مــحموله عشق❤

شب پارت داریم

‌با صدای قدمای نزدیکش به اتاق زیر #تخت بیشتر تو خودم جمع شدم و نگاه درشت شدمو به در انداختم. زیاد طولی نکشید که #دستگیره در تکونی خورد کفشای چرم ددی درست مقابل تخت بهم دهن کجی میکرد. صدای سرد و خشنش #لرزی تو تنم انداخت. ــ کجایی فسقل خانم؟..بهتر زود بیای بیرون اگه خودم پیدات کنم، برات اتفاق خوبی نمیوفته عروسکم. لبمو #محکم زیر دندونم گرفتم تا صدای هقمو خفه کنم. وقتی دید هنوز خودمو نشون نمیدم نفس #عمیقی کشید و با لحن عصبی گفت: ــ پس فسقل من دلش تنبیه میخواد آره؟ #چشمامو بستم و به این فکر کردم که یعنی میشه خسته شه و از اتاق بره بیرون؟ اما انگار فقط تو خیالاتم میتونستم همچین چیزیو تصور کنم. با باز کردن پلکام از هم #شوکه به رو به روم خیره شدم. چشماش ازین پایین که نگام میکرد، انگار ترسناک ترین و #وحشتناک ترین چیزی بوده که به عمرم دیدم. جوری که وقتی با اون چشمای به #خون افتادش هنوز خیرم بود طاقت نیاوردمو زدم زیر گریه.‌‌... 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞 👇👇👇👇👇👇👇👇

#محموله_عشق #پارت_208 #اراز _زود باش داداش زود باش _باشه اراز تو برو تو دفتر من بشین من الان صداش میکنم به سمت دفتر مسیح رفتم و منتظرش نشستم چند دقیقه ایی گذشت که مسیح با اون دختر روس وارد شدن مسیح در رو بست و گفت _خب اینم شیلان بلند شدم و روبه رویی مسیح وایسادم و گفتم _باشه داداش بیقش با من تو برو مسیح سرشو نزدیک کرد و گفت _داداش حواست باشه تویی دامش نیوفتی خیلی زن دلبریه منم با پرویی تمام و با صدایی بلند گفتم _من یکی دلبر ترشو دارم مسیح تو نگران من نباش داداش حرفم رو که تموم کردم شیلان به خرف امد و گفت _اوه که این طور اگه این طوره چند شب پیش چطور داشتی ترتیب منو میدادی ؟؟؟ _من اون شب مست بودم تو خودت رو چسبوندی به من شیلان بعد الان شبیه ادامایی که بهشون ظلم شده حرف میزنی _اراز تو چیکار کردی _مسیح _بله _خفه شو و گمشو بیرون تا گمت نکردم داداش _باشه بابا پاچه نگیر حالا _مسیحححححح بعد از رفتن مسیح من و شیلان تنها شدیم که گفتم _با این کارات میخایی به چی برسی _دقیقا کدوم کارا _شیلاننننننن _جون دلم با جوابی که شیلام بهم داد عصبانیتم به حد خودش رسید و به سمتش حمله ورشدم و از گلوش رو محکم گرفتم و به دیوار کوبیدم و داد زدم _کاری نکن همینجا نابودت کنم من اون شب مست بودم و فک کردم تو همسرمی صورتش به طور وحشتناکی قرمز شده بود و به سختی نفس میکشید تویی مرز مردن بود که گلوش رو رحا کردم و دوباره داد زدم _یه بار دیگه دور من بپلکی باخودت کاری ندارم ولی خانوادتو نابود میکنم وشیلان که دستش رویی گلوش بود فقد سر تکون میداد _نشنیدم صدایی چشمتو _چ ش م

بچه ها من امروز برای اولین بار خاله شدم ❤️😍 یکم صبر کنین سرم خلوت شه حتما حتما براتون پارتایه جذاب میزارم 😍❤️

عشقا من الان بیرونم نت خیلی افتضاه😒😢 برم خونه نتم اوکی شه پارتارو میزارم

امشب پارت داریم 😊

#اوه_اوه_این_زوج‌_خیلی_داغن_تو_هر_جایی_دخل_همدیگرو_میارن_زودتر_بیا_تا_لینکش_نپریده😍😍🤤🤤 +مامان من دیگه نمیدونم به چه زبونی بگم ای #ایها‌الناس نمیخوام این آقا نسبتا محترم دکترم باشه مامان با چشماش برام #خط_و_نشون کشید و بزور ویلچر و توی اتاق برد حرصی به ماهانی که با خونسردی روی صندلی نشسته بود نگاه پر حرصی کردم که در جوابم پوزخند نه چندان حرص دراری زد با همون پوزخند مزخرفش جلوی پاهام زانو زد +#به به دانژه خانم قبل از اومدنتون میگفتید گاوی گوسفندی چیزی جلوی پاهاتون سر میبریدیم!!! نیشخند زدم و با نفرت به چشمای براقش خیره شدم +#اختیار دارید شما خودتون گاوید دیگه نیازی به این همه زحمت نیست!!.. با #نیشگونی که مامان از بازوم گرفت صورتمو تو هم کشیدم +خانم رضایی شما دیگه میتونید #برید مامان دسته ی ویلچرو ول کرد و همینجور که از اتاق بیرون میرفت گفت +دستتون درد نکنه، یه روز بتونیم این زحماتتونو جبران کنیم!! ماهان #نگاه‌خریدارانه‌ای بهم انداخت +من وظیفمو دارم انجام میدم #نیازی به این کارا نیست مامان #تشکری کرد و از اتاق بیرون رفت با نفرت کوبیدم روی #دسته های ویلچر + #عوضیییی چرا دست از سرم بر نمیداری قهقه ای زد و منو بزور روی #تخت گوشه ی اتاق خوابوند همینطور که با خنده اجزای صورتمو نگاه میکرد آروم زمزمه کرد +اگه باهام #همکاری کنی قول میدم زیاد درد نکشی #اشک تو چشمام جمع شده بود _ ماهان #ولم کن دستشو روی کمرم گذاشت که زدم زیر گریه +#ماهااااان توی صورتم #خم_شد و دمِ گوشم لب زد +#اگه بخوایی بد قلقی کنی اذیتت میکنم حالا خودت میدونی! با برخورد نفس داغش به لاله ی گوشم حالم بد شد....🔥🔞♨️ https://t.me/joinchat/IV8X6IbVE1k5YmRk https://t.me/joinchat/IV8X6IbVE1k5YmRk

ی پارت طولانی تقدیم نگاهتون عشقا نظر و انرژی فراموش نشع❤️😍💋

#محموله_عشق #پارت107 #اراز به سمت ماشینم رفتم و سوار شدم عمارتو دور زدم و از در خارج شدم تصمیم گرفتم اول برم ارایشگاه و کمی موهامو مرتب کنم گوشیو برداشتم و زنگ زدم به مسیح بعد از چن بوق برداشت -سلام اراز خان یادی از ما کردی بی معرفت -سلام داداش خوبی ما همیشه به یادتیم ولی درگیرم به جون خودم -جانم کاری داشتی داداش درخدمتم -ارع داداش مغازه ای بیام -ارع بیا هستم من ده مین دیه اونجام -منتظرم قط کردم و به سمت ارایشگاهش روندم مسیح اصالتش ایرانی بود ولی توی المان زندگی میکرد پسر باهوشی بود و بهتدین ارایشگر توی المان بود ارایشگاه بزرگی داشت ک دخترو پسر توش کار میکردن و ارایشگر بودن ولی مسیح مشتریای مخصوصشو خودش جوابگو بود رسیدم از فکر در اومدم و رفتم توی مغازه پر از دخترایی ک با عشوه و ادا داشتن یکاری میکردن -به سلام داداشم به سمتش برگشتم -سلام مسیح خوبی -از احوال پرسیاتون -تیکه نداز داداش درگیرم -درکت میکنم بیا بریم بشین رو اون صندلی تا من بیام رفتم نشستم ک چن مین بعد دستی رو شونه نشست و اروم نوازشم کرد دیه عادت کرده بودم به این مسخره بازیای این دخترا برا همین درگیرش نشدم دستم رو چشمام بود ک از زیر دستم پاهای دختری دیدم ک جلوم ایستاده بود و پیشبندی به دستش بود نگاهامو اوردم بالا چشمام از چیزی ک میدین از حدقه زده بود بیرون اون دختر روس بود اون خودش بود از بهت در اومدم ک دیدم رفته و نیس از روی میز بلند شدم و رفتم کله ارایشگا و سرویسا رو نگا کردم نبود ک نبود به سمت اتاق مسیح رفتم -مســـــــــــیح -جان داداش چرا داد میزنی -ی دختر روس توی ارایشگاهت کار میکنه یالا روزمش رو برام بیار -شیلان رو میگی -نمیدونم اسمش چیه فقد میدونم روسه -باشه داداش واستا اروم باش

پارت داریم 😍❤️