cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

༒︎آقــــــــــــــــــــــازاده༒︎

🌟هرشب پارت جدید ✨#آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــازاده🔥 🌟نویسنده : آښاهے ارتباط با نویسنده : https://t.me/BiChatBot?start=sc-80782-jEvXeYZ

إظهار المزيد
إيران257 117لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
268
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

بدلیجات ژوپینگ گل رز✨ 🌟ژوپینگ اصل 🌟بدون حساسیت 🌟رنگ ثابت 🌟آبکاری طلا 🌟بسیار درخشان و مشابه طلا 🌟طرح های متنوع ✨فقط یکبار استفاده از ژوپینگ کافیست تا مشتری ثابت شوید✨ 🌹محصولات ژوپینگ را اصل بخرید🌹 🌟 @xuping_jewellery ✨ .
إظهار الكل...
AnimatedSticker.tgs0.61 KB
❌🔥❌🔥❌🔥❌ 🔥❌🔥❌🔥❌ ❌🔥❌🔥❌ 🔥❌🔥❌ ❌🔥❌ 🔥❌ ❌ #آقـــــــــــازاده = #صــیــگارصــورتــی۲ #پارت_صدوهشتادوهشت امیرحسین مار مهروموم شده ی وجودشو کم کم آزاد میکرد و مدل همون آقازاده ای که تو وجودش خوابونده بود میشد.. آقازاده وجودش کم کم بیدار میشد.. دیگه وقتش بود.. دلناز زیادی بی پروا شده بود..امیرحسین مال اینجور تحمل کردنا نبود..مال تحمل اینجور نازکردنا نبود.. ولی دلنازش!؟ دلناز هم ناز کردن بلد نبود خب! این به اون در.. -ببین کم لطفی میکنی..! نیشخند صورتشو پوشوند و برق عجیبی تو چشمای سیاهش افتاده بود و براق و تلخ و گزنده گفت: -یعنی من با بابام و داداشام هیچ فرقی ندارم!؟ خون توی رگهاش میجوشید و سفت شدن رگ گردنش رو احساس میکرد.. نفس کشیدنش سخت شده بود. تصور بعضی چیزا سخت بود..سم بود..و داشت توی افکار آشفته اش پخش میشد.. دلناز بهش نگاه میکرد..دهانش قفل شده بود؟! نه! بیشتر نمیتونست حدس بزنه داره چه اتفاقی میوفته.. امیرحسین از پدرش و برادراش گفته بود.. یادش اومد که دیشب هم مستقیماً تیر خشمش امیرعلی رو نشونه رفته بود و توی عصبانیتش اسم اونو برده بود.. نمیفهمید امیرحسین چی میخواد بگه.. گفته بود کم لطفی میکنه!؟ چرا؟ مگه با اونا چه فرقی داشت..؟ نفس دلناز هم تنگ شد..گلوش خشک شد.. تو ثانیه پژمرد...! چه ورق آسی دست امیرحسین بود که اینطوری میتازوند!؟ چه ورق آسی جز حقیقت!؟ ❌ 🔥❌ ❌🔥❌ 🔥❌🔥❌ ❌🔥❌🔥❌ 🔥❌🔥❌🔥❌ ❌🔥❌🔥❌🔥❌
إظهار الكل...
💜مانهوا #رییس_زورگو 🌱 💙🦋قسمت9⃣4⃣1⃣❗️ 💛ترجمه و ادیت NIKA 🧡ژانر : #درام #عاشقانه 💚سال انتشار : 2018 🤎وضعیت : در حال انتشار 🖤داستان #تصویری ❤️#bossypresident 🤍 @ROmAnNiicE 💖✨
إظهار الكل...
149.pdf5.02 MB
💜مانهوا #رییس_زورگو 🌱 💙🦋قسمت 0⃣5⃣1⃣❗️ 💛ترجمه و ادیت NIKA 🧡ژانر : #درام #عاشقانه 💚سال انتشار : 2018 🤎وضعیت : در حال انتشار 🖤داستان #تصویری ❤️#bossypresident 🤍 @ROmAnNiicE 💖✨
إظهار الكل...
150.pdf5.16 MB
❌🔥❌🔥❌🔥❌ 🔥❌🔥❌🔥❌ ❌🔥❌🔥❌ 🔥❌🔥❌ ❌🔥❌ 🔥❌ ❌ #آقـــــــــــازاده = #صــیــگارصــورتــی۲ #پارت_صدوهشتادوهفت -الان بوسیدنم نمیاد..! -میتونیم روشای دیگه رو امتحان کنیم. احساس کردم قل قل جوشیدم و به دمای جوش رسیدم.. -تو چه بی‌شرفی هستی.. -چون میخوام زنمو ببوسم!؟ -من زنت نیستم امیرحسین! این برای بار صدم! -حتی یه درصدم اگه تا دیشب نبودی ، الان هستی..صددرصد..! تمام و کمال...از سرتا پا...یک کلام..خـِلاص! -من ریش تراشت نیستم! -عشقمی.. -چجور عشقی؟! چجور عشقی لعنتی!؟ تو به من تجاوز کردی..کدوم عاشقی اینکارو میکنه!؟ -خودت میخواستی! خشمگین نگاهش کردم..خشمگینِ غمگین..! -برای من فرقی نمیکرد به دست کدوم نامرد بیشرفی زن بشم!! -چرا!؟ چطور فرق نمیکرد..؟! ✨راوی: امیرحسین نیشخندی زد و ادامه داد: -ببین کم لطفی میکنی! امیرحسین مار مهروموم شده ی وجودشو کم کم آزاد میکرد و مدل همون آقازاده ای که تو وجودش خوابونده بود میشد.. آقازاده وجودش کم کم بیدار میشد.. ❌ 🔥❌ ❌🔥❌ 🔥❌🔥❌ ❌🔥❌🔥❌ 🔥❌🔥❌🔥❌ ❌🔥❌🔥❌🔥❌
إظهار الكل...
🟢مانهوا #مستر_لو 🔥 🔴قسمت 4⃣4⃣❗️ 🔵ترجمه و ادیت: مومو 🟠ژانر : #عاشقانه #کمدی 🟡سال انتشار : 2019-2020 🟤وضعیت : در حال انتشار ⚪️داستان #تصویری ❤️ #Mr_Lu @ROmAnNiicE 🔥❌
إظهار الكل...
Mr lu ep 44.pdf2.24 MB
🟢مانهوا #مستر_لو 🔥 🔴قسمت 5⃣4⃣❗️ 🔵ترجمه و ادیت: مومو 🟠ژانر : #عاشقانه #کمدی 🟡سال انتشار : 2019-2020 🟤وضعیت : در حال انتشار ⚪️داستان #تصویری ❤️ #Mr_Lu @ROmAnNiicE 🔥❌
إظهار الكل...
Mr lu ep 45.pdf2.17 MB
امروز دو پارت دیگه به همراه مانهوا ها آپ میشه❤️ 🥺😫✨
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.