مُحـتَــرِقٌ

پایانی بر أیّام مُحتَرِق از (۱۸ آبان ۱۳۹۹) تا (۲۰ خرداد ۱۴۰۳) حدود ۴ سال توفیقی بود برای بودن در کنار همۀ عزیزانی که همراهمون بودن و مارو تحمل کردن، نمیدونم محترق چقدر تو این مدت تونست اون چیزی که دنبالش بود رو ارائه بده اما همۀ تلاشش رو کرد که بگه دین زیباست و خدا عاشق تر از همه منتظر شماست. دغدغه ای که با این روایت از حضرت امیر شروع شد که حب الله نار لا یمر علی شیء الا احترقه، عشق به خدا آتشی است که برچیزی نمیگذرد مگر آنکه آن را میسوزاند و اینجا شد محترق (سوختۀ عشق خدا).به خاطر آغاز فصل جدیدی از زندگی از محضرتون مرخص میشم و شما رو به زیباترینِ عالم خدای خالقِ عشق میسپرم. دنیا خیلی کوتاهه، ما هممون یه روزی به همین زودیا در سرای ابدیت همدیگه رو ملاقات میکنیم. امیدوارم هممون تو حلقه عشاق اهل بیت تو بهشت دیدار تازه کنیم. خودتون رو به کمِ این دنیا نفروشید و بدونید بزرگ ترین لذت در عشق بازی با خداست( إلهی مَن ذا الذی ذاقَ حَلاوة محبتك فَرام منك بدلا ) ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید و حقیر هم دعاگو خواهم بود. ۲ذی الحجة۱۴۴۵ - چنل پاک نمیشه لکن دیگر فعالیتی نخواهد داشت

💢 قانون تو را قبول ندارد! 🔹 امام خمینی (ره): قانون معین شده است. نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون را قبول نداری! قانون تو را قبول ندارد. نباید [...] از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمی‌توانی قبول نداشته باشی. #امام_خمینی صحیفه امام؛ ج14؛ ص377 | جماران؛ 6خرداد1360

میشه به ممبراتون بگید دعا کنن مشکلم حل بشه؟💔

به کار تو نمی‌آیم ولی مرا مفروش به هم نریز عزیزم تو روزگارم را...

https://t.me/HSN_MOKHTARI/2551 حاج آقا سلام این کارگاهو بذار تو کانال لطفا بگو همه‌ام شرکت کنن که اصلا پشیمون‌ نمی‌شن تا فرداشبم نصف قیمت هس

سرش را پایین می اندازد و کأن تمام دنیا را جمع کرده باشند و یك جا به او داده باشند چشمانش برق میزند. مدتی گرم صحبت میشویم که قصد اطاله نیست و در آخر درخواست میکند هر هفته جایی مثل حرم بروم و برایش حدیث کساء بخوانم و کلی دعایم میکند. داشتم فکر میکردم پیری ماها چطور میشود؟ همین قدر متواضع میشویم که دست به عبای طلبه ای جوان شویم و برای آخرتمان توشه ای بگیریم؟! گاهی خدا همین انسان های به ظاهر ساده اما پر از حلاوة عمیق عاشقانه را سر راهت قرار میدهد تا نشانت دهد آنچه را باید ببینی. آری آقای سید محمد امین، امروز بیش از آنکه من به تو چیزی یاد داده باشم تو مرا پای درس خود نشاندی، پیرمردِ دست پینه بستۀ دوچرخه سوارِ پر از دغدغۀ تعالی و حالِ فقر. قرار شد خیلی برای هم دعا کنیم. عاقبتت بخیر مرد.

- حاج آقا سلام. غرق در تفکرات خودم از پیچ خیابان گذر میکنم و سر به زیر میگویم "سلام علیکم" صدای زنجیر در گذر دوچرخه اش باز می ایستد با نگاهش میگوید انگار باید نزدیکش بروم. نزدیک میشوم و لبخند میزنم و در ذهنم فکری را که میگوید حتما از همان هایی است که درخواست کمک مالی دارند خاموش میکنم؛ "جانم؟ در خدمتم." میانسال و با لهجه ای که نمیدانم کجایی است آغاز سخن میکند " حاج آقا همین الان از امام زاده موسی مبرقع میام" قبول باشدی میگویم و منتظرم ادامه بدهد. " حاج آقا بعضی وقتا با اینکه کار های معنوی میکنم ولی حس میکنم عقبم و افسرده میشم و از کارهام میمونم، چیکار کنم؟! احساس تنهایی میکنم .چیکار کنم بیشتر رشد کنم؟! حاج آقا یه چیزی بهم بگید" زیر لب یا زهرایی میگویم تا مادرسادات هر چه خودش صلاح میداند بر زبانم جاری کند و چیزی بگویم که حقیقتا به دردش بخورد. " یه مدت زمانی رو در طول روز اختصاص بدید به صحبت با امام زمان و ثواب اعمالتون رو هدیه کنید به آقا و سعی کنید این مدت زیاد به آقا توجه کنید تا این رفاقت شکل بگیره"