cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

💞 خـــانـــم بــــلا 💞

عروسک بازی 😛

إظهار المزيد
إيران41 952Farsi40 352الفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
5 722
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

03:02
Video unavailable
#ترفندای_روزمره چند تا ایده که تو کارای روزانه میتونه کمکتون کنه😍👍 👩https://t.me/khaanoombla 💃http://instagram.com/khaanoombla
إظهار الكل...
00:45
Video unavailable
مدل پاپیونی کردن مو😍👌 💞فوروارد کن عزیزم😘
إظهار الكل...
00:56
Video unavailable
.🧼🧼🧼🧼🧼🧼 اگر قصد شستن پرده کرکره‌ فلزی خانه‌تان را دارید این ویدیو روببینند
إظهار الكل...
00:47
Video unavailable
قوانین آداب و معاشرت درست 🧚🏻https://t.me/dokhtr_ir 🧚🏻‍♀http://instagram.com/khaanoombla
إظهار الكل...
00:29
Video unavailable
دابسمش😍 ظهرتون بخیر عشقا 😘 👩https://t.me/khaanoombla 💃http://instagram.com/khaanoombla
إظهار الكل...
00:32
Video unavailable
إظهار الكل...
💥✨💥✨💥 #بازمانده_هات #سکانس_دویست_سی کنجکاو ترشدم.. خواستم حرف بزنم که به حرف اومد.. -یه شب بابام نبود من چهار سال داشتم ولی توی اوج بچگی همه ی اتفاقات اون شب رو به یاد دارم.. اون شب بابام خونه نبود اونقدر پیشرفت کرده بود که سفر های خارجی می رفت برای قرارداد بستن.. منو مامان تنها بودیم.. اون شب عموم‌اومد توی خونه بابام‌نبود مامان معذب بود.. شب به یه بهونه ای توی خونه موند.. مامان استرس داشت اینو بااون همه بچه بودن درک می کردم مامان منو خواب کرد نمی دونم چقدر بود از شب گذشته بود که صدای جیغ و التماس مامان به گوشم رسید... از جام بلند شدم رفتم از اتاق بیرون.. صدا از پایین می اومد.. عمو به جون مادرم افتاده بود.. مادرم لخت بود عمو هم لخت بود بااون سن کمم درک نمی کردم یعنی چی بعدها فهمیدم که به مادرم تجاوز کرده.. همون شب مادرمم رو کشت کارش رو کرد و کشتش.. حالت تهوع بهم دست داده بود لبم رو به زیر دندون فرستادم.. چه عموی کثیفی داشت منظورش همین خان بود.. اشک کل صورتش رو گرفته بود فشاری به بازوهاش اوردم ‌و لب زدم : هیس اروم باش.. گریه نکن.. برگشت و با اون چشم های نم دار و اشکی بهم زل زد.. اروم خندید.. تلخ هم خندید.. -اروم باشم!!؟می دونی چند سال منتظر انتقام بودم.. عموی لعنتی من حسادت چشم هاش رو کور کرده بود.. بالون بلایی که سر پدر من اورد پدر منم دووم نیورد سکته کرد خوشبختی من توی اوج چهار سالگی نیست و نابود شد.. دیگه مادرم رو داشتم نه پدرم رو.. گوشه گیر و منزوی شده بودم پدربزرگم منو اورده بود پیش خودش.. به عموم وصیت کرده بود چون فرزندی نداره من وارث دارایش میشم‌.. پول های پدرم و تموم اون چیزی که بدست اورده بود هم بهم رسید.. این خونه ‌ همون جاست.. این اتاق همون اتاق 26 سال پیشه.. اتاقی که بزور درش رو باز کردم تا ببینم چه بلایی سر مادرم داره میاد
إظهار الكل...
00:18
Video unavailable
دو ایده جالب آموزش گل😍😍 🧚🏻https://t.me/dokhtr_ir 🧚🏻‍♀http://instagram.com/khaanoombla
إظهار الكل...
00:46
Video unavailable
#ایده‌آشپزی‌با‌بیسکویت 🧚🏻https://t.me/dokhtr_ir 🧚🏻‍♀http://instagram.com/khaanoombla
إظهار الكل...
💥✨💥✨💥 #بازمانده_هات #سکانس_دویست_بیست_هشت -...برم توی زمین تا این حقیقت اوار نشه روی سرم زینب حال منو درک نمیکنی.. غیرت داره مثل خوره منو می خوره حالم بده.. دخترم با هرزه گری..با تن فروشی خوشبختی برای خودش ساخته.. خودش رو فروخته تا خوشبختی برای خودش بسازه.. می فهمی یعنی چی!!؟ یعنی اینکه من نتونستم براش اون چیزی رو می خواست اماده کنم.. مهیا کنم.. زینب دختر من تن فروش شده.. هرزه شد.. چی بدتر از این برای یه پدر!!. کاش ندیده بودمش...کاش همون گمان مردنش توی سرم بود.. حرف می زد و گریه می کرد زینب دلش ریش شد.. از جاش بلند شد و سمت حسین رفت با یه حرکت حسین رو کشید توی بغلش.. -اروم باش حسین.. قضاوت نکن..شاید طلای ما نبوده.. شاید شباهت به اون میداده فقط همین.. حسین اما مطمئن بود طلا رو خوب می شناخت.. مگه میشد دختر خودش رو نشناسه.. حالش بد بود زینب رو عمیق به خودش فشار داد و صدای گریه ی مردونه اش بلند شد.. **** طلا با خوشحالی خودم رو بالا کشیدم و به گردن اردشیر اویزون شدم. امروز رفته بودیم سنو جنسیت بچه رو گفته بود پسر بود واقعا خوشحال بودم.. اردشیر دستی دور کمرم حلقه کرد با چشم های عصبی گفت : نکن طلا یه بلایی سر خودت میاری.. گونه اش رو بوسیدم و عمیق به خودم فشار دادم.. -مهم نیست.. تو جون من باش من دلیلی برای نفس کشیدن نمی خوام.. نگاه خیره ای بهم کرد لبخندی به پهنای صورتم زدم راست بود حرفام.. اردشیر توی این چند ماه با دلو جون من یکی شده بود..
إظهار الكل...