cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

کانال رسمی الهام قنبری(رمان ایستا)

ورود به دنیایی سرشار از #هیجان، #ترس و تخیل. 👺 👻🧟‍♂ #روستای_وحشت یک گروه شش نفره که متشکل از سه پسر و سه دختر میشن، درگیر ماجراهایی میشن که تهش خیلی بد و یا شایدم خوب تموم شه! ترسناک و تخیلی. شنبه تا چهارشنبه، شبی یک پست

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
3 850
المشتركون
+8224 ساعات
+97 أيام
-14430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

پست    امشب خدمتتون. لینک اینستاگرام نویسنده، برای ارتباط مستقیم.   درصورت پیش اومدن هرگونه اختلال در تلگرام  بقیه رمان و داخل اینستا ادامه میدم. 😘😘   لینک: https://www.instagram.com/invites/contact/?igsh=yle2zjhmpqx9&utm_content=dwqf512
إظهار الكل...
صد_و_پنجاه_و_دو. بعد از بافتن دو دستکش قهوه ای رنگ و کاملا ساده، زن دستهایش را به یکدیگر میزند و صدایی تقریباً هجیم، در فضا طنین انداز می شود. جامی طلایی رنگ مابین دستهای زن قرار می گیرد و او، واضح و نرم، می‌گوید: -خب اهورا. الآن برهنه شو و روی زمین دراز بکش عزیزم.  با ضرب، از جایم برمی خیزم.  کنترل لحن و توجه به گفتارم را از دست داده و فریاد پر خشمی سر می دهم: - چی گفتی هان؟  نه لعنتی چی گفتی؟ من انقدر بی بند و بار به نظر میام که به جای اینکه من از زن جماعت چنین چیزایی بخوام، اونان که ازم میخوان؟ نه، هرگز. اگه بمیرمم ، تن به چنین ذلتی نمیدم. : -آروم باش عزیزم. من باید این معجون و بمالم به کل بدنت تا تبدیل شی به چیزی که باید. لطفاً ممارست بیهوده نکن. : -تبدیل شم؟ اونم با ی کرم؟ ی آدم با کرم تبدیل شه به ی موجود دیگه!؟ انقدرام نفهم نیستم... : -زودباش لخت شو ببینم!   خشمگین و نفس نفس زنان سرم را به اطراف می چرخانم. درست مانند کسانی که جنونی آنی به سراغشان آمده باشد، دستم را به طرف شنلی که بر روی سر ساحره ی بد طینت است، می برم و آن را به طرف عقب پرتاب می کنم و وای! چشمهایم را چند مرتبه باز و بسته می کنم اما، هنوز هم میبینمش،  یک تصویر آشنا، نگاهی  آشناتر، لطافتی عمیقا آشنا و در انتها، شوکی غیرقابل انکار پذیر که واقعا نفس را در سینه ام حبس میکند!
إظهار الكل...
3
Photo unavailable
اینم چای هییت
إظهار الكل...
1🤔 1
این ساحرهAnonymous voting
  • از جلیوسه
  • از خودمونه
  • هیچکدوم، نقشه داره!
0 votes
ریپلای پست #اول ورود به دنیایی سرشار از #هیجان، #ترس و تخیل. 👺 👻🧟‍♂ #روستای_وحشت یک گروه شش نفره که متشکل از سه پسر و سه دختر میشن، درگیر ماجراهایی میشن که تهش خیلی بد و یا شایدم خوب تموم شه! ترسناک و تخیلی.
إظهار الكل...
ریپلای پست #اول ورود به دنیایی سرشار از #هیجان، #ترس و تخیل. 👺 👻🧟‍♂ #روستای_وحشت یک گروه شش نفره که متشکل از سه پسر و سه دختر میشن، درگیر ماجراهایی میشن که تهش خیلی بد و یا شایدم خوب تموم شه! ترسناک و تخیلی.
إظهار الكل...
صد_و_پنجاه_و_یک. : -برای چی باید دستهام پوشیده شن؟  : -ی روزی این دستکشها به دردت میخورن. : -خب کجا؟ چرا تلگرافی حرف میزنی!؟ ساحره، شانه بالا انداخته و می گوید: -من فقط میخوام بهت کمک کنم. قصد شومی ندارم و تو، چنین حقی نداری که پیش خودت من و مثل ی جادوگر سیاه، دیوصفت بدونی.   باید کمی دقت کنم و بی گدار به آب نزنم. : -چرا میخوای کمک کنی؟ او،  لحنش کاملاً خونسرد است و هیچ تشویشی در آن حس نمی شود وقتی که با صراحت کامل، می گوید: -فکر کن ی دلیل شخصی دارم که  به تو هیچ ربطی نداره.  گاهی وقتا چیزی ندونی بهتره. : -کسی تو رو فرستاده؟ : -نه پسر! من نیازی به دعوت کسی ندارم. اینجا سرای منه، سرا. ناچار می شوم و تسلیم شده، دستم را مقابلش روی زمین میگذارم. او دستش را روی دستم می گذارد و کمی ورز می دهد دستم را. : -میدونی اون بیرون چه خبره؟ جِلیوس داره برای جنگ آماده میشه, کاووس و باتیس دارن به مردمشون آموزش جنگ با ذهن ها و میدن و تو داری چیکار میکنی؟ به فکر فرو می روم و به دنبال فرصتی برای مفید واقع شدن در این شرایط ذهنم را  کاوش  می‌کنم اما... اگر   منطقی هم بگویم، چه تلاشی می  توانم داشته باشم؟   آن هم مادامی که یک روحم؟ همین حرف را با لحنی آرام رو به او زمزمه می کنم. سکوتی طولانی میانمان حکومت می‌کند، سکوتی که تنها صدای نرم برخورد میلهای بافتنی به یکدیگر، آن را می شکند. : -باید فرار کنی، اگه این روی ی جا موندن و فکر و خیال کردن و در پیش بگیری، صد درصد به فنا میری‌. تو میخوایی تو ظاهر با گروه شر یکی بشی و جلیوس و فریب بدی؟ ولی نمیدونی که این خیلی کار بچگونه ای به نظر میرسه. خیره به دستهای سریع ساحره که در حال بافت دستکش است، می گویم: -ببینم نکنه راه بهتری سراغ داری؟ البته جز فرار که شدنی نیست. ارواح میتونن از موانعی مثل دیوار بگذرن اما اینجا، چنین کاری شدنی نیست. بارها امتحان کردم که میگم. حرکت دستهای زن، کندتر شده و گردنش بالا می آید. : -من میتونم فراریت بدم‌. چند تک خنده از سوی من، در فضا طنین انداز می شود. خنده هایی ناباور و تمسخرآمیز. : -آخه تو بتونی من و فراری بدی؟ خنده داره... : -فراریت میدم.  : -جدی حرف میزنیم دیگه نه؟ : -آره عزیزم، من کاملا برای کمک به تو حاضرم و نیروهام و هم در راه موفق شدنت, میدم... دیگه دس دس نکن، باید هرچی زودتر برگردی به گروهت. راست می‌گوید. درست است که کارهایش شک برانگیز هستند و می خواهد بدون درخواست قبلی، کمک کننده باشد اما، بهتر است از آب گل آلود نیز ماهی گرفت. دمی کوتاه، از هوای مسموم اطراف گرفته و می گویم: -باشه. فقط امیدوارم لایق اعتماد کردن باشی!
إظهار الكل...
11
ریپلای پست #اول ورود به دنیایی سرشار از #هیجان، #ترس و تخیل. 👺 👻🧟‍♂ #روستای_وحشت یک گروه شش نفره که متشکل از سه پسر و سه دختر میشن، درگیر ماجراهایی میشن که تهش خیلی بد و یا شایدم خوب تموم شه! ترسناک و تخیلی.
إظهار الكل...
پست    امشب خدمتتون. لینک اینستاگرام نویسنده، برای ارتباط مستقیم.   درصورت پیش اومدن هرگونه اختلال در تلگرام  بقیه رمان و داخل اینستا ادامه میدم. 😘😘   لینک: https://www.instagram.com/invites/contact/?igsh=yle2zjhmpqx9&utm_content=dwqf512
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.