cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

دلارای

به قلم حنانه فیضی تمام بنرها واقعی هستن🔥 پارت گذاری هرروز⚡ رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد پارت 1👇 https://t.me/c/1352085349/65 .

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
107 802
المشتركون
-7624 ساعات
-8657 أيام
-2 85830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

-دکترجان، خوب شد رسیدید. این خانم کوچولو عمل چشم داره‌. اگه همین روزا عمل نشه واسه همیشه نابینا میشه! پیمان با اخم‌هایی در هم به دخترک کم سنی که لبه‌ی تخت نشسته بود نگریست. چشم‌هاش باندپیچی بود. دخترک با چانه‌ای لرزان و بغضی سنگین گفت: -عمو من نمی‌خوام کور بشم مرد خطاب به پرستار با لحنی خشن و بی‌حوصله غرید: -چرا عمل نشده پس؟! زن جوان دستپاچه توضیح داد: -باباش پول عملو نداره هیچ کس حاضر نمیشه عملش کنه آقای دکتر دخترک پاهای آویزان شده از تخت را با استرس تکان تکان داد. بینی‌اش را پر صدا بالا کشید و معصومانه و رنجور گفت: -اگه داشته باشه هم نمی‌ده. دیگه دوسم نداره پیمان با لب‌های بسته لبخندی زد. دخترکِ دوست داشتنی‌! -بگو اتاق عملو آماده کنن کریمی! -چشم دکترجان. خدا خیرتون بده با رفتن کریمی روی مبل راحتی اتاقش نشست. دو دکمه‌ی ابتدایی پیراهنش را باز کرد و پاهاش را روی میز انداخت. -اسمت چیه؟ -آذین هومی کشید‌. آن زن های کاربلدی که در تختش جولان می‌دادند را دیگر دوست نداشت. این دختر برای مدتی کوتاه حالش را جا می‌آورد. -چند سالته؟ -یه ماه دیگه میشم هفده سال -بچم! بابات اذیتتم می‌کنه؟ دخترک ناخنش را به دندان گرفت. غرید: -بس کن! کثیفه آذین با بغض توضیح داد: -ببخشید...بابا توحیدم خیلی مهربون بود از وقتی مامانم مرده بد اخلاق شده. بعضی وقتا منو می‌زنه. دیگه هم نمی‌ذاره برم مدرسه شنیدنِ نامِ توحید رگ گردنش را بر آمده کرد. نگاهی به فامیلی دخترک انداخت. آذینِ درخشان...فرزندِ توحید! شوهر خاله‌ای که قریب به یکسال بود از دستش فراری بود. دندان قروچه‌ای کرد. رنگ نگاهش عوض شد. پر شد از کینه و غضب! -اگه دخترِ من بشی چشماتو رایگان عمل می‌کنم! -من بابای خودمو دوست دارم ولی -گوش بده به من کوچولوم. اگه چشماتو عمل نکنیم واسه همیشه کور میشی. بعد باباتم حوصله یه دختر اینجوری رو نداره. حتماً به یه پیر هاف هافو شوهرت میده. ولی اگه بیای پیش من، می‌ذارم درس بخونی. کتکت نمی‌زنم هیچ وقت. همیشه هم مراقبتم دخترک بازویش را ملتمس گرفت: -عمو میشه من بچه بابام باشم ولی چشمامو عمل کنی؟ بعدش می‌رم کار میکنم پول در میارم میام پرداخت میکنم پیمان با پشت انگشتانش گونه‌ی دخترک را نوازشی کرد و لب زد: -من دوست دارم دختر کوچولو ببرم تو تختم دخترک به گریه افتاد. -گریه کنی چشمات درد می‌گیره ها -عمو همه می‌گفتن تو آدم خوبی هستی. به بچه‌هایی که خونواده هاشون پول ندارن کمک می‌کنی تخت سینه‌ی دخترک زد و او روی زمین افتاد. -آی... -آی و کوفت! دیگه داری حوصلمو سر می‌بری. لیاقت نداری آخه تو. حقته کور بشی بیفتی ته خونه سگم نگات نندازه دخترک به پایش افتاد: -عمو ببخشید...قبوله...قبوله -آفرین دخترِ عاقلم. آخرشب می‌گم ببرنت اتاق عمل. عملت که تموم شد واسه همیشه از تهران می‌ریم https://t.me/+qV1kvjX5oFFhY2Vk https://t.me/+qV1kvjX5oFFhY2Vk https://t.me/+qV1kvjX5oFFhY2Vk
إظهار الكل...
Photo unavailable
بالاخره همستر قابل فروش شد کانال زیر سکه های همستر  شما را به قیمت مناسب از شما خریداری میکند👇 https://t.me/+U6JE5JjDD4diYjNk https://t.me/+U6JE5JjDD4diYjNk ¹²
إظهار الكل...
00:32
Video unavailable
👙لباس زیرشو پرت کرد وسط خیابون😳 چرا ‼️👇👇 https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk 😱تنها کانالی که تنحور تمام لباس زیرهارو گذاشته H 🧚‍♀انواع کاستوم و بادی و بیکنی و لباس خواب در فروشگاه اینترنتی ژاوو
إظهار الكل...
10.53 MB
sticker.webp0.01 KB
Repost from N/a
00:06
Video unavailable
. 👇👌توجه 👇👇 توجه 👌👇 🔹 ❤️❤️ 🔹 ❤️ #بزرگترین_حراجی_سال ⭕️ 😀#جشنواره_استثنایی_عیدسعیدغدیرخم فقط و فقط تا اخر هفته #فروش_استثنایی با 50% #تخفیف_ویژه💯 🔹خرید لوازم خانگی با کمتر از 9 ملیون 🔹تخفیفات باورنکردنی و #اشانتیون های ارزنده ارسال فوری و رایگان+ پرداخت و تسویه درب منزل + گارانتی معتبر شرکتی💡 #کولرگازی #انواع_یخچال #لباسشویی #ظرفشویی #جاروبرقی و #جهیزیه_کامل... 📲 +989171969663 👍@Rasoli_genaveh 📲 +989172212147 👍@Rasoli_genaveh 👍اطلاع از قیمت ها و دیدن محصولات موجود👇👇 ❤️https://t.me/+AqO-zhCyWGw1MDA8 [بدون واسطه با ارزانترین قیمت خرید کنید]
إظهار الكل...
animation.gif.mp42.08 KB
-بی‌بی دست آذینو دیدی؟ رد قاشق داغ روشه. شوهرش داغِش کرده‌ چشمان دخترک از درد و خجالت پر شد. آستینش را پایین کشید. -ساکت مهری. دختره می‌شنوه خجالت میکشه‌ -بی‌بی یه خورده بهش غذای مقوی بده بخوره. پیمان همش بهش نون خشک میده...نگاه چقدر لاغر و ضعیفه. ریزش موهاشو دیدی؟ دخترک بغض کرده زیر اُپن آشپزخانه جمع شد. -پاشو یه بشقاب قرمه سبزی بده دستش بگو زود بخوره تا پیمان نیومده مهری وارد آشپزخانه شد و او از خجالت نگاهش را پایین انداخت. بشقاب قرمه سبزی را دستش داد: -بیا مادر...بخورش تا نیومده. دختر منم هفده سالشه ولی اینقدر کوچولو نمونده. دخترک آب دهانش را پر صدا قورت داد و تند تند قاشقش را پر کرد. صدای مرد آمد و غذا در گلویش پرید: -آذین کجاست؟ -داره آشپزخونه رو تمیز میکنه دکترجان...تا تو لباساتو عوض کنی میاد اتاق دخترک لیوانی آب نوشید و آستینش را روی لب‌هاش کشید. با گام‌هایی کوچک و لرزان به اتاق رفت. مرد لبه‌ی تخت نشسته بود. کراواتش را به چپ و راست کشید و شلش کرد. با لحن ترسناک و صدای خشنی پرسید: -خوشمزه بود؟ ترسیده پرسید: -چی؟ -اینقدر دستپاچه بودی که ریختی رو لباست! دخترک با چشم‌های اشکی قدمی عقب رفت. -ببخشید...بخدا مهری جون اصرار کرد. گفتش...گفتش که من خیلی کوچیک موندم از همسن و سالام پیمان تو گلو خندید و ضربه‌ای کنارش زد: -بیا اینجا -تو رو خدا...هنوز درد دارم مرد دلش به حال او نمی‌سوخت. این دخترِ بی‌کس و کار باعث تعلیق پرونده طبابتش شده بود و محال بود راحتش بگذارد! وقتی شونزده ساله‌اش بود با مبلغ بزرگی او را از پدر تریاکی‌اش خرید و اسیر خانه‌اش کرد. -غذای خوب خوردی عزیزِدلم! یه جون به جونِ سگ جونت اضافه شد. اَدا نیا کوچولوم....لباساتو درآر و بیا! دخترک هق زد: -زیر شکمم درد می‌کنه...میشه بهم سخت نگیرید؟ مرد در سکوت و سرد نگاهش کرد و او ناچارا مجبور شد لباس‌هاش را در آورد. پیمان موهای بلندش را نوازشی کرد. ابروهاش در هم رفت. دخترک ترسیده تنش را جمع کرد. ضرب دست سنگین مرد روی ران پایش نشست و غرید: -موهات چرا اینقدر چربه بی‌شعور؟ -آخ...نزن تو رو خدا...آب قطع بود -که آب قطع بود؟ دروغگو! تن سبک دخترک را روی تخت بالا کشید و رویش خیمه زد. دخترک از درد و ترس نفس نفس می‌زد. -بسه...درد دارم -غذا خوردی! -غلط کردم...غلط کردم پیمانی -یه سگ فقط باید نون خشک بخوره! مشت کوچکش را روی سینه‌ی مرد کوبید و با بغض داد زد: -اشتباه کردم...اشتباه کردم... بوسه‌ی خشن مرد روی چانه‌ی کوچکش نشست و رهاش کرد. زیر بغلش را گرفت و بلندش کرد. -م..می‌خوای..بندازیم زیر زمین؟ -باید بری حموم! -میشه بعد برم؟...یه کم دراز بکشم تو رو خدا بی‌توجه او را به داخل حمام هدایت کرد و در را بست. -قشنگ بشور خودتو آذین جون! احمقی که فکر کردی اگه حموم نری و بوی گوه بدی نمی‌برمت تو تخت. دیدی که! دخترک با گام‌هایی بی‌جان زیر دوش ایستاد. سرش داشت گیج می‌رفت. پیمان روی تخت دراز کشید و منتظر ماند تا آن موجود کوچک بیاید و در آغوشش بخوابد. یک ساعتی گذشت و دخترک نیامد. -کجا موندی مونارنجی؟ لفتش نده اینقدر، کاریت ندارم! صدایی از دخترک نیامد و او پوفی کشید و بلند شد با دیدن خونابه‌ی راه گرفته در حمام ماتش برد. دخترک بی‌جان زیر دوش نشسته بود. صدای بی‌حال و ترسیده دخترک در امد: -آذین داره می‌میره با گام‌هایی شتاب زده به سمتش رفت و تنش را بالا کشید. گونه‌ی سردش را بوسید و غرید: -می‌ریم دکتر خوب میشی. فکر کنم...فکر کنم باردار بودی https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0 https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0 https://t.me/+hB7xZl-ZTcFmZDQ0
إظهار الكل...
sticker.webp0.36 KB
00:11
Video unavailable
من گیو ملکشاهی... 🔥💥 رییس طایفه ملکشاهیا... کسی که به عنوان پسر ارشد مجبور شدم زیر بار کاری برم که اصلا به اون راضی نبودم.... من متعصب و غیرتی رو چه این کارا... با فرار برادر زادم و دیدن مردی که زمانی عاشقش بود تموم وجودم اتش گرفت.... بدجور احساس بی غیرتی می کردم که افتادم پی اونا اما نتونستم پیداشون کنم و رفتم سراغ پدرش تا تهدیدش کنم اگه ناموسم رو برنگردونه می کشمش اما با دیدن خواهرش نظرم عوض شد... منم دست گذاشتم روی ناموسش و حالا اون توی چنگ منه....🔥🔞 دختری که قراره مالکش من باشم... 🔞❌ https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk https://t.me/+HwVSVnNUpp85OGNk
إظهار الكل...
6.45 MB
-نوک سینت دیده میشه تمنا... بپوشون لامصبو... با ناز بندِ مایومو پایین تر می‌کشم و لب می‌زنم: -چرا؟؟ نمی‌بینی برای تو سیخ شده؟ می‌گه بیا میکم بزن!! تحریک شدنشو می‌بینم... پایین تنه‌ای که برجستگیش توی دید بود و... -نگهبانا عقیم نیستن لعنتییی... میام، همین الان میام اون خراب شده جوری به تخت ببندمت که جیغات بپیچه تو عمارت... توله سگ! تلفن و که قطع می‌کنه، بی‌اراده می‌خندم... امشب شبِ درد بود برام... یه دردِ لعنتی و دوست داشتنی!! خودمو تو آب مخفی می‌کنم. تا اومدنش می‌تونستم به خودم برسم؟؟ یه رژ قرمز... با کاستومی که عاشقشه... تا از آب بیرون میام، صدای باز شدن در و بعد... خودشه که با اقتدار قدم برمی‌داره... شمرده شمرده، جوری که موهای تنم سیخ می‌شه... -همه گم‌شَن بیرون... هیچ نره‌خری اینجا نَمونـــه!! خیره به قدو قامتش مایوم‌و از تنم در میارم و برهنه سمتش حرکت می‌کنم... -میدونی دیدن این تنِ لعنتیت چه بلایی سر من میاره؟؟ تابی به موهام می‌دم که باعث لرزش سینه‌هام می‌شه... سینه هایی که دارن برای زبونِ داغش له‌له می‌زنن!! -جز تحریک شدن و باد کردن خشتکت... دیگه چه بلایی می‌تونن سرت بیارن؟؟ یک قدم مونده که بهش بچسبم، گردنمو تو پنجش می‌گیره و آروم فشار می‌ده... شبیه بچه آهویی که بالاخره گیر شکارچیش میوفته. -دوست دارم بزنمت... چشماتو ببندم و برات بخورم... ولی تو... صورتشو جلو میاره و آروم دم گوشم پچ می‌زنه: -ولی تو حق ار‌.ضا شدن نداری‌... بدنت باید تاوان لجبازیاتو بده خرگوشک کوچولو! https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 تمنا، دختر حشـــری که گیر یه مرد خشن میوفته... مردی که به جز پول و ثروتش... گرایشایِ ترسناکشه که تمنارو جذب می‌کنه... فیتیشایی که فقط دخترِ قصمون میتونه تحملش کنه و...💦🤤 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0 https://t.me/+j1fehaoGo91kZWM0
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.