cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

عمارت پر دردسر

♥️رمان عمارت پر دردسر♥️ روزگار برگ خزانیست که رنگی گرم در سرد ترین فصل سال بر خود می گیرد لیک هرچه گرم تر ، خشکیده تر و در آخر خواهد افتاد و جایش را خوشه سبز می گیرد آنچه باقیست ریشه ی درخت زندگیست 🔺پارت گذاری هرشب به جز جمعه‌ها @emaratpordardesar

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
116
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

بچه‌ها این رمان دوم خودم هستش. اگر دوست داشتید بخونید💋😍
إظهار الكل...
برتا نود و دو (beretta 92) ✒رمان برتا نود و دو به قلم ریحانه.ک داستانی مهیج و پلیسی 📃هر شب یک الی دو پارت گذاشته میشه ❌جمعه‌ها پارت نداریم https://t.me/Berreta92_reyhan
إظهار الكل...
برتا نود و دو (beretta 92)

✒رمان برتا نود و دو به قلم ریحانه.ک داستانی مهیج و پلیسی 📃هر شب یک الی دو پارت گذاشته میشه ❌جمعه‌ها پارت نداریم

sticker.webp0.12 KB
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 #پارت_۱۵۲ دلم گرم شد به بودنش و فقط لبخندِ کم رنگی به لب آوردم، دستم رو از روی بازوش برداشتم و در زدم. دقیقه‌ای بعد روناک با خوش رویی در رو به رومون باز کرد و خوش آمد گفت. امیر مردونه و سر به زیر سلام احوال‌پرسی و تشکر کرد. روناک به سمتِ سالن پذیرایی راهنمایی‌مون کرد اما چون می‌دونستم که امیر از تشریفات و این کارها خوشش نمی‌آد بهش گفتم توی همین سالن می‌نشینیم. امیر هم بلافاصله استقبال کرد و روناک هم با اصرارِ ما به طرف مبل‌های راحتی راهنماییمون کرد. من که می‌دونستم از امیر خواستم چند لحظه بشینه تا من برم لباسم رو عوض کنم و برگردم. باشه‌ای گفت و روی یکی از مبل‌های تکی نشست. از راه پله‌ی سمت آشپزخونه خواستم بالا برم که روناک با سینی و دو لیوان شربت بیرون‌ اومد. لبخندی به روش زدم و گفتم: روناک جونم، من نمی‌خورم. بزار برای سیاوش. راستی کجا هست؟ تو اتاقشه؟ - اره، بالاست رهام هم هست مثل این که اومده بود دنبالش که ببرتش شرکت. گوشه لبم رو گاز گرفتم و با شرم گفتم: وای، قرار بود با هم بریم، من دیر کردم یکم حتما اقا رهام مجبور شده بیاد. امیر هم یکم آشنا بشه با سیاوش زود میره خودش کار داره. ببخشیدا تو زحمت هم افتادید. - نه بابا چه زحمتی، حالا بعدا چند تا سوالم دارم ازت بپرسم فعلا برو سیاوش اینا رو هم صدا کن دستت درد نکنه. باشه‌ای گفتم و بدو پله‌ها رو دوتا یکی بالا رفتم. درِ اتاق سیاوش بسته بود و صداشون یکم بیرون می‌اومد که با هم حرف می‌زدن اما بی توجه به اون‌ها به اتاقم رفتم و در رو بستم. کولم رو گوشه اتاق انداختم، لباسام رو هم هر کدوم به یک سمت پرت کردم تا بعداً جمعشون کنم. الان وقت نداشتم. لباسام رو با یک شلوار لی دم پا گشاد و بلوزِ سورمه‌ای ساده و تقریباً گشاد عوض کردم. روی قسمتِ سینه بلوزم فقط دوتا جیبِ کوچیک داشت و همون بهش کمی مدل می‌داد. شالِ ابی کم رنگی هم برداشتم که تقریبا هم رنگه شلوار جینِ یخیم بود. کمی موهام رو هم با دست مرتب کردم و شال رو روش انداختم. آماده و خوب بودم. گوشیم رو از جیب مانتوم چنگ زدم و بیرون رفتم.  🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀
إظهار الكل...
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 #پارت_۱۵۱ با باز شدن در، دستش رو پشتم گذاشت و آروم به داخل حیاط هدایتم کرد اما صداش رو هم از کنارِ گوشم شنیدم: البته، به خاطرِ رفتنت از خونه اقاجون همیشه ناراحتم، به خاطر این کارِ پرستاریتم ناراحتم اما نگران نباش من نمی‌تونم از تو ناراحت بمونم، همون‌طور که ناراحتیِ رفتنت کم‌رنگ شده برام این کارت هم میشه. زمانی هم که بیای خونه خودت یا خونه آقاجون دیگه کلاً ناراحتیام از بین میره چه از تو چه از هرکسِ دیگه. اول ناراحت شدم اما با ادامه حرف‌هاش کمی امید گرفتم. لبخندی به روش زدم و گفتم: نگران نباش، کارم که این‌جا تموم بشه برمی‌گردم، حالا چه خونه خودم چه خونه اقاجون، قول میدم بهت. دستم رو گرفته بود و پشت خودش می‌کشید، به سمت خونه می‌رفت و منم مثل جوجه کشیده می‌شدم پشتش. - روی قولت حساب می‌کنم، می‌دونی که از بدقولی چه‌قدر بدم میاد! تقریبا جلوی درِ ورودی بودیم. کوین چند‌تا پارس کرد و بعد ساکت شد. دست چپِ امیر توی دست راستم بود و قبل از رفتن داخلِ خونه می‌خواستم چیزی بگم، بازوش رو گرفتم و درِ گوشش پچ پچک کردم: از این که صبح اومدیم این‌‌جا چیزی نگی. دسته دیگش رو روی دستم که روی بازوش بود گذاشت و مثل خودم پچ زد: می‌دونن، لازم نیست ما بگیم. اومدنی دیدم که دوربین مدار بسته دارن، بیا بریم نگران نباش، استرس هم نداشته باش، من هستم. 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀
إظهار الكل...
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 #پارت_۱۴۹ با دستش چونم رو خیلی آروم به سمت خودش چرخوند و مجبورم کرد کمی سرم رو بالا بگیرم. ناخودآگاه نگاهم به دو گویِ سیاه صورتش افتاد و چشمام پر اشک شد. خودم رو تو بغلش انداختم، چند ثانیه‌ای تو شوک بود اما بعد محکم‌تر از منی که دستام رو دور گردنش حلقه کرده بودم، کمرم رو گرفت و به خودش فشار می‌داد. تا جایی که می‌تونستم برای نریختن اشکام مقاومت کردم اما موفق نبودم و شد چند قطره اشک درشت و از ته دلی که پیراهن امیر رو خیس کرد. چند لحظه‌ای که گریه کردم رو ساکت بود و فقط پشتم رو آروم نوازش می‌کرد. حسه خیلی خوبی داشت، آرامشی که داشتم تونست ان‌قدر سریع آرومم کنه و دیگه اشک نریزم. - گریه نکن، بسه، جونم رو داری می‌گیری، گریه نکن. دیگه حتی اگه تو هم بخوای نمی‌ذارم که بری. گفتم گریه نکن، الان هم می‌ریم خونه کسی که براش کار می‌کنی، اون که خوب شد و کارت اون‌جا تموم شد برمی‌گردی پیش خودم، میای تو واحد خودت جلو چشمِ خودم، حسابداریِ کارخونه و شرکت رو هم به عهده می‌گیری. دیگه هم حرف نباشه وروجک. اشک‌هام رو پاک کردم و با لبخندی خجالت زده نگاهش کردم، سرم رو به معنی باشه تکون دادم که دوباره استارت زد و راه افتاد. حالا خیالم راحت‌تر بود. کمی از راه رو رفته بودیم و من دلم می‌خواست سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود ازش بپرسم اما دو دل بودم. - چی می‌خوای بگی که دهنت هی مثل ماهی باز و بسته میشه؟ بگو. 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀
إظهار الكل...
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 #پارت_۱۵۰ چشم غره‌ای بهش رفتم و با کمی جبهه‌گیری گفتم: وقتی میگم رگِ خوابم دستته و بهتر از هرکسی می‌شناسیم نگو نه! خنده‌ای مردونه و قشنگ کرد که حقیقتاً دلم برای چالِ گونه‌هاش ضعف رفت. حرف و موضوع رو یادم رفت و با لبخنده کم‌رنگی انگشتِ اشاره‌ام رو فرو کردم تو لپش درست جایی که چال‌ش قرار داشت. خیلی حال می‌داد. خنده‌اش بیشتر شد و گفت: هنوز این عادتت رو ترک نکردی که با خنده کسی دست نکنی تو لپش. لپم سوراخ شد بچه، ولم کن. انگشتم رو کمی عقب آوردم اما بلافاصله با انگشت شصت و اشاره.ام لپش رو به سمت خودم کشیدم و درجا روش یه بوس کاشتم و ولش کردم. - نمی‌دونم شنیدی یا نه اما یک ضرب المثل معروف هست که میگه؛ ترک عادت موجب مرض است. که من هم عادتش رو دارم هم مرضش رو پس هیچ‌وقت از این کار دست نمی‌کشم. چپ چپ نگاهم کرد که بیخیال شونه بالا انداختم و به لپش که کلی قرمز شده بود نگاه کردم. دستی به صورت و لپش کشید و "وروجکی" زیر لب گفت. واقعا دلم سوخت براش، خیلی محکم لپش رو کشیدم اما هیچی بهم نگفت، حتی یک آخ هم نگفت. این بار خودم رو کمی به سمتش کشیدم و لپش رو بوس کردم بعد هم با دستم جایی که کشیدم رو ناز می‌کردم. یکم قرمزی لپش از بین رفت اما فقط یکم. به اطراف نگاه کردم، داخل کوچه بودیم و جلوی ویلا دنبالِ جای پارک مناسب می‌گشتیم. از قبل به روناک با پیام خبر داده بودم که قراره با پسر عمم بیام اون‌جا، گفته بودم به سیاوش بگه چون قرار بود با اون آشنا بشه. بعد از پارک کردن ماشین سمت در رفتم و آیفون رو زدم. هینی که منتظرِ باز شدن در بودیم، با چشمانی که ناراحتی درش موج می‌زد، گفتم: از دستم ناراحتی؟ اخماش کمی در هم شد و با کمی تعجب گفت: نه، برای چی؟ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀
إظهار الكل...
sticker.webp0.67 KB
من خیلی وقت ها تصمیم گرفتم مثل خودتون بی معرفت شم، پیام ندم، محل ندم، ترکتون کنم، اما ته دلم میگم اگه یه روز بهم احتیاج داشتن و نبودم چی؟!:)
إظهار الكل...
AnimatedSticker.tgs0.64 KB
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.