𝘋𝘌𝘚𝘐𝘙𝘌𝘌☕🎻

-روزی که گفتم،از اینکه بچمو ازم گرفتی پشیمون میشی رو یادته سوک!؟ خشک شده و بهت زده خیره به نوزاد دو روزه ام بودم،بی نفس لب زدم:تهیونگ… دستشو روی پوست سفید رنگش میکشید:درست مثل تو!زیبا..خوش بو..اما میخوام خودم تربیتش کنم،که مثل تو نشه! از روی تخت پایین اومدم و جلوی پاهاش زانو زدم:خواهش میکنم تهیونگ،بدش من بزار حرف بزنیم.. اون چشمای براق..که درد و تنفر و کینه رو فریاد میزد بیش از حد برام ترسناک بود… “اسپویل”

Happiness • : : “Part-8” حرفمو قطع کرد:چون کیم تهیونگ داستان توئه؟ تکخندی زدم و گلوم آتیش گرفت:ی قاتل روانی ربطی به من و زندگی کوفتیم نداره! پکی از سیگارش گرفت و پلک بست:به من دروغ نگو بچه!

Happiness • : : “Part-7” من،تخت توسی رنگم،فندک و پاکتای سیگار و فیلتر سیگارایی که درومو پر کرده بود… تکخندی زدم،شب و روزم اینطور میگذشت و هنوزم تعجب میکردم؟!

لایک بزارید تروخدا،انرژی نمیدین اصلا🥲🫠💔

Happiness • : : “Part-5” آروم قدم هامو به سمت اتاق کشیدم و روی دیوار عکس بزرگی از پدر و مادرم در حالی که منو بغل گرفته بودن آویزون کرده بودم؛دستی روش کشیدم:تموم میشه…قل میدم.. لباس و کلاه نظامیمو در آوردم و روی زمین انداختم:حس خوبیه که ی سرگرد درجه یک شدی اون سوک…

نظرتون راجب کاپل عزیزمون چیه؟ کامنت👇🏻

Happiness • : : “Part-4” از روی تخت بلند شدم و پیراهنی که دکمه هاش باز بود رو کامل در آوردم..و چیزی جز ی تاپ مشکی بافت تنم نبود… حوله رو برداشتم تا به سمت حموم برم که با صدای بلندی پاهام از حرکت ایستاد:چه غلطی کردی؟