من‌زنده‌ام‌هنوزُ‌غـزل‌فکر‌می‌کنم!

پاییز و زمستون رو دوست دارم با وجود سرماخوردگی‌های مدامش.

امروز بهشون گفتم چون سر قولتون بودین و خوب درس خوندین منم سر قولی که اول سال بهتون دادم، «پرسش های متنوع» هستم. بهم گفتن: خانوم شما اولین دبیری هستین که میگین دانش‌آموزای خوبی هستیم، یکی از دبیرا بهمون گفت: ایشالا مادراتون حلواتون رو بیارن بخوریم… بغض کردم خوبان. بغض. #زندگى_معلمی_ام

امروز، پرسش شکلاتی داشتیم. خرسندم از خنده‌هاشون.. :)) #زندگی_معلمی‌ام

معنویتم کم شده. غمگینم عزیزان. غمگین.

آخر کلاس که نقاشی هاشونو گرفتم، بهم گفتن: خانوم ببرید رنگ‌آمیزی کنید جلسهٔ بعدی بیارید. پرروهای وزّه.😂

امروز کلاس فلسفه رو تبدیل به کلاس نقاشی کردم، دور هم تمثیل غار افلاطون رو نقاشی کشیدیم با پس‌زمینهٔ موسیقی بی‌کلام. :)) کیف داد خلاصه، بخصوص وقتی شنیدم:«روحیه‌مون عوض شد». #زندگى_معلمی_ام

قرار بود وابستهٔ این پسر نشم. هنوز یه روز نشده رفته، بیا، از دلتنگی از خواب پریدم.

این‌که صد در صد. :)))