cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

𝒂𝒓𝒅𝒊𝒚𝒂 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍

چنل طرفداران ارسلان کاشی و دیانا رحیمی 🧿⛓️ ❥𝒻𝒶𝓃 ℴ𝒻 𝒶𝓇𝒹𝒾𝓎𝒶 َفنِ دِلبَر بَنَفش مو بِلوند 💜🎲 𝑻𝑩 : @lonelygiirl_bot @sohello_bot 𝙉𝙨𝙝𝙚𝙣𝙖𝙨 : @nazaratetonn 𝙂𝙖𝙥 𝙘𝙝𝙖𝙣𝙚𝙡𝙡 : 𝟐k ⇢⚜️⇢𝟑k

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
1 109
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

امتحاناتون تموم شد؟Anonymous voting
  • یپ
  • نوپ
0 votes
من بی گناهم پارت ۱۴ عزیز جون: خب ببینم این اقا متینی که میگی امشب کیه.. لبخندی زدم وگفتم: باید ببینیش تا بفهمی من چی میگم عزیز جون... صدا ایفون حرفمونو وقطع کرد... رفتم تا جواب بدم _بله _سلام علیکومم _به به بیا بالا... با خنده رفتم سمت در.. در که باز شد..سلام مجدد دادیم یه جعبه شیرینی ودسته گل رز قرمز وسفید برام اورده بود.. با اشتیاق رفتیم سمت عزیز جونم... متین: سلام عزیز جون احوال شما عزیز جون: به سلام پسرم... خوبی تو متین: ممنون به لطف شما رو مبل کنار متین نشستم وعزیز جونم اونطرف نشست... عزیز: تعریفت رو خیلی از دخترم شنیدم...ولی پسرم یه چیزی هست که من رو به تعجب انداخته متین: چی عزیز جون؟ عزیز جون: تو گفتی که نه میای خاستگاری ونه مراسم نامزدی میگیری و این یعنی به رسم اعتقاد نداری؟ نیکا: عزیز جون ببینید ما خودمون این تصمیم رو گرفتیم که مراسم نگیریم... عزیزجون: ولی این یه رسمه... نیکا: بله میدونیم...ولی خب عزیز جون.... ما عروسی میگیریم... ولی مراسم نامزدی اینا اضافس... متین: بله بله همین که نیکا گفتن نظر منم هست یعنی نظر دوتامون... عزیزجون: ک این طور.... بعد خوردن شام.. عزیز جون ومتین کلی حرف زدن وگرم شدن... عزیز جونم از ساعت خوابش گذشته بودو و رفت تا بخوابه... متین: کی وقت عمل مامانته؟ نیکا: نمیدونم فعلا که پول جور نشد متین: پول؟ نیکا: اوم متین: اکه بحث پول که بحثی نیست خودم میدم... نیکا: تو بدی؟ مگه وظیفه توعه؟ متین: عزیزم از این حرفا نزن منو وتو نداریم که خوشحالی تو خوشحالی منه اوکی؟ نیکا: اخه... متین: عه نیکا...چیزی نگو دیگه؟ نیکا: باش...خیلی ممنون...همش نگران عزیزم هستم...از بچه گی فقط اونو وداشتم... متین: تو تا منو وداری غصه چی رو میخوری؟ نیکا: دارمت... ولی کامل نه... متین: نیکا بهت قول میدم بزودی تموم میشه... خیره دشم به پنجره وگفتم: راهم اشتباه ترین درست عشقه.... یه قطره اشک از چشام ریخت... متین: عزیزم داری گریه میکنی؟ نیکا: اره چون....همیشه تو سختی یودم الانم هستم... به خودم که اومدم دیدم تو بغل متینم... متین: هیچوقت غصه نخور... هیچوقت... همه چی زود تموم میشه... ادامه دارد... ❤️‍🩹
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت ۱۳ همش به خودم میگفتم عشق من یه اشتباه محضه... رابطم هم همینطور....من اصلا اشتباه راه زندگیمو وانتخاب کردم.... ولی... یه چیزی منو وسمت این راه ها میکشونه... اونم فقط وفقط چشاشه... با صدای دیانا به خودم اومدم _واقعا شما میخواهید رابطتون رو مخفی نگه دارید؟ _خب... تا زمانی که... از هم جدا نشدن... _نیکا ناراحت نشو ولی...کاش میزاشتی بعد... جدا شدنشون... _خیلی با خودم کلنجار رفتم قبولش نکنم... ولی نتونستم.. من متینو وبا همه چیش قبول دارم.... وقبول میکنم... مطمعنم بزودی تموم میشه... _خدا کنه ولی ریسک بزرگی کردی پوفی کشیدم که گفت: از این ببد هم سیگار وافسرگی رو ترک میکنی.... یه لبخند کوچولو زدم.وگفتم _به عزیز جونم گفتم....گفتم فعلا نامزدیم... نگفتم رابطم مخفیه... _خب... نگفت خاستگاری... مراسم.... بره نامزدی؟ _گفت... ولی من گفتم که متین از این رسم ها خوشش نمیاد... یکم بحث کرد ولی قانع شد.... _ای دختر تو خیلی خل.... _میدونم تو پانیذ رو خیلی دوست داری وتو خانوادتون بزرگ شده......براش ناراحتی ولی لطفا پیش کسی نگو.... _بله این کارتون که خیلی بده... متین هر چند با پانیذ رابطه خوبی نداره ولی داره خیانت میکنه... توام تسلیم عشقت شدی وقبول کردی پانیذم که بفهمه داغون میشه اون روانی متینه الان دیروز داشت دق میکرد... _باش دیانا... ببخشید.... نباید بهت میگفتم _حالا خب... ببخشیدـ.... منظوری نداشتم ادامه دارد... 🥲
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت۱۲ بعد مرخصیم.... رفتم خونه.... عزیز جونم خواب بود.... رفتم اتاقمو و رو تختم دراز کشیدم.... خسته بودم... از تو کیفم پاکت سیگار رو برداشتم تو دستم فشارش دادم وگفتم: بسه دیگه نیکا تو زنده ای از این به بعد زندگی کن... مگه چند بار به دنیا میای هر وقت اینو ومیگم همه صحنه میاد جلو چشامو ومیره..من میتونم زندگی کنم ولی نمیزاشت... این دندون لق نمیزاش....یعنی واقعا متین منو ودوست داره؟اونی که جونشو میداد بره پانیذ؟ ولی الان چی؟ سیگارو ودر اوردم وشروع کردم به کشیدن... مثل همیشه تو افکارم بودمم......صدای اس برام اومد....با دیدن اسم متین رو گوشیم کنجکاو شدم.... _سلام نیکاجان _سلام _خوبی _ممنونم _میخواستم ببینمت..کارت دارم... _چی کار؟ _باید حضوری بهت بگم... _باش _فردا ساعت ۵میام دنبالت... _اوکی ادامه دارد... 😉 فردا سر قرار بی صبرانه منتظر بودمم از دور صدای قدماش میومد.... برگشتم سمتش... _س.. سلام _سلامم ببخشید دیر کردم سری تکون دادم و وارد کافه شدیم... نشستیم... به گوشه ای زل زدم که چشم به یه زوجی که کنار هم میخندیدن افتاد لبخند کمرنگی زدم... _خیلی قشنگن نه؟ _بله... _اون دونفری که نگاشون کردی... _اوهوم.... اره... _میدونی ادم بعضی وقتا محتاج اینه که کنار یکی بخنده.... مثل من... زیر لب گفتم: منم همینطور.... 🙂 _چیزی گفتی؟ _نه _خب... سفارش... _نیومدم چیزی بخورم... اومدم حرف هایی که میخوای بزنی وبشنوم.... _خب... باش.... از جیبش یه جعبه کوچیک در اورد..و بازش کرد چشم خورد به یه حلقه الماس شکل... _این چیه؟ _برا توعه _من؟ _نیکا... من دوست دارم... _به چه قیمتی... الان داری خیانت میکنی به... _قبلا فکر میکردم پانیذ ودوست دارم... ولی ندارم....اونم بزودی طلاق میگیره.... _الان گه نگرفته.... این کارت.... خیانته _بودن با کسی که دوسش دارم خیانت نیست.. _داری اشتباه میکنی....من که دخترم میفهمم اون داغون میشه... _پس میگی چیکار کنم... _نمیدونم.... _نیکا پانیذ تو زندگیم یه ادم اشتباه بوده... _باش... _نیکا میخوام یه ۳سالو وجبران کنم.... تو دلم گفتم به چه قیمتی اگه من عاشقشم باید قبولش کنم؟ با اینکه متاهله؟ چیکار کنم؟ من هم میخوامش ولی اینجوری؟ اگه قبولش نکنم میره؟ این یه شانسه..... _کجایی؟ _اینجا...خب...شرط دارم _چ شرطی؟ _کسی جز دیانا از رابطمون خبر دار نشه.... بعد اینکه پانیذ وطلاق دادی قانونن ازدواج کنیم تو این مدتی که رابطه داریم یه سیقه بخونیم...توام باید قول بدی بزودی طلاق میگیری....حواسم نبود عزیر جونم هم باید خبر دار شه... _هرکاری بگی میکنم.... فقط منو وقبول کن نیکا.... من اشتباه کردم بخدا جدا میشم _من خیلی وقته به کسی اعتماد ندارم ولی بهت اعتماد پیدا کردم... _افتخار میدی.... سرمو وبا لبخند تکون دادم... وحلقه رو دست انداختم.... با اینکه یه اشتباه محص بود که با کسی که متاهله رابطه داشته بشی ولی همزمان عاشقش باشی من تو همه اینا غرق شدم... ادامه دارد.... ❤️‍🩹
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت۱۱ چشامو وکه باز کردم چشام تار میدید... فقط متوجه شدم که تو بیمارستانم... پرستاری بغلم بود با صدای گرفته گفتم: متین کجاست؟؟ _عه بیدار شدی؟ بلند تر گفتم: گفتم کجاست؟؟ _تو اون یکی اتاقن نسبتتون چیه همسرشی؟ بی معطلی گفتم: بله.... از حرف خودم تعجب کردم..... _شما فقط دستاتون وپیشونیتون زخم شده بود که پانسمان کردیم یه مقدارم فشارتون پایین بود همسرتونم به ظربه ای وارد شد به سرشون که به خیر گذشت فردا مرخصن... سرمو وتکون دادم و به دستا وپیشونی پانسمان شدم یه نگاهی انداختم _میتونی بری پیش همسرت... برگه مرخصیتم بگیر... سرمو وتکون دادم ورفتم... با تلفن بیمارستان با دیانا تماس گرفتم تا بیاد....تا دیانا میومد رفتم... اتاق متین....تازه بهوش اومده بود وارد اتاقش شدم کنار تختش یه صندلی داشت اونو کنار زدم ونشستم روش.... نیکا: خوبی؟ متین: اوم خوبم.... یکم سر درد داشتم که خوب شد....خودت خوبی؟؟؟ نیکا: من که چیزیم نیست.... یکم خراش رو دستام وصورتم....من مرخص شدم متین: خداروشکر چیزی نشد وگرنه من خودمو ونمیبخشیدم.... تو همین بحث ها بود که دیانا وپانیذ اومدن... پانیذ: عزیزم چیکار کردی با خودت....متین؟توروخدا جوابمو وبده دیانا: داداش خوبی؟ متین سری تکون داد... پانیذ: تو با این دختره تو ماشین چیکار میکردی؟؟ ها؟ متین: پانیذ تمومش کن....از اینجام برو پانیذ: کجا برم؟ مثل اینکه یادت رفته من زنتم؟ ۳سال خورده ایم رلت بودم ها یادت رفته؟ متین: منو وتو نمیتونیم باهم باشیم.... تقدیر اینجوری بوده... پانیذ: تو حق نداری منو ووابسته خودت کنی وبری..... بعد بگی تقدیر اینجوری بوده.... متین: پانیذ ازت خواهش میکنم زندگی هر دومون تباه میشه... البته شده برو.... ادامه دارد..... 🙂
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت۱۰ از احساساتی شدنم شروع کردم به گریه کردن.. تو خیابونا قدم میزدم.... که یهویی یه ماشینی بهم بوق زد....ماشین اشنایی بود برام...یع نگاه انداختم... نیکا: بله؟ متین: نیکا جان باید باهات حرف بزنم نیکا: عه شمایی؟ متین:لطفا بشین.... نمیخواستم بشینم... ولی نشستم... دلم منو وبرد تو ماشین... تو راه خونه چند ثانیه ای حرفی بینمون رد وبدل نشد..تا اینکه دست به کار شدم وگفتم:میشه یه چیزی بگی؟چی کارم داشتی؟ متین:باش...من یه چیزایی شنیدم از ممد.... نیکا:اره شنیدی....خب که چی الان مهم نیست یه مرد متهالی.... متین:من میخوام از پانیذ جدا بشم.... نیکا:خب جدا شو...من چیکار دارم.... متین:نیکاجون من هنوزم میگم یه معذرت خواهی بدهکارم بهت...واینکه برای جبران این ۳سال....نمیشه فقط معذرت خواهی کنم....من میخوام کنارت..... صبرم لبریز شد وزل زدم تو چشاش وبلند گفتم:حتی با اینکه عاشقتم نمیزارم وقای متاهلی خیانت کنی به این دختر.... متین:نیکا...... نیکا:بسع....بسه....تروخدا متین:یه دقیقع به من گوشبده..... یه لحظه کنترل ماشین از دستش در رفت...واتفاق یه لحظه ای...افتاد همه جا تاریکی مطلق شد....ماشین کاملا رفت داخل یه مغازع....وتصادف کرد.....چند دقیقه ای چشام سیاهی میرفت....مردم دورمون جمع شده بودن....دستم وگذاشتم رو پیشونیم که پر خون بود دستام وصورتم هم زخمی وکبود... نگاهم افتاد به متین که بیهوش افتاده بود....با اینکه درد شدیدی داشتم و شیشه ماشین خورد شده بودورفته بود تو دست وصورتم...از ماشین پیاده شدم وسینه خیز رفتم سمت در متین اونم باز کردم ومتین رو اوردم ورو زمین دراز نشوندم دستمو وگذاشتم رو سینه اش شروع کردم به گریه کردن وگفتم:متین تروخداااا بیدار شو..خواهش میکنم تقصیررررر من بود منو وببخش متین صدامو ومیشنوی..... چشمم خورد به مردم که برای تماشا وایساده بودن.....بلند گفتم:چرا نگاه میکنین زنک بزنین امبولانس یکیشون تماس گرفت..... دستمو وگذاشتم رو صورتش و اروم گفتم:میشه عاشق کسی بود ولی و اونو وبا هرچی که میشه نپذیری؟بعضی وقتا خیلی زود دیر میشه..... ادامه دارد...🙂
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت ۹ متین: چی میگی دیونه شدی ... اون یع بارم به من متین خالی ام نگفته چ برسه.... ممد: مگه به متین گفتنه دیونه طرف ۳سالع عاشقته... متین: رسما خل شدی؟ ممد: من خل نیستم تو دیونه ای نمیبنی بعد دیدن پانیذ کنارت افسرده شد... سیگاری شد دانشگاه رو ول کرد... متین: خب دیدم ولی فکر نمیکردم بخاطر من باشه....چرا نگفتین بهم ممد: چی میگفتیم وقتی رل داشتی و قرار بوذ بزودی هم ازدواج کنین متین: وای ممد شماها همتون میدونستید و۳سال اون دختر بیچاره رو غذاب دادید میدونی دیکه غذاب وجدان ولم نمیکنه؟ ممد: اگه میفهمیدی چی میشد؟ تو که عشقتو داشتی؟؟ متین: حالا میگی چیکار کنم.... ببین من نمیتونم با پانیذ ادامه بدم ازطرفی هم نمیتونم طلاقش بدم.... ولی خب من یه عشق دوطرفه دارم... ممد: تو واقعا عاشق نیکا شدی؟ متین: اوهوم.... با اینکه قبلش به پانیذ میگفتم عشقم ولی نمیدونم چرا اینجوریه..... ممد: اسیاب به نوبت اول قضیه ات رو با پانیذ حل کن بعد برو سراغ نیکا متین: ممد من چقدر ادم بدی ام.... ۳سال دارم یه نفر رو غذاب.... ممد: اروم باش.... تقصیر تو که نیست... اون موقعی دل بهت داد که تو با پان.... متین بلند داد زد: دیگه اسم پانیذ رو پیشم نیار جوری که عسل با ترس دلشوره خودشو ورسوند دم در ودر رو باز کرد منم که دم در بودم... عسل: چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ممد: چیزی نیست عزیزم.... تو برو عسل: خوبی متین؟؟ ممد: عسلم برو میاییم عسل: ترسیدم... خب باش من میرم چشم متین خورد به چشم اشکی من... ممد: نیکا تو از کی اینجایی؟ نیکا: ببخشید من باید برم.... عسل: کجا؟؟؟؟؟؟ ممد: نیکا وایسا نیکا: بله؟ ممد: تو حرف های منو ومتین رو شنیدی؟ سرمو وبه ارومی تکون دادم.... ممد: خب..... نیکا: نیاز نیست چیزی بگید...من همشو وشنیدم.... متین: نیکا صبر کن... با تموم وجودم برگشتم سمتش.... اومد سمتم.... متین:من و ببخش نیکا: تقصیری نداری که بخوام ببخشم.... متین: چرا من مقصر.... نیکا: نه نیستی....خودم مقصرش بودم... اروم قدم گذاشتم ورفتم سمت در وزدم بیرون ادامه دارد.... 🙂
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت۸ زنگ خونه خورد..... بی معطلی درو وباز کردم که دیانا اومد تو ودرو بست.... نیکا: سلام دیانا: سلام... نیکا: چرا پریشونی؟ دیانا: نباشم... پانیذ از روز محضر تا الان چشماش قد خون شده.... لبخند مصنوعی زدم ونشستم کنارش وگفتم: رابطشون چطوره؟ دیانا: خراب... زل زدم به یه گوشه وبا اخم ارومی گفتم: م.. مگه... اونا عاشق هم نبودن.. دیانا: چی بگم وقتی دکتر گفته بچه شما یا عقب مونده یا ادم کوتوله میشه تو رابطت خراب نمیشه.... نیکا: اگه عاشق هم باشن همو وهر طوری میشه وهستن قبول میکنن...حالا میخوان چیکار کنن .. دیانا: نمیدونم متین با هیچکس حرف نمیزنه.... نیکا: طلاق؟ دیانا: شاید... ولی نیکا:🙂ولی چی؟ دیانا: هیچی.... نیکا:راستی عزیز جونم... دیروز بردمش دکتر.. دیانا: خب.. نیکا: دکتر گفت باید عمل بشه... دیانا: واقعا؟؟ نیکا: ارع دیانا: از پس مخارج بر میای؟ نیکا: اوم... میام... باید بیام... دیانا: کمکی چیزی خواستی رو در واسی نکن... لبخندی زدم.... یکم بعد دیانا رفت..... چند ماه از قضیه.... میگذره.....امروز قرار بود برم پیش عسل.....رفتم و اماده شدم و رفتم رسیدم به خونشون...عسل برای خوش امد گویی اومد...سلام علیکی کردم... داشتم میرفتم لباسمو وعوض کنم که... صدای از اتاق بغلی شنیدم صدای ممد ومتین بود.... متین کنار ممد نشسته بودن ومیگفتن... ممد: یعنی چی پانیذ رو دوست ندارم؟ متین: من دوسش ندارم... حسم بهش بعد اژن قضیه رفت.... ولی از طرفی ام نمیتونم از جدا شم ممد: چرا نمیتونی جدا شی طلاق بگیرین به نفع هر دوتون ولی پانیذ خیلی غمگین میشه متین: خوب.... بخاطر وصیعت پدر پانیذ...وصیعت کرده که ما باهم ازدواج کنیم وجدا نشیم... ممد: ای باباااا وصیعته دیگگ میخوای انجام نده میخوای بده.. متین: ممد بحث من الان وصیعت نیس.... بحثم اینه ک میخوام با یکی دیگه باشم ممد: با کی؟ متین: با.....اگه بگم.... نمیدونم اون یه بار به من گفت عاشق شدم ولی عشقم یه طرف اینو وکه گفت قلبم انگار ریخت...... ممد: کی ومیگی؟؟؟ متین: نیکا.... نیکافلاحی ممد: جدی میگی؟؟؟ متین: اوم ممد: وای پسررر من خیلی وقت بود میخواستم بگم بهت میدونی چرا نیکا دانشگاه خوش گذرونی هارو ول کرده.... متین: چرا؟ ممد: بخاطر توعه لامصب... متین: ها؟ ممد: دوست داشتیم منو وعسل بهت بگیم ولی دیگه تو ازدواج کرده بودی نمیشد.... ادامه دارد... 🤌
إظهار الكل...
من بی گناهم پارت۷ بعد عقد یکی اومد دم محضر..... دیانا رفت تا ببینه کیه... بعد از چند دقیقه اومد.... قیافه پریشونی داشت.... متین: چیشده؟ ممد: دیان.؟؟؟ دیانا: چی.... چیزه.... داداش باید باهات.. تنها حرف... بزنم.... پانیذ توام بیا..... باتعجب رفتن به گوشه پانیذ: نمیخوای بگی چی شده؟؟! دیانا: چیزه.... اون...مرده.....دوستت بود متین همونی که تو ازمایشگاهی که شما توش ازمایش دادیت کار میکرد متین: خب دیانا: اون اومده بود....اینجا... متین: خب دیانا با لرزش صداش گفت: اومد گ... گف.. گفت.. که....ازمایش... جوابش... جابه جا... شده.... برگه ازمایش رو دادوگفت: جواب... ازمایشتون اینه که..... پانیذ: دیانا داری دق میدی بگو دیانا: شما نمیتونین بچه دار بشین.... متین نفس زنان گفت: چی؟ چی گفتی؟ دیان: داداش بخدا.... پانیذ با گریه گفت: همش دروغه..... ادامه دارد...... 🥺
إظهار الكل...