399
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
کمی دورتر از اینجا که من ایستادهام مردی را خواهید یافت که با دست این سمت را نشان میدهد و میگوید: کسی آن سمت هست که دروغ میگوید!
Repost from شوكران؛ جام عدم
اگه تو اين مملكت زندگى ميكنى، اگه به هرشكلى به اسم ايران ربط دارى و ازش هويت ميگيرى، اگه داغدار انسانيتى، اگه خسته اى، اگه نااميدى، اگه ديگه نفست بالا نمياد از ظلم و نامردى ها، در جنگى كه امروز هست اگه سكوت كنى، اگه مشتت گره نشه، اگه اين قيام و اعتراض سركوب بشه، اگه خون ها بريزه و باز روز ظلم از نو، ديگه نميتونى تا اخر عمرت با وجدانت كنار بياى…
ديگه نميتونى به چيزى معترض باشى چون نشون دادى به دنيا اومدى كه تحقير شى و نفست رو بگيرن و صدات درنياد. چون نشون دادى توى اين زندگى فقط يه سياهى لشكرى و بس.
دنبال تحريك كردنت نيستم كه هيجانزده بشى و كارى بكنى. خودت رو به خواب بزنى با صد نوشته ازين بدتر هم بيدار نميشى.
ميخوام فقط يادت بندازم كه بين كودكى و بزرگ شدن، گاهى يه اتفاق فاصله ست. تو يه جايى بايد تكليفت رو با دنياى اطرافت روشن كنى. يه جايى بايد وايسى و خودتو ببينى تو آيينه روبه روت بدون روتوش، كه تا كجا تو كثافت نگه ت داشتن.
تو بايد با خودت به صلح و تفاهم برسى و اگه بند كفشت رو بستى، بدونى دارى چكار ميكنى.
اين خيابون و صداى فرياد خشم تو اگه پاى حقت وايسى و نذارى ديگه از امروز بزنن تو سرت، ميشه همون جايى كه تو بزرگ ميشى، انسان ميشى، تاريخ ميشى، قدت اونقد بلند ميشه كه لاى تاريخ سرزمينت ميبيننت و يه روزى يه جايى در آينده، يه انسان به احترام شجاعت و بزرگيت اشك خواهد ريخت.
نميدونم ميتونيم يا نه. نميدونم امشب برميگرديم يا نه. نميدونم اصلا امشب هستى يا نه، ولى اينو بدون از فردا سركوب بزرگ من و تو شروع ميشه. از فردا كه اية الله اعدام از زير فشار اينهمه رسانه بياد بيرون، ديگه اينجا رو نميتونى باز كنى و تو و سرزمينت در سكوتى فرو ميره شبيه آبان مون…
نميدونم ميبينمت يا نه، نميدونم اخرين چيزهاييكه مينويسم برات يا نه، ولى من جام شوكرانم رو سالهاست به افتخار آزادى و انسانيت بر دستم بالا گرفته ام. اگر نديدمت، اگر برنگشتيم، اگه اينجا واسه هميشه خاموش شد، يادت باشه كه به خودت افتخار كنى. تو تاريخت رو نوشتى و اين تنها رسالت انسانى تو بود كه جلوى ظلم كمر خم نكنى و جونت رو براش دادى. تو مفهوم تمام زيبايى هايى.
@petitanalysis
Repost from شوكران؛ جام عدم
چهل و دو سال پيش مثه امروز، يه جنگ تمام عيار توى اين سرزمين شروع شد كه نسلى از بچه هاى اين خاك رو به سينه ى تاريخ فرستاد كه تكرار ناشدنى بودند.
امروز بعد از چهار دهه، يه جنگ تمام عيار ديگه تو اين خاك داره فرزنداشون رو صدا ميكنه.
هر دو يه نقطه ى مشترك دارند.
اين دو نسل پدر و پسر، مادر و دختر؛ اين چهار دهه زندگى، هر دو به يه اشتراك ميرسند.
جنگ، براى آزادى…
اما يه تفاوت بزرگ وجود داشت.
ما تمام عمرمون رو با ترس زندگى كرديم. تمام عمرمون تو سرى خورديم، خرد شديم، له شديم، دروغ شنيديم، داغدار شديم، بى هويت و بازيچه بوديم و يه روزى يه جايى جونمون به لب مون رسيد و نخواستيم ديگه بزنن تو سرمون تا بميريم. ما خسته تر از تمام دردهاى پدر هامون بوديم و چهار دهه حنجره ى فرياد مون رو خفه كردند واسه چيزايى كه اسمش حقوق انسانى و اوليه مون بود.
نوشتيم و داد زديم و التماس كرديم مارو ببينيد و بشنويد. بشنويد چى ميگيم. ما بچه هاى شماهاييم و اين خاك همه ى هويت ماست. زدند و كشتند و خون مون كف خيابون ها رو بوسيد و گلو هامون طناب هاى دار رو.
ما انتظار زيادى نداشتيم.
يه ذره هوا و نفس و شخصيت و انسان ديده شدن چيزى نبود كه ما جون مون رو واسه طلب كردنش قمار كنيم. اما خب، رسوندن مون به خيابون…
جاييكه ديگه بعد ازون برگشتى نيست.
خيابون كه رفتى، اگه برگشتى؛ هيچوقت اون ادم سابق نميشى. خيابون همه هويتت رو غسل تعميد ميده. خيابون تميزت ميكنه از فرهنگ ترس. از باختن. از تو سرت زدن. از تحقيرت كردن. از تمام چيزهايى كه از مون دزديدند و زندگى مون رو به تباهى كشيدند. خيابون جاييكه ما شعر ميگيم، تاريخ مون رو ميسازيم، زيبايى خلق ميكنيم.
خيابون جاييكه كه ما همه ظلم تون رو زير اوار هاى وجودمون دفن ميكنيم.
@petitanalysis
Repost from شوكران؛ جام عدم
Photo unavailableShow in Telegram
كامو ميگه:
افشاى بى عدالتى كافى نيست.
آدم بايد با تمام زندگى، ضد آن مبارزه كند.
كمى حرف دارم باهاتون.
شايد آخرين حرف ها باشه. شايد روز آخر خيلى هامون. شايد دسترسى ها مون رو ببندند و ده ها شايد ديگه.
پياله اى شوكران، مثل هميشه مهمان من باش.
به ياد شجاعت نسلى كه تاريخ ساز خواهد شد.
@petitanalysis
هیچگاه در زندگیام آدم حسودی نبودم. اما این یک بار دوست داشتم جای او باشم. او به چیزی رسیده بود که من بیشتر دوستش داشتم و لایقتر از او بودم. تنها چیزی که باعث شده بود او زودتر از من به خواستهاش برسد این بود که معشوقهای
داشت و به لطف معشوقهاش توانسته بود زودتر به نتیجه برسد. حس حسادت و خشمی که داشتم را مخفی کردم و آرام به سمتش قدم برداشتم. دست سردش را فشار دادم و تبریک گرمی گفتم. اکنون کار من سختتر هم شده بود. اگر من هم به آن موفقیت میرسیدم صد در صد کسانی پیدا میشدند که بگویند من تحت تاثیر او آن کار را انجام دادهام. حتی باید میگشتم و شیوهای نو و متفاوت را پیدا میکردم تا نگویند من از ایده و روش او تاثیر گرفتهام. من هیچگاه اهمیتی به حرف مردم نمیدادم اما باید اصالت آن عمل مورد نظرم را حفظ میکردم. بعد تلاش موفقیت آمیز او برایم سختتر از قبل شده بود که به بقیه بفهمانم خود آن عمل را دوست دارم و من تحت تاثیر کسی نبودهام و شیوه خاص و هدف خاص خودم را دارم. در حین این فکر و خیالها نزدیکتر شدم و دم گوشش گفتم: خوش به حالت رفیق قدیمی. تو کسی رو داشتی که دوستش داشته باشی و ترکت کنه و باعث بشه به موفقیت برسی! من ندارم! هیچ موقع این شانس رو نداشتم که ترک بشم. خوش به حالت که حس از دست دادن رو تجربه کردی! من هیچ موقع نمیتونم تجربهاش کنم چون هیچ وقت چیزی رو به دست نیاوردم. خوش به حالت که تونستی خودت رو بکشی!
@khodinegi
هیچگاه در زندگیام آدم حسودی نبودم. اما این یک بار دوست داشتم جای او باشم. او به چیزی رسیده بود که من بیشتر دوستش داشتم و لایقتر از او بودم. تنها چیزی که باعث شده بود او زودتر از من به خواستهاش برسد این بود که معشوقهای داشت و به لطف معشوقهاش توانسته بود زودتر به نتیجه برسد. حس حسادت و خشمی که داشتم را مخفی کردم و آرام به سمتش قدم برداشتم. دست سردش را فشار دادم و تبریک گرمی گفتم. نزدیکتر شدم و دم گوشش گفتم: خوش به حالت رفیق قدیمی. تو کسی رو داشتی که دوستش داشته باشی و ترکت کنه و باعث بشه خودت رو بکشی! من ندارم! هیچ موقع این شانس رو نداشتم که ترک بشم. خوش به حالت که حس از دست دادن رو تجربه کردی! من هیچ موقع نمیتونم تجربهاش کنم چون هیچ وقت چیزی رو به دست نیاوردم. خوش به حالت!
@khodinegi
پرسیدم: کدوم شکل هندسی رو دوست داری؟ گفت: قبلا به این سوال فکر کرده بودم. همهی چیزهای قشنگ دنیا مستطیلن! مثل کتاب، مثل پاکت سیگار و مثل قبر!
@khodinegi
به تماشای تئاتر نشسته بود. نگاهش به صحنه بود و صدای خندهی حضار پس زمینه تفکرش را پر کرده بود. با خودش میگفت: قبل از پایان این تئاتر احمقانه و شروع تشویق تماشاچیها باید اینجا رو ترک کنم. نگاهی به ساعتش انداخت و فهمید نیم ساعت تا پایان تئاتر زمان دارد. کاغذی را از جیب کتش بیرون آورد و با خودکاری که همیشه همراهش بود نوشت: تئاترمان را کنسل خواهم کرد. آنقدر هم بد نبود و به نتیجه دلخواهم رسیدم. چیزی که مرا بیشتر از همه آزار داد خندههای کورکورانهای بود که این جماعت به صحنههای تهی از معنا و هدف تئاتر ما داشتند. خندههایی که برای این است تا بگویند: ما چیزی فهمیدهایم. خندههایی که بوی دروغ میدهند و طعم فریب دارند. احمق دختری که به مرد چسبیده و هرگاه که مرد میخندد با چند ثانیه تاخیر با صدای بلندتر از او قهقهه میزند تا بگوید: آه من بیشتر از تو فهمیدم و جا نماندم! و امید دارد تا آن چند ثانیه تاخیر به چشم آن مردک نیاید. اجراهای بعدی را کنسل خواهم کرد نه برای اینکه تماشای حرکت گلهای گوسفند عمیقتر و پرمعناتر است و هدفی در آن حرکت وجود دارد؛ از این جهت که مشتی احمق به ما میخندند و از هم پیشی میگیرند و نمیپرسند این حرکت فلان بازیگر از این سمت به آن سمت چه هدفی داشت؟ هیچ چهرهای را ندیدم که از خودش پرسیده باشد: آن سیب چرا در گوشهی صحنه افتاده و چرا آن صندلی قرمز است؟! سوالی که در انتها به پاسخی میرسید که دنبالش بودم: نه معنایی وجود دارد و نه هدفی.
امضا. کارگردان کار؛ خدا
@Khodinegi
Repost from خودینگی
-ناشناس بگین میشنوم!
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjUyODU3MzQw
حرفتو ناشناس بهم بزن | Talk to Me Anonymously
قدیمیترین و مطمئنترین بات پیام ناشناس - تازهها: @HarfBeMan پشتیبانی: [email protected] ا Send Message را بزنید
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.