cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

إظهار المزيد
إيران198 361Farsi190 124الفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
194
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

سلام سلام امشب پارت ندارم ولی فرداشب جبرانی امشب و میزارم... میدونم منتظرین ❤️❤️❤️❤️
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
#جوجه_اردک_زشت #نسیم_ابراهیمی #پارت212 حسن- ناراحت نشو از دستم ولی اشتباهات تو، باور نداشتن تو به فرزان، باعث همه اینها شده!... اگه از اول باهاش روراست بودی، هیچ کدوم از این اتفاقات نمی افتاد... اصلا دلم نمیخواد شماتت کنم... ولی تو خرابش کردی... خودتم فقط میتونی خوبش کنی... باهاش حرف بزن... نزار آینده شو خراب کنه... فرزان بدون بوکس بی هدف و پوچه.... بی حرف سرم و پایین انداخته بودم و به حرفهاش فکر می کردم... حق با اونه... من دوباره اعتماد فرزان و از بین بردم... من باعث شدم از هدفش بگذره... شاید خودم باید کاری کنم... این مدت ساهره هم بارها بهم گوشزد کرده بود که باید خودم پیش قدم بشم... حتی مادر فرزان هم همینطور... ماشین رو نگه داشت و به آپارتمان روبروم خیره شدم... به سمت حسن برگشتم... حسن- میتونی درستش کنی؟... شونه بالا انداختم و در رو باز کردم... ماشین حسن به راه افتاد ولی چشمهای من از طبقه سوم جدا نشد... نیم ساعتی گذشت و تردیدم برای جلو رفتن و شاید دوباره ممنوع الورود شدن اجازه نداد تا وارد ساختمون بشم... مردد بودم... احساس پوچی بهم دست داده بود.... مدام صحنه پیچیدن ماشینش و دختر موطلایی که کنارش نشسته بود، تو سرم میپیچید... اگه برم بالا و با کسی ببینمش حتما دق میکنم... بعد از دقایقی طولانی ترس و دودلی فهمیدم توانایی دیدن دوباره همچین صحنه ای رو ندارم... فرزان تو خاطرات من هنوز برای منه... دیدنش با کسی دیگه برای همیشه نابودم میکنه... ناراحت برگشتم تا راه اومده رو برگردم که از دور دیدمش... لباس ورزشی به تن و هندزفری تو گوشش داشت از پیاده رو به سمت خونه می دوید... با دیدنش احساس دلتنگی وجودم رو گرفت... روبروش ایستادم... تا چند قدمیم اومد و متوجهم شد... خیره به چشمهام از کنارم گذشت که بازوش رو گفتم و نگهش داشتم... هندزفریش رو درآورد و غریبه نگاهم کرد... نگاهش دلم رو سوزوند... هدی- حرف بزنیم؟... https://t.me/+UUjngXmtiGY7r9An
إظهار الكل...
گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

#جوجه_اردک_زشت #نسیم_ابراهیمی #پارت211 حسن- چی فکر میکنی؟... با چهره کلافه ای که به خودش گرفت، خندیدم... هدی- خوابه هنوز؟... حسن- نه خدارو شکر بیدار شده ولی دستور داده بیام دنبال شما تا حاضر شه... هدی- بنظرم نریم کوه... همه دارم بر می گردن ماها تازه میخوایم بریم... حسن- برای تو یه جای بهتر سراغ دارم!... با تعجب چرخیدم سمتش... هدی- کجا میریم؟... حسن- میری!... خودم به ساهره اصرار کردم امروز با ما بیای که باهات در مورد یه موضوعی حرف بزنم!... ولی حالا که ساهره لفتش داده بهتر شد.. اول اومدم دنبالت تا با هم حرف بزنیم... هدی- راجع به؟... حسن- فرزان... هدی- طوریش شده؟... با استرس به سمتش خم شدم تا واکنش چشمهاشو ببینم... چشمها هیچ وقت دروغ نمیگن... نگران شدم چون چهره اش با آوردن اسم فرزان دمغ شد... هدی- میخوای دق کنم؟... حسن- دور از جون... ببین یه اتفاقایی افتاد که اگه منم جای فرزان بودم به خودم و تو شک میکردم... فرزان چیزی از من و ساهره نمیدونه.. عادیه که بعد از اون چندباری که سوءتفاهم پیش اومد، بهمون اعتماد نداشته باشه... ولی عکس العمل فرزان داره نگرانم میکنه... داره به آینده اش پشت پا میزنه... و بنظرم تنها کسی که میتونه سرعقل بیارتش خودتی... هدی- چی شده مگه؟... حسن- دیگه نمیاد باشگاه... تمریناتشو ول کرده... تمرینات تیم ملی هم نمیره... این یعنی به هدر رفتن همه زحماتی که کشیده.. انرژی ای که گذاشته... سیگاری که به زحمت ترک کرده... داره تصمیم اشتباه میگیره برای آینده اش... ناراحت برگشتم رو به جلو و تکیه دادم... هدی- بنظرت من چیکار میتونم بکنم؟... حتی جواب زنگهامو نمیده... تو خونش هم راهم نمیده... نمیدونم چه کاری میتونم براش بکنم... https://t.me/+UUjngXmtiGY7r9An
إظهار الكل...
گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

#جوجه_اردک_زشت #نسیم_ابراهیمی #پارت210 متاسفانه اصرارم برای از بلاک در آوردن و دنبال کردن مجدد حسن اوضاع رو بدتر کرد... کمتر از 24 ساعت بعد دوباره حسن بلاک شد.. عصر روز بعد همراه ساهره به مغازه یکی از آشنایانش رفتیم و رمز اینستام رو عوض کرد... یقینم به فرزان بود... تنها کسی که علاوه بر ساهره، به گوشیم دسترسی داشت فرزان بود... با تعویض رمز خیالم راحت شد که دیگه نمیتونه از دور کنترلم کنه... با خیال راحت شام سبکی خوردم، استوری گذاشتم و برای تمرینات روزانه ام، لباس ورزشی پوشیدم... آهنگ مورد نظرم رو گذاشتم و شروع کردم به نرمش... عصر ساهره به زور بله رو ازم گرفت تا فردا بریم کوه... حسن بهش پیشنهاد داده بود... فقط نمیدونم نقش من چیه وسط این دوتا مرغ عشق... از قضا همون شب دوباره پیجم از دسترس خارج شد و اصلا حوصله پیاده روی روز جمعه رو نداشتم ولی قول داده بودم... از شدت ناراحتی و عصبانیت خوابم نمیبرد... چندباری پهلو به پهلو شدم... فکر می کردم هک شدنم کار فرزانِ... ولی الان اصلا نمیدونم... یکجورایی ناامید شدم!... وقتی فکر می کردم کار فرزانِ، حس می کردم هنوز امیدی هست ولی حالا... دوباره به پهلو چرخیدم... یک ماهه ندیدمش... کاش قول نمی دادم به ساهره و فردا بازم شانسمو امتحان می کردم... شاید این بار راهم میداد تو خونه اش تا براش توضیح بدم... 6 صبح با صدای آهنگ زنگ از خواب بیدار شدم و چون مطمئن بودم به تنبلی ساهره، با خیال راحت صبحانه مو خوردم و آماده شدم... طبق حدسم دو ساعت بعد سر و کله شون پیدا شد!... با صدای بوق ماشین به سمت دروازه دویدم... با لبخند دروازه رو بستم و به سمت ماشین حسن رفتم... خواستم در عقب رو باز کنم که حسن دست دراز کرد و در جلو رو برام باز کرد... تعجب کردم که ساهره رو ندیدم... یکم سختم بود جلوی ماشینش بشینم... با لبخند سوار شدم و سلام دادم... حسن- صبح شمام بخیر... هدی- پس ساهره کوش؟... https://t.me/+UUjngXmtiGY7r9An
إظهار الكل...
گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

Photo unavailableShow in Telegram
#جوجه_اردک_زشت #نسیم_ابراهیمی #پارت209 من شب قبل 2107 نفر فالوور داشتم... یعنی درست از وقتی که مدل کارهای ساهره شدم، تعداد فالوورهام جهش پیدا کرد... احتمال ریزش فالوور هم همیشه هست ولی نه در حدی که تمام پسرهای پیجم آنفالو بشن!... و جالبتر اون دو نفری که دیشب سر دوستی رو باز کرده بودن به طرز عجیبی از طرفم بلاک شدن!... و باز هم جالب تر اینکه حسن و هیراد فلاح هم بلاک شدن... و تنها مذکرهای پیجم جناب آقای فرزان حقانی و سهیل هستن!... با دیدن آمار پیجم شوکه، سریع نیم خیز شدم و دوباره چک کردم... یکی گوشیم رو هک کرده... دونه دونه پست هامو چک کردم و در کمال تعجب یکی از لباسهایی که توش کمی از قسمت سینه هام پیدا بود، حذف شده بود... سریع شماره ساهره رو گرفتم... به بوق دوم نرسیده برداشت و با صدای خواب آلود مورد عنایت قرارم داد... ساهره- خدا نابودت نکنه... گفتم که اگه میترسی بیا پیشم هی زنگ نزن... هدی- من میترسم ساهره... ساهره- خدا گاوت کنه!... الان من پاشم بیام اونجا؟.. خدارو خوش میاد؟... هدی- ساهره یکی گوشیمو هک کرده!... اگه هکم کرده باشن به همه اطلاعات گوشیم دسترسی دارن؟... حتی مکالمه ها؟.. یا دوربین گوشیم؟... یعنی میتونن ببینن من الان تو خونه تنهام و دارم هت چی میگم؟... وای اگه بفهمه فهمیدم و بخواد بیاد سراغم چی؟... ساهره- چی میگی واسه خودت؟... کی هکت کرده؟.. چرا فاز مافیایی گرفتی؟.. هدی- همه فالوورای پسرم از طرفم آنفالو شدن... حسن و فلاح هم بلاک شدن، در صورتی که من اینکارو نکردم... اصلا مگه خرم چرا باید بلاکشون کنم؟... اون لباس مشکیِ رو یادته که یکم سرِ دلم باز بود؟... برو تو پیجم ببین، نیست... حذف شده... اینا یعنی چی بنظرت؟... هکم کردن دیگه... ساهره- بمون پشت خط بهت میگم!... مطمئنی خودت آنفالو نکردی؟.. شاید یادت رفته!... هدی- همه رو؟ مگه ماهی ام من که یادم نمونه؟... حتی این پسره سبحانی هم که میخواستیم باهاش بریم تور، هم زدم آنفالو کردم؟... حتی حسن؟... ساهره- ببین یه کاری میکنیم... من زنگ میزنم به حسن میگم فالوت کنه، تو اکسپت کن ببینیم چی میشه... فردا بعد از سرکارت یه سر بیا مزون ببینم گوشیتو... فوقش میریم موبایل فروشی درستش میکنیم ... اگر هم کسی هکت کرده باشه، صددرصد کار فرزانِ... الانم حسن و فالو کن... روش حساسه... اگه کار خودش باشه دوباره میاد تو پیجت و میبینتش... هدی- خب چرا؟ اگه ببینه هیچ کدومشون برام مهم نیستن بهتر نیست؟... اعتمادش جلب میشه کم کم... ساهره- فکر میکنی اینجوری اعتمادش جلب میشه؟.. مطمئنی پاش از گلیمش درازتر نمیشه؟... من فقط میگم نزار اینجوری بخواد کنترلت کنه... تصمیمش با خودته.. حرفش منطقی بود... با این که میخواستم بین خودم و فرزان صلح ایجاد کنم ولی این حرکتش از نظرم زشت بود... هدی- باشه... حسن و فالو میکنم تا همه چی مشخص شه.. https://t.me/+UUjngXmtiGY7r9An
إظهار الكل...
گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

#جوجه_اردک_زشت #نسیم_ابراهیمی #پارت208 از فرداش شروع کردم به منت کشی، با پست های عاشقانه... مطمئن نبودم میبینه یا نه.. چون تو پیج خودش هیچ فعالیتی نداشت... گوشیش همچنان خاموشه و از ساهره شنیدم شماره اش رو عوض کرده ولی حتی به اون هم شماره شو نداده تا من نتونم مزاحمش بشم... توی رخت خواب غلط زدم و اجازه دادم اشک لجوجم از گوشه چشم سر بخوره... دوباره از اول تو گالریم عکس هامونو دونه دونه رد کردم... یکی از عکساهامون که توی پارک گرفته بودیم و وقتی حواسم نبود و داشتم از خودم سلفی می گرفتم، از پشت سر ازم عکس گرفت و استوری کردم... همراه با یک آهنگ زیبا... همین آهنگ رو دوباره ریپیت کردم و دوباره مشغول تماشای عکسهامون شدم... هوای دلخواهم بارون نم نم تو باشی و منو نوار دکلمه دردسرت ندم مخاطب عزیز بین منو همه چشم های تو کمه بین منو همه چشم های تو کمه من عاشق توهم که این همه خوبی دلتنگ تو میشیم وای چه غمه خوبی عشق گذشته نیست بمونه پشت سر دسته منو بگیر قلب منو ببر بین منو همه چشم های تو کمه بین منو همه چشم های تو کمه دردسرت ندم تو نفس منی یک نفری ولی همه کس منی من از تماشای تو ایده میگیرم دردی اگه باشه نادیده میگیرم من عاشق توهم که این همه خوبی دلتنگ تو میشیم وای چه غمه خوبی عشق گذشته نیست بمونه پشت سر دسته منو بگیر قلب منو ببر بین منو همه چشم های تو کمه بین منو همه چشم های تو کمه هنگامه- نفس و تازه اون موقع بود که متوجه موضوعی شدم!.... https://t.me/+UUjngXmtiGY7r9An
إظهار الكل...
گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

Photo unavailableShow in Telegram
#جوجه_اردک_زشت #نسیم_ابراهیمی #پارت207 ساهره- خببببب... اینم از دوست من، هدی جون... هدی- سلام .. خوشوقتم... فرح- سلام به روی ماهت... فرزان اصلا شبیه مادرش نبود... کپی پدرش بود... ولی مادرش هم زن خوش پوش و زیبایی بود... زیر نگاه مستقیمش سختم شده بود... لبخند محجوبی زدم و کنار ساهره، رو به روش نشستم... خودم رو مشغول مرتب کردن شومیزم نشون دادم... فرح – هدی جان چند سالته دخترم؟... هدی- 23... فرح- شنیدم درست تمام شده.. کجا مشغولی؟.. هدی- انتشارات کتاب کودکان.. انتشارات ققنوس... فرح- ماشالا... پدر و مادرت چیکاره ان؟... ساهره که دید معذبم، سریع دست به کار شد... ساهره- ماشالات باشه فرح جون... اومدی برای بازجویی ها!... یه چایی هم بینش بخور تا دوستم یه نفس بکشه... مادر فرزان خندید و لیوان چاییش رو برداشت... ساهره- عروس پزه.. خوش رنگه نه؟!... با سقلمه کوبیدم تو شکم ساهره ولی مادر فرزان شروع کرد به خندیدن... فرح- از دست تو... دست و دلم به چایی خوردن نمی رفت... همش تو ذهنم مرور می کردم از پدر و مادرم چی بگم؟... یعنی فرزان چیزی ازشون گفته؟.. لیوانش رو که روی میز گذاشت، دوباره شروع کرد به صحبت ولی این دفعه یک طور دیگه... فرح- فرزان یه چیزهایی بهم گفته... بهت شک داره!... دو دله... دوست داره ولی فکرش در موردت خراب شده... دیشب اومده بود خونه، می گفت دختری که دوست داشته از دست داده... از زیر زبونش کشیدم جوجه اردکش، دوست ساهره ست!.. متوجه نشده بودم کِی... ولی اشکهام بی صدا از گوشه چشمم جاری شد... دلم براش تنگ شده... برای جوجه اردک زشت گفتن هاش... سریع گونه ام رو پاک کردم ولی دیر شده بود... از چشمش دور نموند... فرح- خوشحالم که تو هم حال فرزان و داری... فرزان من خیلی سختی کشیده... دلش سیاه شده... پر از شک و بدبینیه... اگه دوستش داری بدون، اون دیگه سمتت نمیاد... تویی که باید بری سمتش و اعتمادشو جلب کنی... فقط خواستم انتخاب فرزان و ببینم و مطمئن شم عشقش یک طرفست یا نه... مزاحمتون نمیشم.... از بابت چاییت هم ممنون... اگه دوسش داری حالا حالاها باید دنبالش بدویی هدی... بلند شد و کیفش رو برداشت... خداحافظی کرد و ساهره برای بدرقه اش دنبالش رفت ولی من جون بلند شدن نداشتم... حتی جون خداحافظی کردن... اونقدر اوضاع فرزان خرابه که مادرش بهم هشدار میده باید اعتمادشو جلب کنم... چجوری وقتی انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن تا ذهنیتش رو بهم بد کنن؟... ** https://t.me/+UUjngXmtiGY7r9An
إظهار الكل...
گـــرگ خـــان 🖤♨️

رمانهای نسیم ابراهیمی #گرگ_خان #خماری #جوجه_اردک_زشت @gorgkhann کانال محاظ: @avayeeketab هر گونه کپی از این اثر پیگرد قانونی دارد و حرام است.

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.