شعر و دکلمه

#کوتاه_تقدیم_تان. صدا : عثمان ( احمدی ) شعر : مرتضے (اسدی) 🍃🥀 زیر چشمانم ڪبود و لاے موهایم سپید با خود مے گویم اے آیینہ این من نیستم 🥀🍃

بلبلی شیفته میگفت به گل که جمال تو چراغ چمن است گفت، امروز که زیبا و خوشم رخ من شاهد هر انجمن است چونکه فردا شد و پژمرده شدم کیست آنکس که هواخواه من است #پروین_اعتصامی♡ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌@Shehr_O_Deklama1

آدم‌ها یک‌بار عمیقاً عاشق می‌شوند، چون فقط یک‌بار نمی‌ترسند که همه‌چیز خود را از دست بدهند. اما بعد از همان یک‌بار، ترس‌ها آن‌قدر عمیق می‌شوند که عشق دیگر دور می‌ایستد. @Shehr_O_Deklama1

قصه اینبار قصه ی درد است قصه ی زجر دیدن یک مرد آی... بانو چطور بعد از من با کسی اختلاط خواهی کرد؟ حس نفرین و فحش و لعنت نیست مطمئنم لیاقتت این بود مطمئنم که رفتنت تنها به بد اقبالی ی خودت افزود بی تفاوت به هرچه بود و نبود عهد بستم که عاشقت باشم دست بردارم از تمام خودم در تمام دقایقت باشم عهد بستم ولی جهان ترکید ابر بارید... آسمان ترکید مهر تو در دل کسی افتاد در تو "احساس" ناگهان ترکید شعر آمد که در نبودن تو بشود التیام هندسه ام شعر آمد ولی نمی دانست خسته ام از تمام هندسه ام پرم از حرف های تلخ خودم پرم از درد های اجباری در سرم وول می خورد هرشب بیت های سخیف تکراری فاعلاتن مفاعلن فعلن فاعلاتن مفاعلن... ای درد ول کن ای شعر بی در و پیکر دست بردار از سر این مرد دست بردار و از خودت رد شو خط بکش روی واژه ی ماندن مدتی هست با تو درگیرم بشکن ای بغض لعنتی... بشکن #محمد_نجفی @Shehr_O_Deklama1

آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت بهر چه بر فروخت چو بشنید نام من کامی نیافتم ز لب او به بوسه ای هر گز نبود آن لب شیرین به کام من #وحشی_بافقی @Shehr_O_Deklama1

گفتی چرا به دشمن خود می‌سپارمت؟! ای دل مرا ببخش! جوابی ندارمت ای دوست هرچه هست تویی، هرچه نیست من مغرور، من! که هستی خود می‌شمارمت بی«رنج» عشق، گنج تو ای چرخ روزگار چندان بها نداشت که طاقت بیارمت گر قلب من دمی بتپد جز به یاد دوست ای بار زندگی! به زمین می‌گذارمت اکنون که از بیان غم عشق عاجزم می‌بوسمت به اشک و به بر می‌فشارمت پروانه‌ها به پیلە‌ی خود خو نمی‌کنند باشد تو هم برو، به خدا می‌سپارمت #فاضل_نظری @Shehr_O_Deklama1

تو کیستی که من این گونه بی‌تو بیتابم؟ شب از هجوم خیالت نمی‌برد خوابم تو چیستی که من از موج هر تبسم تو؛ بسانِ قایقِ سرگشته روی گردابم؟... #فریدون_مشیری @Shehr_O_Deklama1

ـــ دل به غارت رفت و دلبر در دل ویرانه ماند ، سرِّ عشق در سینه  ماند و پای در میخانه ماند ، نیمه جانی ماند و چشم حسرت و دیوانه دل ، جام می در دست ماند و چشم در پیمانه ماند ، ناله ی شبگیر ما دمساز ما شد تا سحر ، بی هوا فریاد کردیم ،  ناله در کاشانه ماند ، عقل را مدهوش کردیم با جمالش در خیال ، طره ی نازش به خوابِ این دل دیوانه ماند ، ترک جان را سهل کردیم از پی دیدار او، دود دل از اتش دل در ره جانانه ماند از فراقش  چند گوید راحم شوریده دل ، هرچه گفتیم و شنیدیم قصه شد افسانه ماند ،              #راحم_تبریزی @Shehr_O_Deklama1