cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

پری زاده

مازر ، جنی که عاشق پریزاد می‌شه . نامزد دخترک رو می‌کشه و به جای اون باهاش ازدواج می‌کنه... عاشقانه‌ای‌ عجیب و بزرگسال🔞 ف. ر

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
5 830
المشتركون
-524 ساعات
-497 أيام
-18430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

دخترم ۲۰ سالمه . درآمدم ماهی 250میلیونه .قبلا حقیقتا ماهی یه تومنم در نمیاوردم! یکی از دوستام بهم پیشنهاد ارز دیجیتال داد گفتم من که بلد نیستم گفت از این چنله یاد بگیر واقعا ممنونم ازش 🫠: @Daramad
إظهار الكل...
پاارت های داغ و هیجانی دیشب 💋💋💋♥️♥️♥️
إظهار الكل...
1
تویی ک این پیام و داری میخونی شاید آخرین شانس زندگیت باشه استفاده کن قول میدم زندگیت تو بهترین حالت خودش قرار بگیره قول شرف!
إظهار الكل...
👍 2
حالم از خودم بهم میخوره کوچیکترین چیزی عصبانیم میکنه خیلی سعی میکنم آروم باشم ولی نمیتونم اون لحظه از همه متنفر میشم و چیزهای شرم آوری به زبون میارم بعدش که آروم شدم خیلی پشیمون میشم اما چه فایده بازم عصبی بشم همون بساطه متاسفانه چیکار کنم؟ هیچی نمیگم فقط دو دیقه وقت بزار پستاشو بخون تبدیل به آرومترین و شادترین آدم میشی @aram_bakhsh
إظهار الكل...
👍 1
پاارت های داغ و هیجانی دیشب 💋💋💋♥️♥️♥️
إظهار الكل...
Repost from GEM AZ
آیا میدانستید اگر شما  سال گذشته  100 میلیون تومان ارز دیجیتال ston می خریدید، الان ۲۰ میلیارد تومان سرمایه داشتید!💵 کانال زیر چنین ارز هایی معرفی میکنه حتما عضو بشید 👇👇 ARZ_ASADI ARZ_ASADI
إظهار الكل...
#برگریزان603 دوباره یکی خوابوندم پس کله اش و گفتم: _ زر نزن بابا، من فقط چشمم دنبالِ عسله اما تو یه نفر کَفافت رو نمیده _ حرف اضافه نزن بگو چی میخوری؟ _ یه نسکافه _ همین؟ _ آره از روی صندلی پاشد و رفت تا سفارش بده؛ منم طبق معمول زیر چشمی به میزهای دخترا که گوشه ی راست تریا بود، نگاه کردم. عسل تنها روی یه صندلی نشسته بود و طبق معمول داشت رمان میخوند. عادتش این بود، که تو زمانای بیکاریش مینشست نسکافه میخورد و رمان میخوند. _ غرق نشی یوقت صدای مزاحم آرش، آرامشی که از زل زدن به عسل داشتم رو به هم زد. _ مرده شورتو ببرن آرش سینی رو روی میز گذاشت و با اخم گفت: _ زهرمار، بخاطر یه دختر خرخون کشتی مارو _ بهش توهین نکن _ خاک تو سرت کنن، اگه اون دخترایی که برات میمیرن بدونن چه دختر ذلیلی هستی دیگه محل سگت نمیدن خنده ام رو پنهان کردم تا پررو نشه. _ عسل فرق داره با همه _ هیچ فرقی نداره _ خفه شو آرش _ خفه نمیشم سامی _ وای چقدر زر میزنی! آروم خندید و مشغول خوردن نسکافه اش شد؛ منم بیخیال بحث کردن باهاش شدم و دوباره محو عسل شدم... ماشین رو گوشه ی محوطه ی باغ پارک کردم و پیاده شدم. با خستگی به طرف سالن رفتم و خمیازه ای کشیدم. در رو که باز کردم کیف و کفشم رو همونجا کنار در انداختم و رفتم داخل... _ مامان؟ _ جانم _ کجایی؟ _ آشپزخونه به طرف آشپزخونه رفتم؛ جلوی گاز ایستاده بود و داشت غذا درست میکرد. _ سلام با لبخند نگاهم کرد و گفت: _ سلام پسرم خسته نباشی _ مرسی، شام چیه؟ _ قیمه _ آخ آخ من میمیرم برای قیمه های سحرجون با کفگیر زد روی موهام و با اخم گفت: _ چندبار بگم به من نگو سحرجون؟ _ خوشم میاد خب _ بیخود! یه ناخونک ریز به سیب زمینیهای توی ماهی تابه زدم که البته بعدش دوباره یه ضربه از مامان نوش جون کردم. _ بابا و یاسر نیومدن؟ _ یاسر تو اتاقشه اما بابات نیومده هنوز _ خب پس منم برم یه دوش بگیر _ زود برو تا منم میز رو بچینم _ چشم از اشپزخونه بیرون اومدم و کیفم رو از گوشه ی دیوار برداشتم. پله هارو دوتا یکی بالا رفتم؛ اول خواستم برم یکم سر به سر یاسر بذارم اما دیدم حسش نیست پس به طرف اتاق خودم رفتم تا یه دوش بگیرم... سشوآ رو خاموش کردم و همونجا روی میز گذاشتم. انقدر گشنه ام بود که حتی منتظر نموندم که بخوام حوله ام رو خشک کنم و سریع از اتاق بیرون رفتم. پله ها رو تند تند پایین رفتم و خواستم وارد آشپزخونه بشم اما با دیدن صحنه ی روبروم سرجام ایستادم. بابا درحالی که لباس بیرون پوشیده بود و کیفش دستش بود داشت مامان رو میبوسید! لبم رو با خنده گاز گرفتم و راه رفته رو برگشتم و روی پله ی آخری نشستم تا کارشون تموم بشه. _ فرهاد بسه، یهو بچه ها میان _ خب بیان! مگه دارم خلاف میکنم؟ زنمی! _ خجالت بکش _ ای بابا مام از دست این بچه ها آسایش نداریما دستم رو روی دهنم گذاشتم تا صدای خنده ام بلند نشه و به ادامه ی بحثشون گوش دادم! _ تا زمانی که کوچیک بودن راحت بودیم الان بدجور اضافی ان _ درمورد بچه هام اینطوری حرف نزن فرهاد _ مگه دروغ میگم؟ _ اره _ تا میاییم یه کاری کنیم هی میگی بچه ها الان میان، باید جفتشونو یه چندوقت بفرستم یه جای دور مامان آروم خندید و چیزی نگفت که بابا دوباره با حرص گفت: _ اصلا چرا این دوتا کره خر جفتشون تهران دانشگاه آوردن؟ میرفتن یه شهر دیگه مام راحت حال میکردیم _ فرهاد گفتم در مورد بچه هام اینطوری نگو _ چشم بابا چشم، نکشیمون با بچه هات...
إظهار الكل...
👍 37🤩 11 8😁 5😢 2
#برگریزان602 از کلاس که بیرون رفت، پشت سرش رفتم و تو فاصله ی کمی ازش حرکت کردم. هی میخواستم صداش بزنم هی نمیتونستم. از این رفتار خودم به شدت ناراضی بودم اما انگار من در مقابل عسل، با بقیه ی آدما کاملا متفاوت بودم. بالاخره عزمم رو جزم کردم و با تردید صداش زدم... _ خانم رادمنش؟ سرجاش ایستاد و با تعجب به پشت سرش برگشت. _ بله؟ سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم: _ سلام _ سلام بفرمایید؟ دهنم رو باز کردم تا ازش بخوام باهام به یه کافی شاپ بیاد اما نتونستم. از یه طرف غرورم، از طرف دیگه تردیدی که داشتم باعث شد نتونم حرف دلم رو بزنم! _ جزوه ی نقشه کشی شما کامله؟ یه نگاه به جزوه ی توی دستش انداخت و با متانت گفت: _ بله فقط این جلسه رو باید تکمیلش کنم _ خب پس من فردا ازتون میگیرم _ باشه حتما _ ممنونم از شما _ خواهش میکنم لبخند کمرنگی زد و با قدمهای سریع اما کوتاه ازم دور شد و من رو همونجا مبهوت خودش باقی گذاشت. نفس عمیقی کشیدم و با لبخند نظاره گر راه رفتنش شدم. بازم نتونستم حرف بزنم البته اینبار یه قدم بیشتر از قبل برداشتم و پیشرفت کردم. _ سامی؟ با شنیدن صدای آرش، نگاهم رو از عسل گرفتم و با لبخند نگاهش کردم. عادت داشت همیشه منو سامی صدا میزد و میگفت از اسم سام خوشش نمیاد. _ کجا بودی تو پس؟ کلاس اولو نیومدی _ خواب موندم _ باز دیشب کدوم گوری رفتی که صبح خواب موندی؟ _ با این دختر جدیده رفته بودم بیرون یه پس گردنی محکم بهش زدم و گفتم: _ خسته نشدی انقدر دوست دختر عوض کردی؟ _ نه _ قاطیشون نمیکنی با هم؟ _ نه دیگه اسماشونو سیو کردم مشخصه نیشخندی زدم و زیرلب گفتم: _ خاک تو سرت _ اما سامی دختره عجب چیزی بود _ خوب بود؟ _ یه چیز میگم یه چیز میشنوی داداش کوله ام رو روی دوشم انداختم و به سمت در خروجی سالن رفتم و اونم دنبالم اومد. _ اما آرش تو با این کارات کِی وقت کردی درس بخونی و بیایی دانشگاه به این خوبی؟ _ من رو کارام برنامه ریزی دارم _ مگه دوست دخترات وقت برای برنامه ریزی هم میذارن؟ _ بله در تریا رو باز کردم و به سمت میزی که این چندماه همش اونجا مینشستیم رفتم و روی صندلی کنار دیوار نشستم. _ تو باز اونجا نشستی؟ _ آره از اینجا تریا دخترا مشخص تره _ خاک تو سر هَولت کنن سامی _ من هَولم یا تو؟ _ تو
إظهار الكل...
👍 24
بجای الافی پول دربیار 😈👆🏼
إظهار الكل...