cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

آشپزیامون😋

مشاركات الإعلانات
6 902
المشتركون
-824 ساعات
-517 أيام
-27030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
Photo unavailable
پوزیشن جنسی مورد علاقه نامزدم !!! تو سکسامون کلی پوزیشن بلده و میگه اینطوری باشه اونطوری باشه، پرسیدم لعنتی تو که دوست پسر نداشتی قبل من چطوری بلدی بهم گفت از کانال سکسولوژی یاد میگیرم اینم کانالش: @Sexology
إظهار الكل...
💢آهنگ جدیدآذین بردیابه نام لجباز 🕹#پاپ
إظهار الكل...
4_5822258297817793126.mp36.93 MB
01:50
Video unavailable
لاغر شدن عجیب و غریب شخصیت‌های معروف😟 کی فکرشو می‌کرد اینطوری بشه لاغر شد؟ 🍀اگه توام میخوای از این روش خونگی و عجیب برای لاغر شدنت استفاده کنی روی لینک زیر بزن👇👇👇 https://landing.getz.ir/DTipS https://landing.getz.ir/DTipS
إظهار الكل...
دمنوش4.mp44.73 MB
Photo unavailable
⭕️خیاطی رو سه ساعته یادبگیر⭕️ قدم اول ، ✔️ با یک پیش آموزش رایگان یاد بگیر چطوری ۳ ساعته یک شومیز بدون الگو بدوزی بعد میتونی دکمه معروف ایران رو داشته باشی. بیا تو کانال مهربانو دوخت ⬇️⬇️⬇️ https://t.me/mehrbanoodoukht1
إظهار الكل...
00:19
Video unavailable
👩‍🍳#شکلات_خونگی 🍕🍟   @ashpaziamon   🍻🥂                     👩‍🍳🍱👩‍🍳
إظهار الكل...
206814779_545367763300277_8073809924584086247_n.mp42.42 MB
Photo unavailable
بعد ۳ سال آخر از این بازار فارکس پول درآوردم G و این عکس شروع تو همه گروه‌ها میفزستم که اگر کسی مشکل من داره از اینجا شروع کنه و آیدی که تو چت میگه @Cheragh
إظهار الكل...
00:19
Video unavailable
اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام Telegram : 👇👇👇👇 @irantahsilatorg4 Instagram : 👇👇👇👇³⁰ Https://instagram.com/irantahsilat.org4
إظهار الكل...
7.41 MB
-ولش کن...این از همین راه  خداتومن درمیاره...حالا درسته همه رو خرج قِر و فِرش میکنه اما خب...همینکه واسه پول سمت من نمیاد خودش خیلیه.... از دست مامان! با همین رفتارهاش مژی رو اینجوری بار آورد.....خواستم چیزی بگم که بالاخره عُلیا حضرت از پله ها پایین اومد تا من ترجیح بدم سکوت کنم....
إظهار الكل...
#پارت_۵ 🎗✨تیغزن✨🎗 هرچقدر مژگان رو صدا زدم جوابمو نداد واسه همین تصمیم گرفتم خودم برم سراغش.... دست راستمو رو نرده گذاشتم و حین جویدن تیکه سیب و تو دهنی خوندن یه ترانه رفتم  پله هارو سرخوشانه رفتم بالا.... تا نزدیک اتاقش شدم لقمه رو قورت دادمو خواستم اسمشو  با تمام توان داد بزنم اما بعدش منصرف شدم...ما تقریبا همیشه همین دردسرارو با مژگان داشتیم...صبحانه ناهار شام اصلا فرقی نمیکرد براش... همیشه باید صد مرتبه صداش میزدیم تا بالاخره دل از اون غارش بکنه و بیاد بیرون.... دستمو رو دستگیره گذاشتم و آهسته بالا و پایینش کردم....اول سرمو بردم داخل و بعد تو سکوت اتاقشو نگاه کردم....باید بدونم اون تو چه غلطی میکنه که حتی صدامون رو هم نمیشنوه.... وقتی سرمو بیشتر کج کردم بالاخره دیدمش...هدفون رو گوشش بود و حین صحبت کردن رو به روی آبنه خودش  رو  برانداز میکرد.... وقتی بیشتر و با دقت تر نگاهش کردم.... لباس نامناسبی تنش بود و جواهرات منم به خودش آویز کرده بود.... یعنی میخواد با این لباس بره مهمونی!؟؟ یه لباس دو تیکه ی ست بنفش رنگ...لباسی که قسمت بالاش از روی سینه تا زیر سینه بود....درست مثل سوتین...و دامنش هم تا بالای رون بود..... من شک نداشتم اگه کسی خواهر کوچولو جان رو تو همچین لباسی میدید درسته قورتش میداد ...یعنی یه جورایی کار دستمون میداد....تازه...من خودم این شر شیطون رو میشناختم....یحتمل مهمونیشون مختلط بود! دستیگیره رو ول کردمو با کنار زدن در رفتم داخل و دست به سینه پشت سرش ایستادم.... همزمان که آروم آروم حرف میزد و میخندید چیک چیک از خودش تو حالتهای مختلف عکس مینداخت....تصویرم رو که توی آینه دید تند تند با مخاطب پشت تلفن خداحافظی کرد و چرخید سمتم...هدفون رو از روی گوشش برداشت و با عصبانیت گفت: -تو هم شدی عین مامان! صدهزار مرتبه گفتم اصلا خوشم نمیاد کسی بدون اجازه بیاد تو اتاقم.... چشمامو تنگ و گشاد کردم...با رفتارهاش آشنابودم هرچند که مثل خیلی ار نوجوونها ادا اصولش زیاد بود و هربار یه جور رفتار میکرد.... حرفاشو که زد گفتم: -یه ساعته دارم صدات میزنم.... -هفت تاخونه اونورتر فهمیدن شام آماده است و ما منتظریم تا تو بیای اونوقت تو نفهمیدی.....؟؟ اخمو و بداخلاق هدفون و گوشیشو انداخت رو تخت و گفت: -خب..حالا شنیدم...برو خودم پیام.... نگاه تاسف باری بهش انداختم و گفتم: -این چه طرز حرف زدن با بزرگترت نکبت پر رو...دریده ی پر افاده....خجالت نمیکشی!؟ پرو پرو نگام کرد و گفت: -نه چرا باید بکشم....!؟؟ فقط با تاسف نگاهش کردم...حرف زدن با مژگان  تخس و خودرای و خودخواه و خودشیفته بیفایده بود....نگاهی به لباسای تنش که کل دارو ندارشو به نمایش گذاشته بود انداختمو گفتم: -لابد میخوای اینارو تو مهمونی ای که میخوای بری بپوشی آره !؟ جلوی خودم و بی خیال و ریلکس لباس رو از تنش درآورد و گفت: -فکر کن آره! پس حدسم درست بود.نیشمو کج کردمو گفتم: -اونوقت دوشس مژگان فکر نمیکنی این لباس یکم زیادی لخت!؟؟ گردنبند منو با احتیاط از دور گردنش باز کرد و بعد گفت: -نه اصلاااااا....حالا اگه زحمتی برات نیست برو بیرون...کار دارم....خودم میام پایین..... انگشت اشاره ام رو بالا آوردم و تهدید کنان گفتم: -حق نداری با این ریخت بری مهمونی چون من میدونم اون مهمونی کوفتی تو مختلط..... چرخید سمتم....ابن دختر اصلا حیا نداشت....خب بگو لااقل اون سینه ها و اون لامصب بین دو لنگتو بپوش...ولی نه...فکر کنم از خودم یاد گرفته بود....البته من یه فرق بزرگ با مژگان داشتم....من بلد بودم چه جایی و چه جوری خودمو جا بزارم و چه وقتی لباس گرگ تنم کنمو چه وقتی لباس بره...ولی این دختر کوفتی نه.....بدون مراعات کوچیکتر بزرگتری گفت: -مارال خانم لطفا تو یکی منو نصیحت نکن...خودم خوب میدونم دارم چیکار میکنم....حالا هم برو بیرون..... چپ چپ نگاش کردم...نه...مثل اینکه فایده نداشت...درحالی که سمت در میرفتم گفتم: -کثافت بی شعوررر !!!! صداشو شنیدم که گفت " خودتی" ولی اهمیت ندادم....از پله ها اومدم پایین و رفتم تو آشپزخونه....مامان با حرص گفت: -مژی نیومد !؟؟ پشت صندلی نشستم و گفتم: -نه خبر مرگش! -نفرین نکنین اینقدر همو...اَه.... برای خودم غذا ریختم تو بشقاب و بعد گوشیمو بلند کردمو رفتم تو اینستا....فورا رفتم تو پیج مژگان....لامصب بیشتر از 700هزار نفر فالوور داشت...البته به لطف عکسهای لختی و دوست پسرهای مختلفی که باهاشون رل میزد و دوهفته بعد یکی دیگه رو جایگزینش میکرد....کنترلش از دست خارج شده بود....و حالا جدیدترین عکسش با همین لباسها بود.... گوشی رو به سمت مامان گرفتم و گفتم: -ببین عکسشو....سینه و باسن و رون و همه کوفت و زهرمارشو انداخته بیرون و عکسه رو گذاشته اینستا.... مامان بیخیال و بی تفاوت گفت:
إظهار الكل...