cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

🔞گرگ های اشرافی، رویای صورتی ، رمانسرا بدون سانسور🔞

🔞تمام رمان ها+18می باشد.🔞 🔊با بنر واقعی وارد شدید 🔊 درحال پارتگذاری:روح گرگ،پریژه.شیطان پرایس ها.تصاحب بدست پادشاه.رسوایی،دخترباز پارتگذاری روزانه ادمین: @NightAngel55 ✘تبلیغات👇 https://t.me/moghadasitab

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
21 967
المشتركون
-10824 ساعات
-2317 أيام
+1 25230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🦋🔥🦋رمان: #همزاد_گرگ🦋🔥🦋 جلد سوم مجموعه:#گرگ‌های_اشرافی نویسنده:مهین مقدسی فر ژانر: #عاشقانه #اروتیک #تخیلی #گرگینه‌ای #خون‌آشامی #جادوگری #دارک #خشن قیمت:50000تومان ❌برای درک رمان مجموعه مدیس سانچز و لامیا را بخوانید(چهار جلد رایگان)❌ خلاصه: لوکاس مکسول،روح خواهرانش را درونش حمل میکند و میداند لحظه ای که جفت ابدی اش را بیابد،هر دو خواهرش را به نحوی از دست خواهد داد. آلیس،دختری که یکبار به لوکاس خیانت کرده،بخاطر پیدا کردن همزادش در خطر وحشتناکی قراردارد.او راز های کثیف و خطرناکی را حمل میکند که با فاش شدن آنها زندگی اش دگرگون خواهد شد. آلیس فکر میکند مرگ پدرو مادرش به دست گرگینه ها بوده و به همین خاطر از لوکاس دوری میکند ولی رازی در میان پدرو مادر هایشان وجود دارد که همه چیز را بین آلیس و لوکاس و همینطور گله ی اشرافی تغییر خواهد داد. شبی در راه است که وعده اش از قبل داده شده و در آن شب صد ها گرگ و ساحره قربانی خواهند شد...از جمله خواهر لوکاس(ونسا)و آلیس! بزودی راز ها افشا خواهد شد... برای خرید در کانال به @NightAngel55 پیام دهید. @romansara_tarjome
إظهار الكل...
عیارسنج همزاد گرگ .pdf4.39 KB
😍 7 1
#پارت362 #فصل23 #روح_گرگ #جلد2مجموعه_گرگ_های_اشرافی #نویسنده_مهین‌مقدسی‌‌‌فر سپس لنس زمزمه کرد. "هرچند این بارداری فقط برای ترور بهترین مزیتو داره...نمیفهمم چرا باید از این عصبانی باشه" نیشخندی زد و وقتی پدرم سرش را برداشت به نظر میرسید معنی حرف لنس را میداند هرچند که من نمیدانستم. جریکو شجاعتش را جمع کرده و پرسید. "منظورت چیه؟" لنس نگاهی به رز انداخت...انگار نمیخواست جلوی او چیزی بگوید. ولی به هر حال زمزمه کرد. "تو ماه های آخر تقریبا هر روز...روزی چند بار از ترور مینوشه...." جوئل،الیزا و رز چینی به بینیشان دادند و من همچنان درک نمیکردم که خوردن خون پدرم چرا باید به نفعش باشد. "این چرا باید چیزخوبی باشه؟" چشمان لنس به سمت ترور رفت و ابروهایش را بالا انداخت. "خود حروم زادش میدونه" دیدن صورت پدرم کافی بود که بدانم هرچیزی که هست به سکس ارتباط دارد و به مسیح که من نمیخواستم بیشتر از این بدانم پس موضوع را عوض کردم. "شارونو رها کردی؟باورم نمیشه" در حالی که لنس به سمت درمیرفت زمزمه کرد. "هفتاد نفر از افرادم دوروبرشن...و اگه اتفاقی براش بیفته فورا متوجه میشم....باید مطمئن میشدم آریل خوبه!" سپس رفته بود. برای خرید فایل کامل و بدون سانسور روح گرگ به @NightAngel55 پیام بدید.
إظهار الكل...
😈 83 23❤‍🔥 11💋 2
#پارت361 #فصل23 #روح_گرگ #جلد2مجموعه_گرگ_های_اشرافی #نویسنده_مهین‌مقدسی‌‌‌فر با ناباوری جلویش ایستادم،دستانم فشاری به سینه اش داد و او را هل دادم تا روی مبل بنشیند. با خشم به من نگاه کرد ومن لب زدم. "توی این دخالت نکن" میفهمیدم این وفاداری به مادرم ازکجا آمده ولی اگر به پدرم حمله میکرد،یعنی او را به چالش کشیده و پدرم اجازه میافت درمبارزه ای عادلانه جانش را بگیرد. و من نمیتوانستم در این دخالتی داشته باشم. و من نمیتوانستم با این اتفاق به زندگی ام ادامه دهم...چون مگ برادرم بود. دوباره شنیدم که درورودی باز شد و یک ثانیه بعد وقتی سرم را چرخاندم لنس کنار مادرم ایستاده بود و با خشم به پدرم نگاه میکرد. سپس ازبین دندان هایش گفت. "باید کسی رو برات بکشم آریل؟" فصل بیست و چهار. «برادران افراطی» چشمان مادرم گشاد شد،پدرم خرناسی کشید و جوئل با دهان بسته خندید. "البته که نه..." "ولی تو عصبانی بودی!" مادرم با ناباوری بازوی لنس را لمس کرد تا بدنش را آرام کند چون به معنای واقعی کلمه آماده ی کشتن پدرم بود. "درسته من فقط عصبانی شدم...و من زیاد عصبانی میشم....به این معنی نیست که دلم بخواد کسی که عاشقشم بمیره" انگار همین یک جمله کافی باشد صورت پدرم از خشم خالی شد،دستانش را دورمادرم پیچید و پیشانی اش را روی پیشانی اش گذاشت.
إظهار الكل...
❤‍🔥 87😈 14 11💋 2
Repost from N/a
#part1 -اخر هفته عقد منو النازه اماده شو مامان -چه عقدی مامان جان،تو که زن داری! خدا رو خوش نمیاد دختره رو اینجوری خون به جیگر میکنی با صدای عزیز خانوم چادر سیاهم رو از روی سرم برداشتم و پشت ستون پنهان شدم. دلم گواه بد میداد،میترسیدم از چیزی که هر شب کابوسش رو میدیدم: -افاق خانوم...مگه من به شما نگفته بودم اماده باشید؟ چهلم خان بابا هم که تموم شد -گفتی تصدقت شم اینم گفتی هوران نازاست گفتی این خونه بچه میخواد ولی مادر ،به دختره فکر کردی؟ بخدا که دق میکنه هوو حتی اسمشم سنگینه چه برسه... صدای نیشخند ایزد بند دلم رو پاره کرد،مرد نامردم بی رحم بود: -تا حالا نشنیدم هیچ زنی با اومدن هوو دق کنه و بمیره دختر رضا پاپتی هم پوستش کلفته شما نگران نباش بجاش بساط عروسی و راه بنداز -درسته که هیچ زنی با هوو نمرده که زن تو بمیره میدونم از اول نمیخواستیش و به اصرار خان بابا گرفتیش ولی من تو رو اینجوری تربیت نکردم... حالا که پدر بزرگت فوت کرده میتونی طلاقش بدی ولش کن بذار بره پی زندگیش مادر قلبم بی وقفه میکوبید.انگار ته دلم رو چنگ میزدن. میخواست زن بگیره و از نخواستن میگفت،اما کاش از کتک هایی که هر شب تن و بدنم رو مهمون میکرد هم میشد حرف می‌زد. هر بار که از پرواز برمیگشت هوران کیسه بوکس میشد. دوباره نیشخندی زد: -دِ نَ دِ نشد ...دختر رضا پاپتی میمونه همینجا و کلفتی زنم و میکنه از طلاقم خبری نیست نمیشه که بیاد گه بزنه به زندگیم و بعد بره پی خوش خوشانش با دیدن قد و قامت بلندش قلبم از حرکت وایساد. نیشخند ترسناکی زد و با طعنه گفت : -فال گوش وایساده بودی؟ خوبه! پس شنیدی که هفته بعد عروسی شوهرته! https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 https://t.me/+k8UFBnIj4y04YzM0 کاپیتان ایزد توتونچی ! خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...
إظهار الكل...
Repost from N/a
_مساحت سینه هات تقسیم بر باسنت میدونی چند میشه؟ برگه ی امتحانی رو بالا گرفتم و با دقت سوال رو خوندم. « _مساحت سینه هات تقسیم بر باسنت میدونی چند میشه؟» سوال دوم را خواند. «اگر محیط واژن ستاره بیست باشد آلت  استاد شهاب آریا می تواند آن را پُر کند؟» سوال سوم!!! « فاصله ی هر دو سینه ی ستاره تا یکدیگر یک میلی متر است، سایز سینه‌اش را حساب کنید!» سوال چهارم... « آب ریخته شده در حلق باعث حاملگی می شود؟» سوال پنجم!!!! « سایز استاد شهاب آریا بیست و پنج است، حجم واژن ستاره ده می باشد، آیا ستاره تحمل سکس با استاد شهاب آریا را دارد؟» آب دهنمو با ترس قورت دادم و برگه تو دستم می لرزید. اینا چه سوالایی بود؟ یعنی واسه کل کلاس همین سوالا رو طرح کرده؟ یعنی چی؟ یعنی... یعنی الان کل کلاس فهمیدن من با استاد شهاب آریا خوابیدم؟ سرمو بالا اوردم و با ترس به شهاب خیره شدم، اصلا نگاهش به من نبود! داشت یکی از بچه ها رو راهنمایی می کرد.... ولی اخه مگه این سوالا جواب دارن که بخواد راهنمایی کنه؟ گریه‌ام گرفته بود و نمیدونستم چه غلطی بکنم! سرمو چرخوندم و با دیدن مارال که با پوزخند همیشگیش بهم خیره شده بود روح از تنم پرید! خودشه! کار ماراله... دختر عوضی ای که تمام تلاشش رو میکنه تا مخ شهاب رو بزنه! حتی سینه هاشم واسش میندازه بیرون. زیر لب زمزمه کرد: _دور شهاب رو خط بکش! وگرنه آبرو واست نمیذارم تو مدرسه... به خانم مدیر میگم باهاش سکس کردی! تمام تنم یخ زد... خانواده ی مارال خیلی پولدار بودن... اگه با مارال در بیوفتم بدبخت میشم... شهاب از کنارم گذشت و از سالن امتحانا بیرون رفت، انگار رفت استراحت کنه... دوباره زیر لب زمزمه کرد و ادای تلمبه زدن در اورد. _هرچقدر بهش دادی برام مهم نیست! ولی پاتو از زندگیش میکشی بیرون هرزهههه! با حرص برگه رو روی میز کوبیدم، صدای بلندی توی سالن ایجاد شد و از جا بلند شدم. _ تو چه غلطی میکنی اونجا واسه خودت؟ به کی میگی هرزه؟ به سمتش رفتم و مارال از جا بلند شد، به موهام چنگ زد و داد کشید. _به تو میگم! هرزه تویی که شدی زیر خواب استاد آریا کسی هم چیزی بهت نمیگه اشغال! همینطوری ازش نمره میگیری؟ بچه ها با شنیدن این حرف هین بلندی کشیدن، محکم تو پهلوش کوبیدم و چشمام پر از اشک شده بود. خانم مدیر به سمتمون اومد و جدامون کرد، سیلی محکمی رو گونم خوابوند و داد کشید. _چه غلطی کردی تو افخم؟ چی میگه مارال؟ به تته پته افتادمو من من کردم... مدیر چنگی به موهام زد و روی زمین کشوندم. _گم میشی بریم دفتر، یه پدری ازت در بیارم دختره ی هرزه، به حاج بابات میگم چه پتیاره ای شدی... مدرسه ی منو بدنام میکنی؟ از همین موهات دارت میزنم. جیغ بلندی کشیدم. _خانم مدیر ولم کن... تورو جان بابات ولم کن آخ... من هیچ کار اشتباهی نکردم آخ... روی زمین پرتم کرد و به پهلوم لگد محکمی زد. _دختره ی فاحشه خراب بازی در اوردی میگی کاری نکردی... به سمتم حمله ور شد که کتکم بزنه اما با صدای بلند شهاب سر جاش ایستاد. _یک بار دیگه دستای هرزت به اون دختر بخوره مادرتو به عزات میشونم... مدیر سر جاش خشکش زد و شهاب به سمتم اومد، بازوم رو گرفت و از رو زمین بلندم کرد... موهام رو نوازش کرد و سرم رو بوسید. _حالت خوبه عمرم؟ با بغض و لبی که پاره شده بود زمزمه کردم. _خوب نیستم شهاب. _من میکشم اونی رو که تورو به این وضع کشونده! به سمت مدیر چرخید و داد کشید. _تو گه میخوری زن عقدی منو کتک میزنی عوضی! فردا حکم اخراجتو میذارم رو میزت ببینم میخوای چه غلطی کنی! صداش رو بالا تر برد و رو به بچه ها داد کشید. _ستاره زن عقدیه منههههه! https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0 https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0 https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0 https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0 https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0 https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0 https://t.me/+4H1ZpefOHp5lN2U0
إظهار الكل...
❤‍🔥 2😢 1
Repost from N/a
-دوست داری سارا رو؟ سینا در حالی که آدامس می‌ترکاند پقی زیر خنده زد: -چی میگی بابا؟ کسی‌ام هست مگه از اون شیربرنج پَلَشت خوشش بیاد؟ با اون رنگ موهای مسخره و سر و ریخت دوزاریش! پاهای سارا میخ زمین شد. خشک شده و بی‌نفس از پشت ستون، به سینا و بهروز که به صندوق ماشینی تکیه داده بودند نگاه کرد. -براچی بهش قول ازدواج دادی پس؟ سوئیچ ماشین میان دست سارا فشرده شد و نفس‌هایش تند. آمده بود سوئیچ ماشین سینا را که در کیفش جا مانده بود پس بدهد و حالا... سینا خندید: -برای اینکه اهل رابطه و دوستی نبود! مجبور شدم الکی بگم عاشقت شدم و قصدم ازدواجه تا پا بده. اونم که ساده و خنگ. به خیالش با اون قیافه‌ی شلخته‌ش پسر پولدار دانشگاه رو تور کرده و فاز ازدواج گرفت! قلب سارا در لحظه هزار تکه شد! همین امروز که سالگرد فوت مامان فریده بود و دلش از همه‌ی عالم گرفته بود باید این‌ها می‌شنید؟ چه کرده بود با این جماعت که از او بدشان می‌امد؟ چرا هیچکس دوستش نداشت؟ صدای شوکه‌ی بهروز بلند شد: -جان من دوسش نداری و همش بازیه؟ خدایی؟ سینا پوزخند زد: -معلومه که دوسش ندارم بابا! همین مونده دست این غربتی رو بگیرم ببرم نشون ننه و بابام بدم بگم اینه عروستون. درجا سکته می‌کنن. بعد هم بلند زیر خنده زد. بغض به گلوی سارا حمله کرد. حس کرد هرآن ممکن است خفه شود‌. با تنی رعشه گرفته چرخید تا از این پارکینگ لعنتی و دانشگاه خارج شود که سهند را نزدیک به آسانسور دید. دست در جیب شلوار خوش دوختش کرده بود و اخمالود به سارا خیره بود. پارکینگ خلوت بود و حتما صدای بهروز و سینا را شنیده بود که آنطور خشکش زده بود! سارا پوزخند دردناکی زد. سهند هم دوست صمیمی همین سینا بود دیگر! دانشجوی سال بالایی که کراش اکثر دختران دانشگاه بود و یکی مثل همین‌ها عوضی! اصلا مگر خودش نبود که توی سلف، چای را به عمد رویش چپ کرد و بعد با دوستانش به او خندیدند؟ اصلا از لج همین سهند بود که وقتی سینا به او گفت دوستش دارد قبول کرد وارد رابطه شوند تا حرص سهند را دربیاورد‌ و به او نشان دهد که او هم دوست داشتنی و زیباست. اشکش که چکید، با خشم پشت دست روی چشمانش کشید و با گام‌هایی بلند طرف پله‌ها دوید. سهند هم به دنبالش دوید: -سارا! سارا بی‌توجه به صدای خشمگینش، بغض‌آلود از پله‌ها بالا دوید: -همتون برین به درک! قدمی دیگر برداشت و هق زد: -همین الان میرم انصراف میدم این دانشگاه‌ لعنتی بمونه برای خودتون. دیگه مجبور نیستین تحملم کنین و... ناگهان پایش پیچ خورد و همزمان با سقوطش صدای وحشت‌زده‌ی سهند بلند شد: -یا امام حسین! سارااااا... https://t.me/+qyiDuLZfwSswYWE0 https://t.me/+qyiDuLZfwSswYWE0 https://t.me/+qyiDuLZfwSswYWE0 https://t.me/+qyiDuLZfwSswYWE0 https://t.me/+qyiDuLZfwSswYWE0
إظهار الكل...
2
Repost from N/a
Photo unavailable
من امیرم! کسی که به مرد هزار چهره معروفه... توی هر جنگ مافیایی که باشه، اگه اسمم بیاد، همه می‌کشن عقب. ولی همین من نتونستم یه دختر رو بکشم! هه... خنده داره ولی اره منی که بالای صد نفر ادم کشتم، نتونستم از پس اون خنده‌هاش بربیام و بکشمش. لامصب خنده‌هاش مثل نفس میمونه... سرخی لپاش مثل شراب سرخه‌‌‌... اخ که موهاش دستای قاتلمو به نوازش وا می‌دارن... من با این دختر چیکار کنم؟ وقتی دلیل نفس کشیدنمه ولی تنها سنگیه که اگه از وسط برش دارم می‌تونم به اون چیزی که می‌خوام برسم... https://t.me/+MIlFuYXQ8bQ4NGM0 https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+MIlFuYXQ8bQ4NGM0 امیر این قصه کولاک به پا کرده... فکر کن رئیس باند مافیایی باشی، یه چشم غره‌ات  نفس آدما رو ببره با یه اشاره‌ات همه‌ی دخترا جلوت صف بکشن بعد یه جاسوییچی یه فنچ، چنان بپیچتت بهم که نفهمی چه غلطی کنی. هر وقتم که فکرت سمت همونی که خودتون می‌دونید میره😜🔞 دختر داستان چنان بلایی سرت میاره که آدم سر دشمنش نمیاره.🤣🤦🏻‍♀ https://t.me/+MIlFuYXQ8bQ4NGM0 https://instagram.com/novel_berke https://t.me/+MIlFuYXQ8bQ4NGM0
إظهار الكل...