Brighter Side of The Shell
دنیا شبیه یه پوسته ضخیم بین ما و حقیقت قرار گرفته. علم، فلسفه، ادبیات و سینما [شاید هنر در تمامی اشکالش] فانوسهایی هستند که دنیا تاریک زیر پوسته رو روشن میکنند. حتی شاید گاهی با اونها بشه به سمت روشنتر این پوسته سفر کرد؛ برای کشف حقیقت زندگی.
إظهار المزيد428
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-17 أيام
-1130 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
ژولیو!
نانی که خوردیم تلخ بود
تلخ بود این که صبح شود
و تو در قیدِ
شستن دست و روی خود نباشی
و در قید نگریستن به آفتاب هم
تلخ بود این که شامگاه در رسد
و ستاره ای تو را نشناسد...
تلخ بود این که شب شود
بی آن که
مصراع شعری داشته باشی
که با آن بالشت صلیب رسم کنی...
تلخ بود این که
بخواهند بمیری
پیش از آنی
که فرصت کنی آوازت را بخوانی...
تلخ بود این که زندگی این همه زیبا باشد
و تو می بایست بمیری؛
چرا که دوست می داری
آزادی و صلح را.
شب ها بسیار بر ما سنگین بود
مثل وقتی که نمی گذارندت
حقیقت را بگویی...
و ماه از آسمان آویزان بود
به همان سان که کلاه مرد کشته شده
از میخ در آویزان است
و وقتی کفش هایمان را می کندیم
ترس درون کفش هایمان نشسته بود
و درون جیب هایمان ترس نشسته بود
و درون ناخن هایمان ترس نشسته بود
انکار نمیکنم ژولیو
خیلی برای خودمان می ترسیدیم
اما بیشتر از همه ژولیو
میترسیدیم
برای آزادی و صلح.
-- یانیس ریتسوس
#شعر
به یاد همهی کشتهشدگان مسیر ِ آزادی 🖤
@grin1995
❤ 4
در ازای هر چیزی که معلم به دانشآموز یاد میدهد، یک فرصت اکتشاف و خلق کردن را از او سلب میکند(پیاژه). در واقع هدف اصلی تعلیم و تربیت آوردن آن سوی تپهها نزد یک کودک نیست، بلکه ترغیب او برای به راه افتادن به آن سوی تپههاست.
در نظریهی《شکاف اطلاعات》، موضوع کنجکاوی، یک محرک پاداش دهندهی غیرشرطی است: به این معنی که پیشبینی میشود دستیابی به اطلاعات ناشناخته، پاداش دهنده باشد. بر این اساس، انسانها توان خود را صرف پیدا کردن اطلاعاتی میکنند که دربارهی آنها کنجکاو هستند؛ همانطور که موشها برای غذا به عنوان پاداش کار میکنند(لئونشتاین).
📚 تربيت برای پرسیدن، درآمدی بر نظریهی تربیتی پرسش محور
#نامدار_ابراهیمی #محمود_مهرمحمدی
https://t.me/zendegi_ba_ketabha
از کتابهایی که میخوانم
کتابهایی را که خواندهام مانند غذاهایی که خوردهام به یاد نمیآورم، با این همه همانها مرا ساختهاند. (امرسون)
https://www.instagram.com/faezeh.tamimi/اینجا دیر به دیر بهروز میشود ؛)
❤ 2
عدم دریافت عشق و حمایت (تروماهای ناکافیبودن، یا نقص و شرم) در کودکی معمولاً یکی از دو جلوه متضاد زیر را در بزرگسالی به همراه دارد:
۱. بیشرقابتی اعتیادگونه: خشم، اضطراب، نیاز مبرم به نبرد و اثبات خود بدون لذت عمیق از بُرد
۲. خودکمبینی عمیق: غم، افسردگی، تسلیم، باور بیاستعدادی و ناتوانی
-- از توئیتر لوکوموتیو
@grin1995
❤ 7
«فراموش شدن بهتر است از تبدیل شدن به یک نشان تجاری. بهتر است کمتر خوانده و شناخته شویم، اما آزاد بمانیم.»
- از نامههای #اشتفان_تسوایگ
@grin1995
❤ 7
آسودگی اگرچه خیالِ محال بود
تا بود، در تصورِ ما این خیال بود
یک روز بیجدالِ حریفی نزیستیم
این زندگی نبود، نزاع و جدال بود
در عینِ وصل نیز غمِ هجر داشتیم
همزادِ شادمانیِ ما هم ملال بود
#امیری_فیروزکوهی
#غزل
#شعر
#movies
#series
@grin1995
❤ 5👍 2
به وحشتآبادِ اين بساطم کجاست عشرت؟ کدام راحت؟
خيالْ محزون، اميدْ مجنون، نگهْ پريشان، نَفَسْ پَرافشان
#بیدل_دهلوی
#شعر
وقتی جوانی فکر میکنی نورافکن رویت انداختهاند و همه دارند به تو نگاه میکنند. مدام میخواهی خودت را به خودت و دیگران ثابت کنی و از نردبان بروی بالا. توی گوشت خواندهاند باید دستاوردی برای آینده داشتی باشی و اگر از این دوره غافل شوی باختهای. تو را مدام تشویق میکنند که باید تجربه داشته باشی و اگرحالا تجربه نکنی دیگر دورهاش میگذرد.
من هرچه سنم بالاتر رفت فهمیدم نورافکنی در کار نیست. خودمم و خودم و اگر حالا بلند نشوم شاید هیچوقت دیگر نتوانم و این تغییر از روزی شروع شد که کارم را از دست دادم. خیلی در آن روزها به کار احتیاج داشتم و از دست دادنش فشار زیادی را بهم وارد میکرد. اما بیشتر از فکر کردن به اینکه حالا باید اجاره خانه را چطور بدهم یا چطور دنبال کار بگردم تحقیری بود که شدم.
یک روز مدیرم صدایم کرد توی اتاق جلسات و بعد از پنج سال کار کردن بهم گفت که دیگر بهم احتیاجی ندارند. وضع اقتصادی خراب است و نمیتوانند حقوقم را بدهند. در حالی این را میگفت که خودش ده برابر من حقوق میگرفت. یکدفعه انگار بعد از سالها زیر پایم خالی شد و نقطه امنی برایم وجود نداشت.
بعد از این اتفاق انگار بهم ثابت شد جهان سخت است و بیبنیاد. این اتفاق انگار باعث شد دوباره متولد شوم. بعد از سالها از کار کارمندی بیرون آمدم و کسب و کار کوچکی برای خودم راه انداختم. انگار آن سمی که برای من اسمش جوانی بود با بالا رفتن سنم از بدنم خارج شد. سنم بالا رفت ولی دیگر آن آدم ضعیفی نبودم که نمیتوانست حقش را بگیرد و حرفش را بزند. از سالهایی که درگیر خودم بودم و از تصمیم گرفتن میترسیدم فاصله گرفتم.
جایش این فکر آمد که مگر دفعه قبل که از دست دادی چی شد؟ از خیال بیرون آمدم و خیالم را زندگی کردم. انگار مه جلوی رویم کنار رفته بود و داشتم همه جا را بهتر میدیدم. انگار در جوانی پیر بودم و بعد که تمام شد تازه جوانی کردن را یاد گرفتم.
https://malaaal.blogspot.com/2022/01/blog-post.html
#وبلاگخوانی
@grin1995
نورافکنی در کار نیست
جایی خواندهام هرکس در جوانی از یادگرفتن غافل شود گذشته را از دست میدهد و در آینده هم فرصت یادگیری ندارد. نمیدانم این جمله را کی گفته ولی...
❤ 3❤🔥 2
اسمش را گذاشته بود «پرسه در جهانهای موازی ماضی».
میگفت وقتهایی که خیلی تحت فشار است سراغ این مسکن میرود. دراز میکشد و چشمهایش را میبندد و شروع میکند به عقبرفتن در زمان. یک نقطهای را از تاریخ شخصیاش انتخاب میکند، یک روز، یک لحظه، یک جای مشخصی. بعد از آن نقطه به بعد زندگیاش را جور دیگری تصور میکند. در سفر خیالیاش در زمان، یک متغیر کوچک را تغییر میدهد و بعد شروع میکند به خیالکردن باقی مسیر زندگیاش تا برسد به امروز.
اگر جای الف با ب میرفت، اگر جای پ، ت را انتخاب میکرد. اگر جای ث، جیم را میخواند، چ را میدید، ح را میشناخت، خ را دور نمیانداخت. تا ببیند امروز کجا، چی، کی تغییر کرده بود.
میگفت اینجوری گاهی آن گیر اصلیاش را پیدا میکند. اصل آن چیزی را که امروز آزارش میدهد. گاهی هم نه. صرفا پرسهای میزند و از کثرت و تنوع نتایج ممکن سر ذوق میآید و حالش کمی بهتر میشود و میرود دنبال باقی زندگی امروزش.
-- سرهرمس مارانا
@grin1995
👍 3❤ 1
هولدرلین میگوید:
هر کجا خطر هست، آزادی هم هست.
اما کو
یکی که آزاد بمانَد
همه عمر،
و تنها پی دل رود، چنین...
#فریدریش_هولدرلین
@grin1995
🔥 2