cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

♡اولین‌نگاه_رومیسا(کیمیا)️♡

♡ بِدونِ طُ چیآ کِشیدَم مَن:) ♡ 🌙تاوان‌بی‌نگاهی------» اتمام شده به قلم؛رومیسا(کیمیا)🌙 🍷اولین‌نگاه-----»به‌قلم؛رومیسا(کیمیا) پارت‌گذاری-----»یک روز درمیان🍷 محافظ؛ @avalinnegah_zapas

إظهار المزيد
إيران177 500لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
604
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

{°•اجبار زندگی•°} #پارت۱۵ سمت کمد رفت و درش رو باز کرد کل کمد رو گشت تا چیزی که میخواست رو پیدا کنه تمام حرکتش از رو عصبانیت بود و خدا به دادم برسه با جعبه کمک های اولیه اومد سمتم و پایین تخت رو به رو ام نشست دوباره پام رو بلند کرد و رو زانو اش گذاشت زیرش یه مشما یه بار مصرف پهن کرد در جعبه رو باز کرد و از توش بتادین درآورد و آروم درش رو باز کرد و خمش کرد رو کف پام از شدت سوزش جیغی زدم که غرید : - ساکت شو حساب کارت رو پس میدی هقی زدم که با اخم نگاهم کرد یه چیزی شبیه موچین درآورد و آروم سمت پام آورد از شدت وحشت عقب تر رفتم که ساق پاک رو محکم نگه داشت : - اصلا تکون نخور که تنبیهت رو بیشتر میکنی شدت گریه ام بیشتر شد و به تقلا افتادم که محکم رو رون پام کوبید : - هیس شو بچه - تروخدا.....تروخدا ولم کن
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۱۴ برق رو روشن کرد و با دیدن وضعیت اتاق اخمی کرد و جلو تر اومد : - مگه نگفتم بگیر بخواب همون طور که گریه میکردم نالیدم : - حواسم نبود خم شد و شیشه هارو جمع کرد سوزش پام بیشتر شده بود بی توجه به حرفش که گفته بود تکون نخورم نشستم رو زمین که صدای دادش بلند شد اما اهمیتی نداشت چون اگه یکم دیگه میگذشت و خونریری پام بند نمیومد از حال میرفتم مظلوم تو چشمای عصبی اش خیره شدم و گفتم : - میسوزه اخمش غلیظ تر شد و اومد سمتم از رو زمین بلندم کرد و آروم رو تخت نشوند : - کجات درد میکنه با انگشت به پام اشاره کردم کف پام رو بلند کرد و گذاشت رو زانو اش اخمش بهتر نشده بود که هیچ حتی بدتر هم شده بود پام رو آروم گذاشت زمین : - تکونش نده تا بیام همون طور که اشک میریختم چشمی گفتم
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۱۳ با چندش نگاهش کردم اصلا نباید همچین اتفاقی پیش نیومد از بچگی وسواسی بودم و اصلا دهنی کسی رو نمیخورم : - بهتره بدون دردسر بخوری وگرنه به زور به خوردت میدم با اکراه قاشق هایی که جلو دهنم گرفت رو میخوردم بعد از تموم شدن غذا گفت : - فکر نکن نفهمیدم کل غذا رو با اکراه خوردیا، شانس اوردی دفعه اولته وگرنه آب دهنم رو میریختم تو لیوان آب و مجبور میکردم بخوری صورتم رو جمع کردم این چقدر چندش بود کمک کردم با هم سفره رو جمع کردیم : - تو برو تو اتاق بخواب من یکم کار دارم انجام بدم میام - اما من خوابم نمیاد - میخوابی سری تکون دادم که اخم کرد سریع گفتم : - چشم ددی رفتم تو اتاق و برق رو خواموش کردم و رو تخت دراز کشیدم اما هر کار میکردم خوابم نمیبرد از رو تخت بلند شدم و سمت در رفتم اما چون همه جا تاریک بود دستم خورد به گلدونی که رو میز بود افتاد و شکست یک قدم جلو تر رفتم که گندی که زدم رو جمع کنم که سوزش عمیقی تو پام پیچید و جیغم بلند شد همون لحظه در اتاق باز شد و سامیار اومد تو
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۱۲ حوله دور کمرش رو گره زد و اومد نزدیکم و منو چرخوند مقاومت کردم که گفت : - هیسسس میخواهم ببینم در چه وضعه - نه تروخدا خوبم با لحن محکمی تشر زد : - برگرد ببینم بعد از چک کردن وضعیتم دستم رو گرفت و از اتاق خارج شدیم نمیدونم تو این یه روز و نصفی چرا انقدر خواب بودم وارد آشپزخونه شدیم میز رو چیده بود و کباب سفارش داده بود صندلی رو عقب کشید نشست و منم تو بغلش نشوند معذب تو خودم جمع شدم بشقاب رو پر از غذا کرد و گذاشت جلوش یه قاشق پر کرد و آورد جلو دهنم اینطوری جلوش معذب بودم اما میدونستم اهمیتی نمیده اروم دهنم رو باز کرد و غذام رو خوردم قاشق بعدی رو که پر کرد گذاشت دهن خودش ایییی چندش، چطوری میتونه دهنی یکی رو بخوره؟ قاشق بعدی رو پر کرد و جلو دهنم گرفت
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۱۱ چشمام داشت گرم میشد که اومد و بلندم کرد دستی به صورتم کشید و کنار شقیقه ام رو بوسید لیوان تو دستش رو گرفت سمتم و گفت : - بخورش یکم جون بگیری اروم لیوان رو ازش گرفتم و به محتویاتش خیره شدم شیر موز بود یه قلپ ازش خوردم و مزه شیرینش که تو دهنم پیچید اروم اروم شیر موز رو خوردم بعد از تموم کردن شیرموزم لیوان رو طرفش گرفتم و زیر لب تشکر کردم لیوان رو روی پاتختی گذاشت و اومد رو تخت و کنارم دراز کشید و منو تو آغوشش گرفت چشمام رو هم افتاد و سریع خوابم برد * با صدای شر شر آب چشم باز ‌کردم از جام بلند شدم که از درد باسنم دوباره رو تخت نشستم که از درد ضعف کردم پیرهن مردونه ای تنم بود و پایین تنه ام لخت بود جیغ خفه ای کشیدم و سعی کردم به زورم شده از رو تخت بلند شم با موفق شدنم در حموم باز شد و سامیار اومد بیرون با دیدنم اخم محوی کردم و پرسید : - درد داری - ی...یکم
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۱۰ هرکار میکردم نمیتونستم هق هقم رو آروم کنم و کمی نفس بکشم نیم خیزم کرد و آروم قفسه سینه‌ام رو مالید : - هیششش با بینی ات نفس بکش نه دهنت اروم باش چند دقیقه بعد اروم شدم و نفسامم به حالت عادی برگشت منو دمر خوابوند رو تخت که دوباره گریه ام شروع شد و شروع کردم به خواهش که دوباره تنبیه ام نکنه خم شد کمرم رو نوازش کرد و گفت : - هیششش تنبیه ات تموم شده دیگه کاریت ندارم اروم باش رفت و از تو کشو پماد درآورد و آروم به باسنم مالید پوستم نازک شده بود و وقتی دستش بهم میخورد جیغم رو بلند میکرد کارش که تموم شد ملحفه ای کشید روم که جیغم بلند شد ملحفه رو از باسنم برداشت و رو پام انداخت و از اتاق رفت بیرون با بیرون رفتنش گریه ام رو از سر گرفتم نباید بخاطر یه پوشک اینطوری میزد منو از بس گریه کرده بودم چشمام میسوخت و به زور باز نگهش داشته بودم
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۹ با گریه و ترس کاری که گفت رو انجام دادم : - نمیدونستم میخواد چه بلایی سرم بیاره و همین میترسوندم : - هر کاری که کردم حق تکون خوردن نداری، حالتت بهم بخوره دردت چند برابر میشه با هق هق خواستم چیزی بگم که با ضربه محکمی که به باسنم خورد نفسم رفت با کمربند محکم به باسنم میزد انقدر محکم میزد که نفسم بالا نمیومد پوزیشنمم جوری بود که نمیتونستم راحت نفس بکشم نمیدونم چندمین بار بود که میزد اما من دیگه نا نداشتم جیغ بزنم یا التماسش کنم فقط هق هق میکردم انگار دلش برام سوخت که دست از زدن کشید و اومد رو تخت و آروم بلندم کرد انقدر درد داشتم که ناله آرومی کردم بغلم کرد و با دیدن چهره ام حالت نگاهش عوض شد کمرم رو نوازش میکرد و آروم گفت : - هیششش تموم شد دخترم نفس بکش، اروم نفس بکش
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۸ با رو هوا معلق شدنم وحشتزده چشم باز کردم و به اطراف خیره شدم رو کول سامیار بودم خدامرگم بده این کی اومد خدایا چرا خوابم برد حداقل زود تر بیدارم میکردی خودم پوشک تنم میکردم این پوستم رو میکنه تقلا کردم از رو کولش بیام پایین که سیلی ای به باسنم زد از دردش جیغی کشیدم و چون کمرش جلو دهنم بود گاز آرومی گرفتم که محکم تر کوبید به باسنم منه احمق حتی شورتم پام نکرده بودم منو برو تو اتاق و رو تخت پرتم کرد که اخ ریزی گفتم لب باز کردم چیزی بگم که با دیدن چهره کبود از عصبانیتش کاملا خفه شدم : - مگه من به توعه توله سگ نگفتم دست به پوشکت نمیزنی؟ پس برا چی بازش کردی با بغض خواستم چیزی بگم که با پشت دست ضربه نسبتا محکی رو لبم زد که هقی زدم زمزمه وار با خودش گفت : - هی میگم اولین روزه کاریش نداشته باشم نمیفهمه، هی میگم از روز اول تنبیه اش نکنم تو کتش نمیره جلوتر اومد و دستوری گفت : - پایین تنه ات که لخته بالا تنه ات هم لخت کن، سریع انقدر عصبی بود که ترجیح دادم سر یه سرش نذارم بلوزم رو درآوردم تو دراوردن سوتینم تردید داشتم که خودش دست به کار شد و سوتینم هم درآورد : - رو شکم بخواب و دستات رو ضربدری رو سینه ات نگه دار
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۷ شیشه که تموم شد رفت اشپزخونه و بعد از چند دقیقه برگشت : - میرم بیمارستان، همینجا بمون حوصله ات سر رفت تلویزیون نگاه کن، چیزی رو خراب نکن به پوشکت هم دست نزن انگار عجله داشت چون قبل از اینکه چیزی بگم رفت تو اتاق و بعد سریع از خونه زد بیرون رو مبل نشستم و ‌‌به مامانم فکر کردم یعنی داشتم کار درستی میکردم ؟ بنظر خودم درست بود مامانم به یک زندگی بدون دردسر و آرامش نیاز داشت دیشب قبل از خواب سامیار بلیط رو داد یکی برد براش و امروز پرواز داشت خیلی دلم میخواست برای آخرین بار ببینمش ولی سامیار گفته بود نباید از جام تکون بخورم پوفی کشیدم و خواستم بخوابم اما با حس بدی که پوشک بهم دست میداد اصلا نمیشد به خواب فکر کنم دستم سمت پوشک رفت که بازش کنم اما با یاداوری حرف سامیار مبنی بر اینکه اصلا دست به پوشک نزنم دستم رو پس کشیدم چند دقیقه ای داشتم با خودم سر پوشک دعوا میکردم که آخر موفق شدم و پوشک رو درآوردم و انداختم دور و دوباره رو مبل خوابیدم انگار اون شیر خواب آور بود که چند دقیقه بعد خوابم برد
إظهار الكل...
{°•اجبار زندگی•°} #پارت۶ مظلوم نگاهش کردم تا شاید دلش به رحم بیاد ولی بی‌تفاوت خیره تو چشمام بود کلافه نگاهم رو ازش گرفتم و با اخم به شیشه شیر که جلو دهنم بود خیره شدم آروم دهنم رو باز کردم و شیشه رو گذاشت تو دهنم مزه گاو میداد و هرلحظه امکان داشت بالا بیارم نمیدونم چی تو چهره ام دید که شیشه رو از تو دهنم درآورد و با بهت پرسید : - چت شده همون طور که سعی میکردم بالا نیارم نالیدم : - نمیتونم بخورم پوف کلافه ای کشید و منو خوابوند رو مبل و دوباره رفت اشپزخونه حالت تهوع گرفته بودم همیشه از شیر متنفر بودم اصلا چه معنی میده غذای بچه های حیوونا رو بگیریم خودمون بخوریم خب خودشون بخورن دوباره با همون شیشه شیر اومد سمتم اروم نالیدم که اخمی کرد و گفت : - آسمون به زمین بیاد زمین به آسمون برسه باید اینو بخوری مثل قبل بغلم کرد و شیشه شیر رو نزدیک دهنم آورد این دفعه مخالفت نکردم و خوردمش این سری شیر مزه عسل میداد و خوردنش قابل تحمل بود
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.