253
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-17 أيام
-1830 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
ای سخنهای بسیار که بیراهه میروید
وقت جار زدن در گذرگاه شب است آری
وقت جار زدن در گذرگاه شب
وقت پرتاب پارهسنگها به سمت و سوی
خاطرههای اشباحی است که میانِ
باغچههای کوچک مردم سم میکوبند
و ترانههای تباه میخوانند.
حال
میشود
راحت آسود
تا دمیدن صور وُ
آتشبازی شعلهها
حال
میشود
گیسوهاش را
آشفت.
شاپور بنیاد
#وارطان
❤ 3😢 3
Repost from N/a
شبانه
مرغ دریا
خوابيد آفتاب و جهان خوابيد
از برجِ فار، مرغکِ دريا، باز
چون مادری به مرگِ پسر، ناليد.
گريد به زيرِ چادرِ شب، خسته
دريا به مرگِ بختِ من، آهسته.
سر کرده باد سرد، شب آرام است.
از تيره آب ـ در افقِ تاريک ـ
با قارقارِ وحشی اردکها
آهنگِ شب به گوشِ من آيد؛ ليک
در ظلمتِ عبوسِ لطيفِ شب
من در پیِ نوای گُمی هستم.
زينرو، به ساحلی که غمافزای است
از نغمههای ديگر سرمستم.
میگيرَدَم ز زمزمهی تو، دل.
دريا! خموش باش دگر!
دريا،
با نوحههای زيرِ لبی، امشب
خون میکنی مرا به جگر…
دريا!
خاموش باش! من ز تو بيزارم
وز آههای سردِ شبانگاهت
وز حملههای موجِ کفآلودت
وز موجهای تيرهی جانکاهت…
ای ديدهی دريدهی سبزِ سرد!
شبهای مهگرفتهی دمکرده،
ارواحِ دورماندهی مغروقین
با جثهی کبودِ ورم کرده
بر سطحِ موجدارِ تو میرقصند…
با نالههای مرغِ حزينِ شب
اين رقصِ مرگ، وحشی و جانفرساست
از لرزههای خستهی اين ارواح
عصيان و سرکشی و غضب پيداست.
ناشادمان به شادی محکومند.
بيزار و بیاراده و رُخ درهم
يکريز میکشند ز دل فرياد
یکريز میزنند دو کف بر هم:
ليکن ز چشم، نفرتشان پيداست
از نغمههایشان غم و کين ريزد
رقص و نشاطشان همه در خاطر
جای طرب عذاب برانگيزد.
با چهرههای گريان میخندند،
وين خندههای شکلک نابينا
بر چهرههای ماتمشان نقش است
چون چهرهی جذامی، وحشتزا.
خندند مسخگشته و گيج و منگ،
مانندِ مادری که به امرِ خان
بر نعشِ چاکچاکِ پسر خندد
سايد ولی به دندانها، دندان!
خاموش باش، مرغکِ دريايی!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بميرد شب
بگذار در سکوت سرآيد شب.
بگذار در سکوت به گوش آيد
در نورِ رنگرفته و سردِ ماه
فريادهای ذلّهی محبوسان
از محبسِ سياه…
خاموش باش، مرغ! دمی بگذار
امواجِ سرگران شده بر آب،
کاين خفتگان مُرده، مگر روزی
فريادِشان برآورد از خواب.
خاموش باش، مرغکِ دريایی!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بجنبد موج
شايد که در سکوت سرآيد تب!
خاموش شو، خموش! که در ظلمت
اجساد رفتهرفته به جان آيند
وندر سکوتِ مدهشِ زشتِ شوم
کمکم ز رنجها به زبان آيند.
بگذار تا ز نورِ سياهِ شب
شمشيرهای آخته ندرخشد.
خاموش شو! که در دلِ خاموشی
آوازشان سرور به دل بخشد.
خاموش باش، مرغکِ دريایی!
بگذار در سکوت بجنبد مرگ…
احمد شاملو | آهن ها و احساس | ۱۳۲۷
@mahbanfr
❤ 2😢 1
به قول نامجو؛ دیگه حال ادامه دادن ندارم
امیدی ندارم
هیچی درست نمیشه
هیچی
حتی دیگه خودت هم نمی خوای که درست بشه
👍 2❤ 2😢 1
#بیکلام
🌱حس میکنم مدتها است سقوط میکنم و به زمین نمیرسم؛ غرق میشوم و خفه نمیشوم؛ میسوزم و جان نمیدهم.در پایانی بیپایان به سر میبرم.•
👍 1❤ 1😢 1