cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

꧁𝐉𝐄𝐇𝐀𝐍𝐁𝐀𝐍𝐎𝐎꧂

إظهار المزيد
إيران142 859لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
885
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

إظهار الكل...
#نمونه_کاور برای سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید. @Jehanbanoo
إظهار الكل...
#نمونه_کاور برای سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید. @Jehanbanoo
إظهار الكل...
محکم لب هاش رو مکیدم و دستام رو نوازش وار قاب صورتش کردم و کاملا بهش چسبیدم.. جوری وحشیانه و با اتش میبوسیدم که متوکه کش اومدن لب های آراز شدم! بی هوا محکم کمرم رو چنگ زد و به دیوار سنگی پشت سرم چسبوند و دست های بزرگ و مردونه‌اش رو کنار سرم روی دیوار گذاشت و لب هاش رو از لب هام جدا کرد.. با لبخندی مرموذ و عمیق گفت : - آروم تر گرگ کوچولو..هواست هست که داری چیکار میکنی؟ با لوندی لبخند زدم و با لحن خماری گفتم : - آره..هواسم کاملا هست و بعد از گذروندن یه شب غمگین ( دستم رو بین پاش رسوندم و بین پاش رو محکم چنگ زدم ) یکم از این میخوام! لبخند مرموذش تبدیل به خنده‌ شد و متقابلا با لحن خماری گفت : - حالا که فکر میکنم بعد از گذروندن یه شب هیجان انگیز به شدت به یه سک.س... داغ و هیجان انگیز اونم وسط حیاط توی این هوای آزاد نیاز دارم! خمار نگاهش کردم و بدون معتلی گفتم : - پس بیا شروعش کنیم! فرصت گفتن هیچ حرفی رو بهش ندادم و بی هوا لب های رو روی لب هاش قرار دادم.. آراز بلافاصله دست هاش رو از روی دیوار برداشت و به یقه‌ی پیرهنم گرفت و تو یه حرکت از وسط پاره‌اش کرد ......🤤❗️ 🚫🚫🚫🚫 شخصیت پسرش خیلی کراشه و هات🔥 اگه دنبال یه رمان شن و جنایی عاشقانه هستی جوین بده تا این صحنه های داغو از دست ندی🤤 https://t.me/joinchat/pYD2a66V3A03YWZk https://t.me/joinchat/pYD2a66V3A03YWZk https://t.me/joinchat/pYD2a66V3A03YWZk
إظهار الكل...
آیســـــو !

1_رمان آیسو 🖤 𝐵𝐴𝐷 𝐵𝑂𝑌 𝐵𝑅𝐼𝑁𝐺 𝐻𝐸𝐴𝑉𝐸𝑁 𝑇𝑂 𝑌𝑂𝑈 ! _________________________________________________ قلم : HELMA_H پارت گذاری یک روز در میون.

ساشا کمی موهام رو نوازش کرد و گونه‌ام رو بوسید. _ دلسا تو خیلی مهربونی و نازی حیف که راشا سعی کرده بهت نزدیک بشه! لبخند دندون‌نمایی زدم و کمی از ساشا فاصله گرفتم و به سمت قصر رفتم. داخل اتاقم شدم و برهنه شدم تا حموم کنم‌. بوی ویسکی و عطر خاصی رو حس کردم. صدای بم و وحشی راشا طنین انداز روحم شد: _ خوش گذشت! هین کشیدم و دست‌هام رو جلوی بدنم قرار دادم. سرش رو توی گودی گردنم فرو میبره و به سمت تخت هلم میده. روم خیمه میزنه و دردی رو برام به ارمغان میاره..... لینک رمان رمان بالاخره لو رفت رمانی که بخاطر جنجالی شدن فصل اولش نویسنده تموم لینک‌ها رو باطل کرد و تبادل نکرد تا لینکش رو گیر بیارن😱❌ عضویت فقط 10نفر https://t.me/joinchat/wufVmsW3llZjMzRk
إظهار الكل...
ملکه‌ی پادشاه👸

﷽ «وَ مِن شَرِّ حاسِدِِ اِذا حَسَد» کپی پیگرد جدی قانونی دارد پارت: هر شب به قلم: اشک جهت تبادل: @abandakht_bot

دختره بخاطر اخراج نشدن صیغه میشه❌ ❌🔞 انقدر جلو اومد که دیگه بین هیکل گندش و دیوار گیر کردم. تقلا کردن بی فایده بود، خودم خواستم صیغه‌ش بشم تا اخراجم نکنه! ♨️ لب هاش که روی گردنم قرار گرفت، چشم هام رو محکم روی هم فشار دادم و کمی به عقب هولش دادم! نگاهی براق بهم انداخت و بغل گوشم زمزمه کرد. ❌- جوری رفتار نکن که انگار به زور اینجایی، تو با خواست خودت صیغه‌م شدی! - م...من #نمی‌خواستم اینجوری #باهات باشم! - منظورت از اینجوری چیه؟! - یعنی همین دیگه الان تو داری به #زور #نزدیکم میشی! با یک دست #کمرم و با دست دیگرش #گردنم رو #فشرد. - حتما الان من اشتباه متوجه شدم! بهم بگو که منظورت این نیست دارم بهت #تعرض می‌کنم! با دیدن #رگ های متورم و صورت #کبودش #نفسم رو #حبس کردم و سریع گفتم: - نه، نیست! اما در دلم #برعکس این درحال تکرار بود! پوزخندی زد. - خوبه! درضمن تو #رابطه‌مطیع‌باش. از #سرکشی‌خوشم‌نمیاد! سر تکون دادم. ❌♨️ سرش رو در #گردنم فرو کرد و #رد‌خیسی روی گردنم به جا گذاشت که #لرزی به #تنم افتاد و..... https://t.me/joinchat/zk-jEKpqEcI1OGQ0 پـونه، دختری که توی سن کم و بنا بر دلایلی پاش به عمارت خانواده‌ای سنگدل باز میشه و اون مجبور می‌شه تمام عمرش رو بدون هیچ دست‌مزدی توی خونه‌ی اون‌ها به عنوان خدمتکار اون‌جا باشه اما با برگشت کوچک‌ترین پسره خانواده....
إظهار الكل...

بیحال عق زدم و داخل مطب شدم یه دکتر که مسن بود با دیدنم لب زد: _ بشین دخترم! کمی عینکش رو جا به جا کرد و روی تخت دراز کشیدم شلوارم رو از پام در آوردم. سری به تاسف تکون داد. برگه‌ای رو در آورد و روش چندتا چیز نوشت. ❌ ببین گلم بافت رحمت داغون شده انگار بهت چند باز تجاوز شده معقدتم که دیگه نگم برات! دست‌هام لرزید و به دکتر نگاه کردم عینکش رو در آورد چشم‌هاش رو ماساژ داد. _ شوهرت باهات رابطه‌ی خشن و وحشیانه داشته؟! سری تکون دادم. _ عزیزم تو حامله‌ای سه ماهته نباید بهش اجازه بدی نزدیکت بشه!اخه بهم اجازه نمیده همش تکمین میخواد... ❌ واسه خودت میگم گلم این داروهات رو بخور به شوهرتم داوری جنسی بده میلش کم بشه! یهو در باز شد و آبان با ابروهای گره خورده غرید: ❌هرزه‌ی پاپتی داری به زنم یاد میدی ازم دوری کنه؟! میخوای کاری کنی شب‌ها دور از شوهرش بخوابه؟! در این مطب رو گل می‌گیرم تا بفهمی با کی طرفی! به طرف من رو کرد. _ عزیزم تو هنوز ظایفت رو خوب یاد نگرفتی! باید دوباره بهت یاد آوری کنم! تنم لرزید که جلوی دکتر لب‌هاش رو روی لبم‌هام فشرد و .... ❌شب جشن تولدم دزدیده شدم و به تلافی کار نکرده مجازات شدم 🥀❌ https://t.me/joinchat/y38HCRvXE8g5Zjlh
إظهار الكل...
دلبر🥀ک آب💦ان

نویسنده: دنیز «وَ مِن شَرِّ حاسِدِِ اِذا حَسَد» پارتگذاری منظم ژانر: اروتیک +18 صحنه دار

چسبیدم به دیوار که کربات دور گردنش و باز کرد و مسخره گفت _آهو کوچولو چیه می‌لرزی!؟ نکنه آقا گرگ می‌خواد بخورت؟ #بغض کرده به صورت پر #تفریحش نگاه کردم و گفتم: _با #روح و روان من #بازی کردی!.... بسه #سامیار بسه دیگه! ابرویی بالا انداخت و دونه دونه #دکمه های #پیراهنش و باز کرد و لب زد: _بازی هنوز ادامه داره!... تا آهوی وحشیم و رام نکنم... تا آهو کوچولو آرومم نکنه؛ بازی تموم نمیشه! #لباسش و از #تنش کند و دستش که رو #کمربندش نشست هق هقم شکست _هیشش #گریه نداریم!... #لباست و درار برو بخواب رو #تخت بزار #آروم پیش بریم! #شلوارش و که دراورد چشمام و بستم و با #گریه زجه زدم: _ولم کن سامیار چی از جونم می‌خوای!؟ سمتم اومد و بازوم و بین دستای #مردونش گرفت و حولم داد سمت تخت و گفت: _همه چیت و می‌خوام!... #لبات، نفسات، بدنت، دمای تنت، صدای آه و #نالت، جیغات از سر درد و لذت!... #خون قرمز که نشونه پاک بودنته؛ همرو می‌خوام آهو کوچولو! با #بدنی لرزیده، خودم و به تاج #تخت رسوندم سعی کردم به #پایین تنش #نگاه نکنم که نیشخندی زد وگفت: نترس آهوی وحشی! آروم پیش میریم به شرطی که جفتک نندازی... 🔞🔞🔞🔞https://t.me/joinchat/DJgOfF_CP4wwOTk8 زن و شوهری.... خشن و هات...
إظهار الكل...
♡•°بـمان‌تــانـمیـرم°•♡

°•﷽•° میان من و تو ، «ما» نزاع می‌کند♥️ رمان‌معذر‌ت‌میخوام🔮(فایل شده) رمان‌تــوشـدی‌مـاهـم🌙(فایل شده) رمان‌بـمـان‌تـا‌نـمـیرم🔞(به جز تعطیلات رسمی، شبی دو پارت ساعت ۰۰:۰۰) به قلم: فائزه‌مقصود🧚 کپی حتی با ذکر نام نویسنده؛ #حرام‌است🚫

پسره تو مستی میخواد به نامزد دوستش تجاوز کنه که ....😱🔥🔞 https://t.me/joinchat/URISRYhkB-U-A3Jq #نفس دختری ساده اروم هست که به اجبار پدرش میخواد با امیر علی مردی هوسباز نامزدی کنه که ‌ نفس به امیر علی جواب منفی میده و میره با دوست امیرعلی که امیر علی برای انتقام از نفس بهش تجاوز میکنه😱 +امیر #تروخدا من دوست نداشتم _ولی تو #مال منیییی روی #تخت پرتم کرد و مثل #وحشیا لباسام رو تو #تنم جر داد #وزنش روم انداخت که نتونم تکون بخورم خودشون #تنظیم کرد و .. با درد پایین تنم #جیغ بلندی زدم در با صدای #بدی باز شد و آرمین اومد داخل امیر با #قهقه گفت : نفس مال من شد ، دیگه مال تو #نیست پارت واقعی نبود لفت بده 😱❌ #ادمین_بفهمه_لینک_رو_گذاشتم_باطل_میکنه_جوین_شو_الان https://t.me/joinchat/URISRYhkB-U-A3Jq
إظهار الكل...
↰•خاطـرات خیـس| اسماء.ب•↳

❄ بـه نـام خـالق رویاهـا ❄ ⚠↜کپی رمان حتی با ذکر منبع و نام نویسنده، با عدم رضایت نویسنده همراه هست و پیگرد قانونی دارد.⚠️↝ ☕︎کـانال رسمـی رمان های اسـماء.ب☕︎ تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷

💖☘🌾بخون از عاشقانه‌های عمیق یک دل،طلوع ستاره حس و غروب روح عاشقی❄️🌄 عکسای البوم و #ورق میزنم و سر هرکدوم،ثانیه‌ها اشک میریزم. با دیدن عکسی که من رو تاب بودم و #کمیل پشتم ایستاده بود بغض میکنم. چقد اونروز خوش گذشت. قهقه میزنم و دستامو تو #هوا تکون میدم؛ +:کمیل #تندتر...تندترررر...واییی چه حالی میدهههه...یوهووووو.😍🖇 پامو زمین میزنم امادستای کمیل از سرعتم #کپ میکنه و صدای لطیفش بی‌قرارم میکنه؛🔊💖 -:عروسکم میوفتی،#اطمینانی به این زنجیرا نیست.دوست ندارم عروسکم خش برداره.🥰⛓ غرق میشم تو #لذت و اشکام من و به خودم میارن. یکی از عکسای عروسیمون که ژست تکی قشنگی گرفته رو از #البوم جدا میکنم... تو بغلم میگیرم و روی تخت دراز میکشم. ریزش اشکای بیصدام، به هق هق #سختی تبدیل میشه. -:کجایی آروم جونم؟ حالا #آرومی؟...راحتی؟؟؟.... دورت بگردم بگو چیکار کنم؟؟؟ حالا که نیستی من و این #دل وامونده چیکار کنیم؟؟؟... دلم تنگه کمیل... دل...م...😔💔 نفسم‌ #تنگ‌میشه،دستم چنگ‌ میزنه به قوطی اسپری روی پاتختی،اما با صدای بدی #روی زمین میوفته. خودمو خم میکنم سمتش که چشمام سیاهی میره و....🖤🔪🔥 https://t.me/joinchat/RLDGUL96b_NjOWQ0 دلبر جذابی که عشقش و از دست داده🥺⚜جوین شو بخون چه بلایی سر مهرای دیوونه‌ی کمیل میاد⁉️😣
إظهار الكل...
🧿تابو شکن🧿

﷽ تا تو نگاه میکنی،کار من آه کردن است...♡ ای به فدای چشم تو،این چه نگاه کردن است؟! نویسنده : mahfam hessari رمان باعشق برخیز♡ و تابو شکن✍... پارت گذاری:چهار پارت روزانه،به جز جمعه‌ها ⚠️🚫کپی ممنوع🚫⚠️ پیگرد قانونی دارد😡 ارتباط با ما👇 @Tabooshekanbot

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.