان جوابشو ندادم پرهام-خزان جان چیشد اومد بالا سرم بغلم کرد و برمگدوند سمت خودش وقتی دید حالم خوبه دوباره اخم کرد پرهام-نکنه خدا سوی چشماتم ازت گرفته *خزان جان؟ انگار ک تازه دوزاریش افتاده باشه هولم داد سمت زمین *هوووش وحشی چیکار میکنی پرهام-پاشو خودتو جم و جور کن ادا درنیار *ادا چیه محکم خوردم زمین پرهام-به جهنم میخاستی حواستو جمع کنی از رو زمین بلندم کرد و به نشوندم رو مبل پرهام-میتونی دو دقیقه عین ادم اینجا بشینی خاست دوباره بره تو اتاق ک داد زدم *من گشنمه پرهام-خو چیکار کنم *خوب یه چیزی بیار بخورم پرهام-مرگ بیارم تو بخوری الان تو این هیر و ویر *به من ربطی نداره من همین الان باید غذا بخورم پرهام-بیا منو بخور *اخه تویه گوشت تلخ و نمیشه با یه بشکه عسل خورد حالا من بیام خالی خالی بخورمت با حرص گوشیشو دراورد و دوتا پیتزا سفارش داد پرهام-ده دقیقه دیگه میاره *خیل خوب تا ده دقیقه ارو میتونم تحمل کنم پرهام-صد رحمت به پگاه و پناه من فک میکردم اون بچه ها خیلی بهونه میگیرن نگو این خرس گنده (با دست به من اشاره کرد) از اونا بدتره لبخند کمرنگی زدم و رفتم سمتش و روبه روش وایسادم *هرکی تو رو میبینه دلش میخاد ناز کنه به لبام نگاه کرد پرهام-چرا؟ *اخه خوب میدونی چجوری ناز کسی ک دوسش داری رو بکشی پرهام-خیلی حیف شد *چطور پرهام-چون من فقط بلدم ناز دخترام و بکشم نه کس دیگه ای سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم *کار خوبی میکنی نشست رو کاناپه پرهام-حسودیت شد *نه من چرا باید حسودی کنم اونم به دوتا بچه راستی به پدرام زنگ زدی پرهام-اره *خوب چی گفت پرهام-پشت تلفن کلی داد و بیداد کرد بعد ک بهش گفتم جونت در خطره یکم کوتاه اومد *خوبه خاستم برم ک مچ دستم و گرفت *چیه؟ پرهام-بیا اینجا بشین با سر به کنار خودش اشاره *دلت برام تنگ شده بود؟ پرهام-این مزخرفات چیه بهم میبافی فقط میخاستم پیشم بشینی چون.... *چون چی پرهام دلیل الکی هم برای این موضوع داری؟ پرهام-برو اصلا نخاستیم برو هرجا دلت میخاد بتمرگ با لجبازی کنارش نشستم و بهش چسبیدم تو چشمام نگاه کرد *ها چیه؟ پرهام-انگار تو خیلی دلت تنگ شده *برای چی تو باید دلم تنگ بشه برای حرفای تلخت؟ یا برای کتک هات یا مثلا برای دم به دقیقه عصبی شدنات و اخم کردنات؟ برای چیت باید دلم تنگ بشه پوزخندی زد پرهام-حداقل برای بغلم خوابیدن ک دلت تنگ شده مگه نه؟ با این جرفش شوکه شدم خاستم جوابشو بدم ک پرهام-ولی نه فک کنم پدرام تو این زمینه خوب تامینت کرده با یه حالت تمسخر آمیز بهم نگاه کرد پرهام-اره؟ *چرا پرهام پرهام-چی چرا؟ *چرا نمیزاری دو دقیقه عین ادم باهم حرف بزنیم پرهام-منو تو حرفی بینمون نمونده فقط .... *فقط چی؟ فقط دعوا و حرفای بی سر و ته؟ اینکه هر دفعه منو تحقیر میکنی و سرم داد میزنی حس خوبی بهت میده؟ تو سکوت فقط نگاهم میکرد *دیگه تحمل حرفات و ندارم اینکه اهورا و ادماش منم مثل غزل بکشن بهتره تا تو .... داد زد پرهام-خفه شوو خزان مگه من مرده باشم بزارم اهورا بلایی سر تو بیاره پوزخندی رو لبم اوردم تا مسخره بودن ادعاشو به رخ بکشم
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.