cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

شبی در پرروجا|ساراانضباطی

«﷽» معجزه‌ای به نام تو (فایل شده) شبی در پروجا (در حال تایپ) به قلم: "سارا انضباطی" نحوه پارتگذاری: هر شب پارت اول: https://t.me/peranses_eshghe/100587 شرایط vip: https://t.me/peranses_eshghe/107332 ارتباط با ادمین: @samne77

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
11 129
المشتركون
-1124 ساعات
-507 أيام
-23930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
دندونای نیشش رو داخل گردنم فرو برد و این من بودم که جیغم گوش خودم رو کر کرد. بلاخره ولم کرد و گوشه دیوار انداختم و با شور گفت: _اون شازده جن می‌دونه چقدر خونت خوشمزست؟!؟ گفت و خودشم جواب خودشو داد: _چی دارم میگم؟ مگه یه جن احمق مثل اون می‌تونه لذت خوردن خون آدما رو درک کنه؟! بعد از گفتن این حرف با خونسردی یکی از انگشتاسو یکم برید و اومد کنارم نشست. با ترس نگاهش میکردم و این اون بود که خون سرازیر شده از انگشتش رو داخل دهنم ریخت. بعد اینکه مطمئن شد خون وارد دهنم شده بلند شد و مثل دیوانه ها شروع به خندیدن کرد. لعنتی این دیگه چه موجودی بود؟ یهو بین خندیدناش دو تا شاخ تیز مثل سر نیزه به شدت وارد در شدن و سوراخش کردن. اون مردک خون‌آشام هم حواسش تازه جمع شد اما دیر شده بود، چون این شاخ های یاکیهان ، جن من بود که اونو به گوشه انبار پرت کرد. در همین حین یاکیهان به سمت من اومد و با هول و ترس به گردنم که جای دندونای اون خون‌آشام روش مونده بود نگاه کرد. _نی.نیو..نیوشا بگو که اونکارو نکرده...بگو.... و جواب من تنها نگاهی بی حال بهش بود و تازه یادم اومد اگه یه خونآشام یه آدمیزاد رو گاز بگیره و از خون خودش به آدمیزاد بده اون شخص تبدیل به خون‌آشام میشه!!!!. https://t.me/+hymKUtKCCB1jODQ0 https://t.me/+hymKUtKCCB1jODQ0 و این تازه شروع ماجرای من، کارآگاه نیوشا با اجنه و روح های شیطانی بود!!!
إظهار الكل...
Repost from N/a
_داری چیکار میکنی؟! شنیدن صدایش باعث شد فکر کنم کسی هستم. صورتم که در اثر ضربه اش به چپ متمایل شده بود را صاف میکنم دستم را بالا می برم تا در صورتش فرود آورم اما دستم در هوا توسط دستی مردانه گرفته میشود.. صدای خش دارش به گوشم میرسد _چیکار میکنی پانیز؟ گفتم که! شنیدن صدایش باعث شد فکر کنم کسی هستم، اما این به این معنا نیست که واقعا کسی هستم! بغض کرده ام اما تصمیم ندارم بگذارم بفهمد. _بد کرد داره جواب میگیره! دستم را با فشاری پایین می آورد و با جدیتش دلم را آشوب میکند: _من باهاش حرف میزنم، تو حق نداری دست روش بلند کنی پانیز! https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 پانیز..پانیز..پانیز.. دِ لعنتی وقتی میخواهی قلبم را بشکنی انقدر زیبا اسمم را تلفظ نکن! _معذرت میخوام که خواستم دست روی زنت بلند کنم آرسام اما من حقم رو میگیرم..چه از زن تو باشه چه هرکس دیگه ای و دلم میخواست که اندکی از این حقی که میخواستم از زنش بگیرم خود او باشد اما خب؛ او حق من نبود و نخواهد بود.. این را از همان اولش میدانستم. https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
إظهار الكل...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و 🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست 🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت 🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... 🥥دوست داشتنش ساده نیست 🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه 🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 🍋دختری که باید برای نجات قبلیه‌اش یاد بگیره بجنگه 🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... 🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 🍉عشق تا بینهایت 🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🍍عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🍋اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... 🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت 🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود 🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🍎عشقم بهم خیانت کرد 🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 🍒رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... 🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🍋‍🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! 🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم 🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
إظهار الكل...
sticker.webp0.42 KB
Repost from N/a
⁠ #پارت‌یک - دوست داری لحظه زایمان، شوهرت هم کنارت باشه؟ پرستار این را گفت و بدون اینکه زمزمه آرام و بی رمق نوا که می‌گفت: _ اون شوهر من نیست. را بشنود به سمت در رفت و ثانیه‌ای بعد با محمدعلی برگشت. چشم‌هایش از شدت شرم بسته شدند و ناخواسته پاهایش را بست و لب‌هایش را از شدت درد گاز گرفت. محمد علی از پرستار تشکر کرد و بدون اینکه به پاهای عریان نوا توجه کند بالای سرش ایستاد و نزدیک گوشش زمزمه کرد. - مجبور بودم بگم شوهرتم که جواز زایمان برات صادر بشه. نوا مقاومتش را از دست داد و جیغی از درد کشید. با نگرانی خودش را به او که غریبه‌ترین آشنایش بود نزدیک کرد و دستش را محکم گرفت. نوا که گره محکم انگشت‌هایش را لای انگشت ‌هایش احساس کرد اشک ریخت و بار دیگر فریاد طاقت فرسایی کشید. محمد علی سرش را به گوش نوا نزدیک کرد و گفت: - قوی بمون سعی کن زور بزنی. بچه باید زنده بمونه که آزمایش دی ان ای بیگناهی‌تو ثابت کنه. نگاهی به پرستار که مشغول بررسی دهانه رحم نوا بود کرد و با اخم گفت: - چرا کاری نمیکنین؟ شش ساعته داره درد می‌کشه! پرستار نگاه نگرانی به محمدعلی نیکزاد که یکی از جذاب ترین بازیکنان تیم ملی کشتی بود انداخت و با لکنت جواب داد: _ باید زور بزنه آقای نیکزاد ، پیشرفت کمی دارن متاسفانه. محمد علی در حالی که دلش از فریاد های مظلومانه نوا به درد آمده بود، بی طاقت گفت: - اما چی خانم؟ زن من داره درد می‌کشه! شش ساعته که صدای فریادش قطع نشده! https://t.me/+RBOTOyIzWjZkNTU8 https://t.me/+RBOTOyIzWjZkNTU8
إظهار الكل...
Repost from N/a
- یا بیوه برادرت یا من ! این را درحالی می گویم که پشتم را کردم به او، اژ پشت تن به تنم می چسباند مرد بی رحم من. - چی داری می گی؟ پشتتو کردی من ، رودرو حرف بزن ببینم چی تو اون مغز فندقیت می گذره جوجه طلایی! اشک چشمم بالشت سرم را خیس کردم. - شنیدم خانوم تاج چی می گفت ! می خوای عقدش کنی مبارکه ولی باید قید منم بزنی توکا بی توکا ! دست می پیچد به تنم. - ببینمت ، فالگوش وایساده بودی ؟ - می رم پشت سرمم نگاه نمی کنم مهبد به جان خودت مرگ خودم میرم فکر نکنی می مونم ها ! موهایم را بو می کشد. - در حد حرفه! خانوم تاج رو که می شناسی! هق می زنم. - در حد حرفه و خانوم تاج وقت محضر گرفته ؟ فکر کردی من خرم ؟ لاله گوشم را می بوسد. - جوجه طلایی مهبد گوش بده بذار دو کلوم هم اقات زر بزنه! - دیگه خامت نمی شم ، تموم شد ، موندم پات با پشت چشم نازک کردن های خانوم تاج طعمه فامیل ولی دیگه تموم شد ، عقدش کنی منو نمی بینی ! من را به زور برمی گرداند سمت خودش ، به هرکجا نگاه می کنم الا چشم هایش، خامم می کرد آن چشم ها. - تو چشم هام نگاه کن وقتی حرف می زنی، تو دلشو داری بذاری بری؟ بعدشم وقتی فالگوش واستادی تا تهش واستا نه وسطش بذار برو ! فین فین می کنم. - هرچی که لازم بود بشنوم و شنیدم. - فرمالیته ست، فقط قراره اسمم بره تو شناسنامش ... پوزخند میزنم. - امروز اسمت میره تو شناسنامش فردا شکمش میاری بالا! - تا تو هستی چرا اون ؟ می خواست تحرکم کند که خودم را پس می کشم. - حقم نداری به من دست بزنی ! - دست چیه می خوام شکمتو بیارم بالا ! https://t.me/+Hf4BYuPJvjliNzhk https://t.me/+Hf4BYuPJvjliNzhk دو ماه بعد. امروز بیوه برادرش را عقد می کرد، به خیالش آتشم خوابیده بود، حتی روحش هم خبر نداشت که چمدان بسته ام . خانوم تاج با دمش گردو می شکست. - بیا تو قند بساب توکا ! می خواست من را بچزاند، از همان روز اول هم خواهان من نبود، زورکی لبخند می زنم ، دنباله لباسم را می گیرم می روم سمت جایگاه عروس داماد، مهبد سرش را می اندازد زیر من را که می بیند ولی هوویم به من نیشخند می زند. از همان اول چشمش دنبال زندگیم بود و حالا دو دستی صاحب شده بود. قند را می گیرم توی خواب هم نمی دیدم بالای سر شوهرم و هووم قند بسابم. عاقد شروع می کنم،طعنه های فامیل نگاهاشان داشت من را له می کرد، بشرا بله را می دهد، چشم همه به دهان مرد من است و‌من چشمم سیاهی می رود. همینکه بله را می دهد نمی دانم چرا دیگر چشمم جایی را نمی بیند، نقش زمین می شوم و گرمی خون را میان پایم حس می کنم. من بچه ای که از این مرد بود را سقط کرده بودم. - این خون چیه؟ - بلا به دور نکنه طفل معصوم حامله بود؟ مهبد سرم را می گیرد به زانو من را صدا می زند. بعدچند وقت به چشم هایش زل می زنم. - سقطش کردم، بچتو سقط کردم دامادیت مبارک عشقم. https://t.me/+Hf4BYuPJvjliNzhk https://t.me/+Hf4BYuPJvjliNzhk https://t.me/+Hf4BYuPJvjliNzhk https://t.me/+Hf4BYuPJvjliNzhk
إظهار الكل...
Repost from N/a
- میگن آقا لباس عروس رو از خارج آورده براش! رو صورت دختره نمیشه نگاه کرد! خدا بده شانس! - با این همه آرایش هنوز هم زخم روی صورتش مشخصه! من موندم آقا عاشق چیش شده! - آره واقعا! بیشتر از اینکه شبیه عروس باشه، شبیه جادوگره! امروز روز عروسیمه و این حرف‌هاییه که بین مهمون‌ها و حتی خدمه ردوبدل میشه. از شنیدنشون بغضم می‌گیره. سال‌هاست این زخم زبون ها رو می‌شنوم، اما هنوز هم برام عادی نشدن! درست مثل زخم روی صورتم که هیچ درمانی براش وجود نداره! زخم لعنتی ای که هنوز هم نمی‌دونم کی مسببشه! تنها چیزی که یادمه چهره‌ی اون مرده که می‌خواست بهم تجاوز کنه و من باهاش درگیر شدم! درگیر شدم و اون صورتم رو زخمی کرد و جاش هیچوقت خوب نشد. مهمون‌ها هنوز هم دارن پچ‌پچ می‌کنن، اما با اومدن فرسام ساکت می‌شن. جلو میان و تبریک میگن. به محض تنها شدنمون فرسام زیر گوشم میگه: نمی‌دونم چرا انقدر استرس دارم! ته دلم یه جوری میشه، اما به روش لبخند می‌زنم. - من هم! باورم نمیشه داریم به هم می‌رسیم! همون لحظه عاقد میاد و صیغه‌ی عقد بین من و فرسام جاری میشه. درست لحظه‌ای که می‌خوایم عسل تو دهن همدیگه بذاریم صدای آژیر ماشین پلیس به گوشمون می‌رسه و طولی نمی‌کشه که چندتا مأمور وارد باغ می‌شن. اصلا احساس خوبی ندارم. - جناب آقای فرسام شادمان؟! فرسام از کنارم بلند میشه. - خودم هستم... مشکلی پیش اومده؟! من هم از جا بلند میشم. کنار فرسام می‌ایستم و دستش رو می‌گیرم! فرسام دستم رو فشار میده. نگران نگاهم می‌کنه و میگه: حتما یه اشتباهی شده عزیزم! مأمور که میگه: - شما باید همراه ما بیاین! پچ‌پچ مهمون‌ها بلند میشه. اونقدر من و فرسام اصرار می‌کنه که بالآخره مأمور میگه: چند سال پیش شما چند نفر رو اجیر کرده بودین تا یه دختر رو بی‌آبرو کنن! ناخودآگاه اون شب لعنتی یادم میفته و دستم تو دست فرسام سست میشه. ناباورانه به فرسام نگاه می‌کنم. چرا اینجوری رنگش پریده؟! فرسام با صدای لرزونی میگه: این تهمته! من... مأمور میگه: ما شاهد و مدرک داریم! و به سرباز اشاره می‌کنه که سرباز مردی رو که دستبند به دستش بستن از ماشین پیاده می‌کنه. فرسام با دیدن اون مرد لال میشه! هرچقدر که اون مرد با سرباز نزدیک‌تر میشه، من از ترس عقب میرم. مرد، همون مردیه که اون شب می‌خواست بهم دست‌درازی کنه! حرف های پلیس تو سرم تکرار میشه. فرسام برای بی‌آبرو کردن یه دختر آدم اجیر کرده بود؟! و اون مرد... یعنی پشت تموم کابوس‌های من فرسام بوده؟! فرسامی که بهش دل بسته بودم و حالا زنش بودم؟! تموم تنم به رعشه میفته. فرسام متوجه حالم میشه. سعی می‌کنه آرومم کنه و من با صدای لرزونی میگم: دست نزن بهم! روی زمین میفتم. چشم‌هام دارن بسته می‌شن، اما لحظه‌ی آخر فرسام رو می‌بینم که دارن دستبند به دستش می‌زنن! https://t.me/+Vfu8y_Fb4_NlNWI0 https://t.me/+Vfu8y_Fb4_NlNWI0 https://t.me/+Vfu8y_Fb4_NlNWI0 🚫هرگونه کپی و ایده‌برداری ممنوع 🚫
إظهار الكل...
Repost from N/a
- دوماد از سفر برگشته. کِل بکشید. عروس خانم کجایی؟ لبخندم گشاد میشود. عمه از آن پایین داد میزند: - ریحانه... دختر تو کجایی؟ بدو بیا شوهرت از ماموریت برگشته. لب میگزم از خجالت. همه ی خانواده در خانه بابا صدری جمع هستیم برای تعیین تاریخ عروسی. محمد طاها برگشته. عشقم آمده. پله ها را دو تا یکی میکنم. همه جلوی در هستند. موهایم را پشت گوش میفرستم و پشت همه می ایستم که عمه به جلو هولم می دهد. نگاه همه در سکوت به ماست. سلام میدهم با کلی سرخ و سفید شدن. - سلام به روی ماهت. چشمانم ستاره باران میشوند. اما چشمان او... چرا حس میکنم پر از حزن و اندوه هستند؟ - خوش اومدی محمد طاها جان. در آغوشم که می کشد، رسما از عشق زیاد بیهوش میشوم. - ممنون عزیزم. چقدر تو خوبی آخه دختر. چقدر تو ماهی. - خیلی خوشحالم که اومدی محمد. - منم عزیزم. منم. ریحانه؟ عزیزم تو دختر فهمیده ای هستی. مگه نه؟ ذوق مرگ میشوم. نگاهم به ماشینش است. چراغش روشنش احازه نمیدهد داخلش را ببینم اما در سمت شاگرد که باز میشود، میخواهم از آغوشش بیرون بیایم که نمیگذارد. - بمون. ریحانه... من دوستت دارم. باشه؟ میخواهم بگویم میدانم. اما با خروج زنی از سمت شاگرد، روحم تکه پاره می شود. آغوشش را تنگ تر میکند. - بگو که میدونی چقدر برام عزیزی. بگو ریحانه. بگو که میدونی جون محمد طاها به جونت وصله. آن زن سلام میدهد. همه شوکه اند انگار. زن عمو پسرش را مخاطب قرار میدهد: - محمد طاها، مامان جان ایشون کی باشن؟ معرفی نمیکنی؟ صدای زن عمو می لرزد. تن من هم.. قلب من هم می لرزد لعنتی. محمد سر توی گردنم فرو میکند. عمیق نفس می کشد و یک بوسه ی محکم روی شانه ام می گذارد: - من همیشه مجبور بودم ریحان، مجبور به همه چی. الانم مجبورم اما... عشق تو تنها چیزی بود که همیشه از ته دل خواستم. ریحانه... دوستت دارم. باورم کن... باشه؟ زن با لبخند میگوید: - من... همسر محمد طاها هستم. جان از تنم رخت میبندد. نامرد... نامرد... نامرد... نفسم را حس نمیکنم، توی آغوشش چشم میبندم و لحظه آخر میشنوم که میگوید: - دردت به جونم... دردت به جونم... گوه خوردم ریحان. https://t.me/+_3ixPZxyC7FmMWZk https://t.me/+_3ixPZxyC7FmMWZk
إظهار الكل...
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤 قانون بی قانون https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 ❤️ جامانده https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0 🎀 بی گناه https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk 🕊 بن بست واهیلا https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk 🧊 کافه دارچین https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 ☕️ قاب سوخته https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi 🔮 منشورعشق https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0 🎼 فودوشین https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0 🎾 کلبه رمان های عاشقانه https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0 📚 سونای https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ 🍷 آشوب https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk 💝 وصله ناجور دل https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk ☕️ سایه ی سرخ https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0 🌰 پناهگاه طوفان https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh 🍕 لوتی اماجذاب https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk 🎷 منتهی به خیابان عشق https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4 🎲 سنجاقک آبی https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8 🧩 یک روز به شیدایی https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk 💔 آناشه https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk 🎭 روزهای سفید https://t.me/+gnJ8IOwmdd45Yjdk 🦋 شب های پاریس ماه نداشت https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0 🌜 طنین تنهایی https://t.me/+5DRQtVmZeQg2YTBk 💕 ماهرو https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0 🍒 مودت نوشکفته https://t.me/+4s9jFl58EpgyYzE0 ✨ شاهزاده یخ زده https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0 🧀 ازطهران‌تاتهران https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0 🍍 گود من https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8 🧛 عاشق بی گناه https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk 💄 جاری خواهم ماند https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8 🐙 بیا عشق را معنا کنیم https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk 🐠 جدال دو عین https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk 🤡 ترفنج https://t.me/+3Azy9WBF1D83ZTU0 🐝 دخترتخس من https://t.me/+dQRIjE_N8ZMzZWNk 🦠 مودت نوشکفته https://t.me/+Vyde_aMYHJA0NWI0 ✨ ماه عمارت https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg 🍀 دنیای تاریک https://t.me/+NZJC-Zf4oIA2YjJk 🍓 لیرا https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0 🦊 ویرانه های سکوت https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX 🥝 باران عشق وغرور https://t.me/+tzq53_IQjbZjNjRk 🪴 سبوی شکسته https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8 👀 شبیخون‌نیرنگ https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8 ☂ سرنوشت ما https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk 🥃 مضطر https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f ☃️ ارباب هوسباز https://t.me/+Z-asO2bh_NczMTQ0 🔻 قلب‌ها هرگز نمی‌میرند https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk 🌊 لمس تنهایی ماه https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs 🌙 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 سی سالگی https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0 🎯 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 شیطان مظلوم من https://t.me/+kEW8pz0DGhYyY2Vk 🐈 آن سوی چشمان رنگ شبت https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk 🎁 هایش https://t.me/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0 🦋 ازجنس طلا https://t.me/+l7OIXTpNitY2M2E0 🦚 چشمآهو https://t.me/+FscYk1fAp6llYzVk 🌺 جوخه‌ ی‌تقلا https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk 🧶 چشم های آهیل https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0 👀 برزخ عشق https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0 🐦‍🔥 شهربند گرگ سیاه https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk ☠ امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 اسپار https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0 🪐 رمانسرای ایرانی https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0 ✨ رمان های آنلاین https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0 🧶 جال https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk 👓 طلا https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0 💄 منفصل https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0 🌈 اغوا وعشق https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk 🌻 به جهنم خواهم رفت https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk 🐾 وکیل تسخیری https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8 🌸 فگار https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0 👽 کوارا https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk 🪵 دیافراگم https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0 🌹 عروسک آرزو https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw 💝 شبی در پروجا https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk 🌵 گلاویژ https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ 🍂 دل بی‌جان https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0 🐝 راز مبهم https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk ⭕️ اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
إظهار الكل...
Repost from N/a
پلاستیک خرید هایم را کنار در میگذارم و در را باز میکنم صدای ظریف ناله ای را می‌شنوم که بی شک متعلق به آرسام نیست!...احتمالا تلویزیون است! اما هرچه نزدیک تر می‌شوم صدا واضح تر می‌شود _آرسامم! آروم ترر..اییی در لحظه احساس میکنم قلبم از کار می‌افتد.. شوهرم با زنی در خانه‌مان در حال معاشقه است که من نیستم! https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 پلاستیک در دستم شل می‌شود اما به زور آن را در دستم نگه میدارم تا صدای افتادنش آنها را متوجه من نکند در اتاق نیمه باز است..با پاهای لرزان جلو می‌روم.. دلم میخواهد همین الان فرار کنم اما مغزم میخواهد ببیند تا بفهمد کسی که اسم شوهرم را یدک می‌کشد سهم من نیست..مال من نیست.. پشت در میمانم..و چیزی را میبینم که تمام وجودم را می‌شکند.. دقیقا بعد از دیشب که من با او روی آن تخت بودیم حالا دختر دیگری را به جای من آورده است؟! انقدر دیشب بد بودم؟!... در لحظه نگاه آرسام به سمت در کشیده می‌شود که من خودم را کنار میکشم می‌شنوم که صدایشان قطع می‌شود و بعد صدای پای او... پلاستیک را همانجا رها میکنم و به سمت در میدوم.. اهمیتی نمیدهم که احساساتم را متوجه می‌شود... می‌شنوم که صدایم میکند: _پانیزز اما من قرار نیست در آن خانه بمانم..حداقل نه حالا.. https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0 https://t.me/+NQCbDItCtz82YzQ0
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.