|°.°| paradox |°.°|
﷽ ✨رمان آرام جان ✨ شاید در نزدیکترین مکان، دلی گیر تو باشد و تو آن را نبینی، اما این را بدان او تو را خواهد دید و وقتی بداند گیر افتادهای تو را نجات خواهد داد... «پایان خوش» #عاشقانه #رمان #شیطونی
إظهار المزيد194
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
سلام دوستان مدیر هستم. قرارع امشب دلیت اکانت بزنم و فعالیتی نخواهم داشت.
اگه کسی چنل رو میخواد بیاد پیوی اگه نه هم خوشحال شدم باهام بودید🙂🤍
@im_nrjs
⇙ بِه بَعْضــیٰا بآسْ گُفــت
رو ما فــٰـاز نَگیـرْ ➬
✗ مٰا خُودِمُــونْ باز نِشـَـســْتِه
⇜ اِدارِه بــَـرْقیــمْ😕😑
@paradox_xc 🤍⚡️
چیزی که باعث غرق شدنت میشه افتادن توی آب نیست؛ موندن زیر آب و بالا نیومدنه...
«مراقب باشیم در اشتباهات خودمون نمونیم»
@paradox_xc 🤍⚡️
#چون_به_پسره_نگاه_میکردن_دختره_قاطی_کرد_و...🤣🤣🤣🤣
بنر واقعیهههههه😂✋🏿
#part_111
دلم میخواست اونایی که زل زده بودن به اهورا رو خفه کنم.
اخه یکی نیست بگه مگه من شلغمم اینجا نشستم.
با حرص از جام بلند شدم.
-پروا جانم بشین.
-هیس حرف نزن مامانتو خواهرت تو رو سپردن دست من.
دروغ میگفتم داشتم میترکیدم.
با حرص رفتم سمت میزشون.
دختره با دیدن من چشماش گرد شد:
-بعله بفرمایید؟؟
با حرص گفتم:
-فکر میکنم من باید این سوال رو بپرسم!!
-چطور؟؟
-والا با چشمای وزغیت زل زدی به شوهر من.
-چشمای من وزغیه؟؟؟بعدشم حیف اون خوشتیپ که شوهر تو عه.
دیگه رسیدم به درجه انفجار با کیف دستم کوبوندم توی سرش.
-ایییییی.
-نوش جونت.
-دختره روانی چه مرگته،حیف اون که توی روانی رو تحمل میکنه.
با دستش زد روی شونه ام.
با حرص لگد زدم توی پاش.
با دختره شروع کردیم به کتک زدن هم.
نگاهم افتاد به اهورا خشکش زده بود.
دختره هلم داد منم کم نیاوردم دستمو کردم زیر شالم و با تمام وجودم موهاشو کشیدم.
صدای جیغ دختره که بلند شد حراست اومد.
اهورا انگار به خودش اومد سریع دویید سمت ما و دستای منو گرفت.
مسئول حراست گفت:
-اینجا مگه میدون جنگه؟؟!
-اقای محترم این خانوم وحش....
-ببند فکتو تا نیاوردم پایین،من وحشیم؟؟تو مثل چی زل زده بودی به شوهرم.
اینو که گفتم یهو...
بیا ببین چیکار میکنه😂😂🤣
من دیگه انقدر خندیدم نمیتونم نفس بکشم😂
همراه داشتن شلوار اضافه قبل ورود به این داستان الزامیست😎😹👖
. https://t.me/joinchat/AAAAAEkEGYGhCA_1ikwxxA
😍😘😍😘
🙊🙈🙊
💏💏💏
💑💑
#میخواد_نامزدش_از_خواب_بیدار_کنه😻🥀
🔥🔥🔥🔥🔥
- اهورا...
اخمي کرد...
- وقت نداريما... بیدار شو
دوباره اخم کرد... دستي رو ابروهاش کشيدم... تيغه بيني اش... #لب پايينش... استخوان محکم فکش... درازاي گردنش...
دلم با هر لمس هوري ميريخت و مشتاق بيش از اين ها بودم... #سينه ستبرش... پک هاي شکمش... ملافه رو کنار زدم، به بالاي #نافش رسيدم که مچ دستم رو گرفت.
به کل فراموش کرده بودم تو چه موقعيتي هستم... ترسيده بهش نگاه کردم... چشماش سرخ از خستگي بود.
زير لب با يه #شيفتگي خاصي گفت: تو از کجا پيدات شد؟
چشمکي زدم... به آني بازوهام رو گرفت و خوابوندم روي #تخت... همه صورتم رو رصد کرد.
خم شد و پیشونیم رو بوسید... ابروهام رو.. چشمهام رو بوسید... گونه ها رو بوسید... گردی چونه ام... اما..
وقتی به #لبهام رسید... نگاهش پر بود از #هوس و #عشق...
یهو #چشمکی زد و گفت:
- میخوام دعوتت کنم به یه حموم دونفره
با کاری که کرد...
https://t.me/joinchat/AAAAAEkEGYGhCA_1ikwxxA
آموزش بافت زیر مقنعه👧🏻
آموزش بافت ساده👧🏻
آموزش بافت تیغ ماهی👧🏻
آموزش آرایش کردن💄
👧🏻💄
حقشو اینطوری میگیره از دلبرکش بدو بیاااا بخوند👇👇🤪♨️
#دکمه_بالای_لباسم_را_باز_کردم. لباسم را بالاتر کشیدم...
_میشه،صحبت کنیم؟...
هنوز مرا ندیده بود.
_در مورد؟
لبم را گاز گرفتم. رگ خواب مرد تلخ رو برویم دستم بود.
_خودمون...
سرش را بالا آورد تا گذرا نگاهم کند ولی مات شد. گذاشتم خوب در این حال نگاهم کند.
_من اینطوری نمیتونم عماد... لطفا بیا صحبت کنیم.
نگاهش به روی لباسم دو دو میزد و من تمام مهارتم در #لوندی را به کار گرفتم.
_د..در...در مورد چ...چی گفتی؟
#گردن_و_گوشهایش_سرخ شده بود. حالا نوبت من بود. تابی به موهایم دادم و جلو رفتم.
_گفتم دیگه...در مورد خودمون...
نگاهش از #یقه_بازم به روی #پاهایم کشیده میشد. یک قدم مانده به او برسم ایستادم.
_ولی گویا حواس شما اینجا نیست... شاید جای بهتریه؟ هوم؟
با چشم به سر تا پای خودم اشاره کردم. گیج بود ولی سریع خودش را جمع و جور کرد.
_در مورد چیه خودمون؟
در مقابل نگاه خیره اش لبم را گاز کوچکی گرفتم. سیبک متحرک گلویش را دیدم.
_در مورد خیلی چیزا...بستگی داره تو مهربون باشی باهام یا نه...
حس کردم چشمانش نرم شد و خندید.
_مهربون باشم؟
موهایم را به یک طرف شانه ام هدایت کردم و مشغول بازی با پایینش شدم.
_اوهوم...مهربونم نباشی،میترسم ازت...اونوقت #بوسه_ی_شبانگاهیت سوخت میشه...
نتوانست لبخندی که روی لبش می آمد را کنترل کند.
_ #شیطنت_میکنی؟...
سرم را بالا و پایین کردم.
_آتیش میسوزونی،منو بداخلاق میکنی و بعد...شیطنت میکنی و با بوسه ی شبانگاهی تهدیدم میکنی؟
دوباره #لبم را گاز گرفتم و اوهوم کش داری تحویلش دادم.
نگاه عمیق و #داغی به سر تا پایم انداخت و به روی پایش زد.
_بیا بشین اینجا ببینم..
با #لوندی قری به گردنم دادم و نُچی گفتم. تک ابرویی بالا انداخت.
_پس اینطوریاست... جون به لبممیکنی بعدمشیطنت میکنی...آخرم میگم بیا بشین رو پام از دلم...خیلیییی خانمانه درار میگی...نُچ...
_اوهومممم...دقیقا اینطوریاست....
کمی خیره نگاهم کرد و باشه ای گفت ولی قبل از اینکه به خودم بیایم با یک حرکت برخاست و به سمتم هجوم آورد.
تا خواستم فرار کنم مرا بلند کرد و به #آغوش گرفت و گاز محکمی و پر حرارتی از گونه ام زد.
_پس منم به روش خودم اعتراضمو نشون میدم... یکم که گریه کنی تا آخر عمر یادت میمونه که آتیش سوزوندن چقدر تاوان دردناکی داره....
🚫💢🚫💢🚫💢
عماد برای نگه داشتن آیسو در زندگیش، اونو به بهانه شناخت و نزدیک شدن صیغه میکنه ولی وقتی میفهمه آیسو دو دل شده اونو حامله میکنه تا😱🙈🤤
____________
https://t.me/joinchat/AAAAAFScJDSv6s-KR_VAHQ
رمان قیاس/مشاوره پوست و مو
***رمان قیاس شب و روز ** برای ارتباط با (نویسنده،مشاوره پوست و مو،مشاوره کار مجازی) 👇 @fatemeh_td16 ارتباط به صورت ناشناس با نویسنده
https://t.me/BiChatBot?start=sc-75959-NsTNsM4تاحالا رمان زلفت مویت خوندی واییی جرررر خوردم از خندهه😂😂اخ اگه بدونی دختره چیکارا که نمیکنه
تخم #سگ یجوری پسره رو #داغونش کرده پسره از ترس سمت دختره نمیرهه وایی #دخترااا #حمایتش کنید #صحنه هاش بدرد #مزاحمت مردم #آزاری میخوره😈💦😂
https://t.me/joinchat/AAAAAEsZIW4i_6cu0voP_w
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.