cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

.

إظهار المزيد
إيران213 529لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
428
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#part65 خیره به آرش نگاه کردم که برخلاف چند دقیقه پیش سکوت کرد و سمت در رفت، اما همین که در رو باز کرد سینه به سینه حسام شد و همه‌ی کیسه‌ها روی زمین‌ پخش شدند. با صدای داد حسام چند سانتی به عقب پرید: -چته آرش، مگه دنبالتن پسر؟ خیره نگاهش کرد تا جوابی بگیره، اما آرش خیره به منی بود که توی خلاء دست و پا می‌زدم! رد نگاه آرش رو دنبال کرد و به من رسید، با دیدنم لبخندی زد و چند قدمی نزدیکم شد اما با دیدن پرده کنار رفته و حال وخیمم عصبی‌تر از چند دقیقه پیش رو به آرش فریاد زد: -گند زدی پسر... گند! همین که یک قدم برداشتم، زیر پاهام خالی شد و با زانو روی زمین افتادم و صدای جیغم توی صدای فریاد آرش و حسام گم شد. یکیشون دست راستم رو گرفت و یکی دیگه‌ چپ، بی قرار روی مبل نشستم و با لب‌های خشک شده از استرسم رو به حسام فریاد زدم: -اینجا کدوم جهنم دره‌ایه؟ چه طور میشه عمارت به اون برزگی یهو وسط ساحل پیداش بشه؟ به سختی روی پاهام ایستادم و دستش رو پس زدم و دوباره سمت پنجره رفتم. بیرون این عمارت هیچ شباهتی به عمارت آقای حسینی نداشت از حیاط بگیر تا محل ساکن بودن خود عمارت... -من همه‌ چیز رو برات توضیح می‌دم این قدر بی‌تابی نکن دردت به جونم...
إظهار الكل...
#part64 قبل از اینکه پرده رو لمس کنم، به عقب کشیده شدم و لقمه‌ی توی دستم روی زمین افتاد. عصبی نگاهم رو به چهره رنگ و رو رفته آرش دوختم و فریاد زدم: -چته روانی؟ اول صبحی شوخیت گرفته؟ یه نگاه به وضعیتم بکن بعد دهنت‌ رو باز کن و اراجیف بباف... آب دهنش رو پایین فرستاد و لب خشک شدش رو گاز گرفت‌. چرا یکهو از این رو به اون رو شد؟! همین که پرده رو کنار زدم نگاهم به حسام گره خورد، انبوهی از کیسه‌ها رو به دست گرفته بود و با شونه‌هایی خم حرکت می‌کرد. چند قدمی سمت در رفتم اما با چیزی که چند ثانیه‌ پیش چشمام دید توی جام خشکم زد... به سختی روی پاشنه پا چرخیدم و متحیر دوباره پرده رو کنار زدم، با دیدن دریای جلوی جشمم مات کنار دیوار بی‌جون ایستادم! چپ... راست.... هر‌طرف رو که نگاه کردم جز آبی دریا هیچ چیز نصیبم نشد، خونه‌ای که توی بهترین منطقه تهران بود چه طور اومده بود شمال ایران؟
إظهار الكل...
۵:۵ دقیقه پاک❌
إظهار الكل...
#ماهک دختری که با #ناپدریش و #پسرش همزمان مخفیانه #رابطه داره و هرشب زیر #یکیشونه🔥💦💦💦 یشب ناپدریش مچشو با پسرش میگیره و هردو دوتایی #ج*رش میدن و ماهک مجبوره #هرشب همزمان باهاشون #سـ*س داشته باشه و... #موضوعی‌ناب‌و‌فول‌سـ*سی💦💦♨️♨️💯💯 https://t.me/joinchat/AAAAAFX_tgbSYW9wH2lBww
إظهار الكل...
پسری که تو #قمار میبازه و #زنش رو میده #چهار‌نفر همزمان😱🛑🛑🛑🛑 از درد زیاد چشمام سیاهی می رفت. دو تا #ک...ر تو سوراخ #ک..صم و تو تا هم تو سوراخ #باسنم، به شدت داشتن خودشون رو داخلم #عقب‌وجلو میکردن و حرفای رکیک میزدن و #دستمالیم میکردن. با نفرت به ساشا نگاهی کردم که روبه روم نوشته بود و با لذت داشت نگاه میکرد که چطور زنشو... https://t.me/joinchat/AAAAAFX_tgbSYW9wH2lBww #بی‌غیرتی♨️ #رابطه‌وحشیانه‌چهارمرد‌بازن‌شوهردار🔞♨️🛑🛑🛑♨️❌
إظهار الكل...
✨ماه تاریک//احساس خاموش✨

رمان صحنه دار وفول هیجانی ماه تاریک🔞💦 رمان جذاب و فول عاشقانه: احساس خاموش... جمعه ها: پارت نداریم.. زیر نظر سایت سرزمین رمان آنلاین

https://beautyvolve.ir/

❌ کپی از این اثر حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع می‌باشد و پیگرد قانونی دارد❌

⛓❌⛓❌⛓❌⛓❌⛓❌⛓❌⛓❌ دختری که دزدیده میشه و به اسارت گرفته میشه👅🔞 و خواهر پلیسی که برای نجات جون خواهرش مجبور میشه هرشب با بزرگترین قاتل دبی بخوابه😰🤯 چنلش به زودی #vipمیشه نیای از دستش دادی اونوقت باید #پول بدی براش😈💦 https://t.me/joinchat/TlsgayRnfVN_tBpy https://t.me/joinchat/TlsgayRnfVN_tBpy
إظهار الكل...
🔥🔞🔥🔞 🔞🔥🔞 🔥 #بزرگترین_رمان_هات_خلافکاری📛 محکم دستشو با #سیم خاردار بستم بی توجه به آه و نالش #چوب انار خاردارو برداشتم و محکم #کوبیدم رو شکمش... جیغ میزد و #التماس میکرد ولش کنم _نکن تو از جونم چی میخوای +خفه شو #هرزه تو بچت باید بمیرین فهمیدی انقد به زدنم ادامه دادم که صدای جیغ بلندش و بعد ساکت شدنشو شنیدم سرمو بلند کردم دیدم از #کصش داره #خون میاد و... #بچشو_بادستای_خودش_میکشه😭😱🚫❌ #افرادی_که_بیماری_قلبی‌دارن_جوین_نشوند 🔥⛓🔥⛓🔥⛓🔥⛓🔥⛓ __فول‌هات‌bdsm💯 https://t.me/joinchat/AAAAAE5bIGskZ31Tf7Qacg
إظهار الكل...
با هر پارتش خوده نویسنده ارضا شده😱📛 هردو #توله سگارو بسته بودم به تخت و پاهاشونو تا عرض شونه باز کرده بودم... #عریان بودم بدون هیچ #پوششی مهیار بخاطر #چسیتی التش باد کرده بود و اماده انفجار بود ایلارم بخاطر شمع #کصش قرمز شده بود و #ناله میکردن جفتشون #شلاقو بالا بردم و محکم کوبوندم روی شکم هردوشون که #جیغ بلندی کشیدن مهیار:#گوه خوردم ددی ایلار:ببشید #بابایی +هیش خفه شین تازه میخوام با #دیلدو بکنمتون چون لیاقت کیرمو ندارین‼️⛔️ 💦🔞💦🔞💦🔞💦🔞💦🔞💦 #هشدار:این رمان سه بار فیل.تر شده پس اگه میخوای محبوب ترین رمان سالو از دست ندی جوین شو تا فیل نشده🔞💯 https://t.me/joinchat/AAAAAE8S46F3c8UVMyxWEA
إظهار الكل...
. 🕉️🕉️🚸🔞🚸🔞🚸🔞🚸🔞🕉️🕉️ #رمان_جدید_و_جذاب_میخوای. 😍 #داستانی_که_ناخواسته_تحریکت_میکنه😈 #لذت_خوندن_و_حس_کردن ~^^^^^^~~~~ #لذت و #شیطنت رو از چشماش میخوندم ولی از ترس می‌لرزید.😱🥺 +بوخودا فگد داشتم ##نیگات میکلدم بعد #شیطونه گولم ژد _اها پس #شیطونه گفت در #حموم رو قفل کنی،آره؟🤨 بلندش کردم و پرتش کردم رو #تخت با صدای لرزونش گفت: ددی.... غلط کلدم ببشید دیه خب 😰🥺🥺 #لختش کردم فقط لباس زیر مونده بود.چشاش میترسید ولی باز شیطنتو نشون میداد. میدونستم که داره #لذت میبره. از روی شورت دستی روی #آلتش که کمی تحریک شده بود کشیدم که کمرشو از تخت فاصله داد و صدای #آهش تو اتاق پیچید. دستمو وارد شورتش کردم وبراش #میمالیدم، یهو دست کشیدم. به لحظه اوج #شهوت و خواستن رسیده بود. قرار بود #تنببه بشه نه #لذت ببره😠😤😤 از پایین تخت #طنابی رو برداشتم و دستاشو پشتش بستم و گفتم تا یک ساعت دیگه اوضاع همینه. ببینم #شیطونه چجوری کمکت میکنه #ارضا شی..... #دختر_و_پسر_کوچولوی_ددی 👫 #ددی_بیبی_بوی🧸#ددی_بیبی_گرل🍼 #یک_ددی_دو_لیتل ⛓ 👨‍👧‍👦👨‍👧‍👦👨‍👧‍👦⛓ 🌈💥✨💥✨💥✨💥✨💥✨💥🌈 https://t.me/joinchat/AAAAAE8S46F3c8UVMyxWEA
إظهار الكل...
از قلاده ام گرفته بود و به سمت چندتا زن درشت اندام می کشید منو همه شون لخت روی نبل نشسته بودن و می خندیدن... وقتی بهشون نزدیک شدیم با لبخند گفت: - یه کص کوچولو و تپل در خدمت تون... همه شون با دیدنم اهی کشیدن که یهو یکی شون اومد و منو انداخت روی زمین و با ک*سش نشست روی دهنم لیس می زدم که سیلی می زد روی شکمم و می گفت: - اوووف سگ کوچولو زود باش زودتر بخور.... بعد مدتی که ابش رو ریخت تو دهنم از روی دهنم بلند شد و با دستش فکم رو گرفت تا بخورم یهو حس کردم جر خوردم یهویی درد ناگهانی وارد کسم شد با چشم های خمار و بیهوش به دوتا زن نگاه کردم که دوتا دیلدو رو یهویی داخلم کرده بودن... با ترس به مامان خیره شدم که داشت خودش رو می مالید و می گفت: - اخخ دختر منو جر بدین....🍑🔞🤭 دختر ۹ سالش رو جر میدن و عین خیالش نیست... متفاوت ترین رمان تلگرامی📛💢 https://t.me/joinchat/AAAAAFD1e6fkQfh7n-5g1g
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.