cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ذهن مواج من🌊

اینجا قسمتی از من است که به واژه تبدیل میشود☄

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 469
المشتركون
-524 ساعات
-177 أيام
+19330 أيام
توزيع وقت النشر

جاري تحميل البيانات...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تحليل النشر
المشاركاتالمشاهدات
الأسهم
ديناميات المشاهدات
01
I don't care what they think, I just wanna dance with you, so circles your hand around me and talk to me with your damn eyes and just dance with me.
441Loading...
02
ریک: این اسلحه رو مستقیما سمت قلبت نشونه گرفتم. رنو: اون سخت‌ترین جای بدنمه! _کازابلانکا
1014Loading...
03
گاهی دقایقی را تجربه می کنم که خوشحالم از تنها بودن، تنها بودن و غصه خوردن، تنها بودن و اندوهگین بودن بی هیچ شریکی وچنین دقایقی دارند بیشتر و بیشتر به سراغم می آیند. _داستایوفسکی
1216Loading...
04
می ایستم؛ تماشایت می کنم. ممتلی ز مقبولیت.
1676Loading...
05
تو در میان من؛ و من در میان شعر ها ظاهر شدم.
20912Loading...
06
در طلب پناه ام، پناهم می شوی؟
25810Loading...
07
breathe on my collarbones
2833Loading...
08
نمی خواهم؛ این کلمات را، این جملات را اینجا رها کنم؛ می خواهم بیشتر برایت بنویسم، بیشتر بگویم که دوستت دارم.
3128Loading...
09
چون احتیاج داشتم که دوست بدارم، و دوستم بدارند، تصور کرده ام که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حمایت زدم! _آلبرکامو
32615Loading...
10
ماندنت برای یک نفس، برایم کافی‌ست.
3367Loading...
11
تمام من در تو خلاصه می شود، محبوبم.
37211Loading...
12
و چشمانت با من گفتند، که فردا روز دیگری ست. _شاملو
37913Loading...
13
چقدر رهانیدن برایم توان فرساست.
3427Loading...
14
گفتمش: ـ «شیرین‌ترین آواز چیست؟» چشم غمگینش به‌رویم خیره ماند، قطره‌قطره اشکش از مژگان چکید، لرزه افتادش به گیسوی بلند، زیر لب، غمناک خواند: ـ «نالۀ زنجیرها بر دست من!» گفتمش: ـ «آنگه که از هم بگسلند...» خندۀ تلخی به لب آورد و گفت: ـ «آرزویی دلکش است، اما دریغ بخت شورم ره برین امید بست! و آن طلایی زورق خورشید را صخره‌های ساحل مغرب شکست.» من به‌خود لرزیدم از دردی که تلخ در دل من با دل او می‌گریست. گفتمش: ـ «بنگر، درین دریای کور چشم هر اختر چراغ زورقی ست!» سر به سوی آسمان برداشت، گفت: ـ «چشم هر اختر چراغ زورقی‌ست، لیکن این شب نیز دریایی‌ست ژرف! ای دریغا شبروان! کز نیمه‌راه می‌کشد افسونِ شب در خوابشان.» گفتمش: ـ «فانوس ماه می‌دهد از چشم بیداری نشان…» گفت: ـ «اما، در شبی این‌گونه گُنگ هیچ آوایی نمی‌آید به‌گوش.» گفتمش: ـ «اما دل من می‌تپید. گوش کُن اینک صدای پای دوست!» گفت: ـ «ای افسوس! در این دام مرگ باز صید تازه‌ای را می‌برند، این صدای پای اوست...» گریه‌ای افتاد در من بی‌امان. در میان اشک‌ها، پرسیدمش: ـ «خوش‌ترین لبخند چیست؟» شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت، جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند، گفت: ـ «لبخندی که عشق سربلند وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند!» من ز جا برخاستم، بوسیدمش. _هوشنگ ابتهاج
34810Loading...
15
یه گوشه ی دنج و آروم این جوری با تو>>
32913Loading...
16
تو سکوت مرا شکستی! و اکنون فراغ مرا به سکوت وا می دارد.
32311Loading...
17
از آخرین دقایق زنده بودن؛ در میان تو بودن را به یاد دارم.
3457Loading...
18
مملو از نفرتم. مملو از نفرت؛ مثل بمب می مونم. کارد بزنی خونم در میاد، حصار های دورم بیشتر و بیشتر احاطه ام می کنن، جوری که دیگه نمی تونم نفس بکشم. توی این روزا زنده موندن هم برام سخته چه برسه به زندگی کردن. پر از هیاهو و ازدحامم، دارم خفه میشم؛ دارم دست و پا می زنم. می دونم که این خفگی ابدی نیست ولی توی یه ثانیه بغضی که درون گلوم خونه کرده یه جوری چنگ می زنه به روحم انگاری قصد داره بکشتم. خسته ام، زیادی خسته ام واسه تحمل کردن آدمای دور و برم، برای فرشته بودن، برای لبخند زدن، برای شاد بودن، خسته ام حتی برای غمگین بودن؛ حتی دیگه نمی تونم غمگین باشم‌، غم انرژی زیادی ازم میگیره. فقط می تونم هیچی نباشم، مثل کاغذ های سفید؛ همیشه از کاغذ های سفید و خالی می ترسیدم، این ترس از امتحان های مدرسه اومده و نشسته توی وجودم، ولی الان خودم یه کاغذ خالی ام؛ بدون جواب، بدون سوال. فقط لکه ی ننگ سیاه جوهر ریخته روی تنم و بیشتر و بیشتر از پیش پخش میره و کل روحم رو در بر می گیره، جوری که خاکستری میشم، مچاله میشم توی عمق خودم و گم میشم. این بین حتی نمی تونم خودم رو پیدا کنم، انگار هر روز دارم یه قدم بر می دارم و دور تر میشم از آدمی که هستم، از آدمی که باید باشم. ولی من دارم رشد می کنم، حداقل امیدوارم که رشد کنم، در آخر پیش خودم می دونم که صد خودم رو گذاشتم، برای خودم، برای دوباره یه کاغذ شدن، کاغذی که حرفی برای گفتن داره، کاغذی که خوندن داره، شنیدن داره. شاید یه روزی شنیده بشم....
3542Loading...
19
اندیشه هایم تو را می نوازند.
3305Loading...
20
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر به یک سردرد معمولی خود اهمیت می‌دهند تا به خبر مرگ من و شما، دیگر نگران نخواهید شد که درباره‌ی شما چه فکری می‌کنند! _دیل کارنگی
3644Loading...
21
می توانم تا ابد در میان لحظات لمس نفس هایمان با یکدیگر، زندگی کنم.
3548Loading...
22
شب خواهد ماند می دانم امروز نیز ناامید می مانم می دانم در انتظار صبح پرسه می زنم در خیال خویش آن را می بینم آفتاب تیغ می کشد کوه ها می رقصند ابر ها در گذرند و من بس اندوهگین ام گر صبح شود گر شب بماند در آغوش اندوه خواهم ماند در آغوشی مملو ز درد که مرا بر می انگیزد و مرا باز می گرداند به خویش تا شاید خود را پیدا کنم صبح را در وجود خویش تا شاید هیچ جای هیچ را بگیرد و من مملو شوم ز هیچ برای هیچ
38313Loading...
23
جلوی آیینه می ایستم و به خود می نگرم؛ مملو از درد ام، دردی که ریشه هایش فراغ است.
36815Loading...
24
این‌همه توصیه به حذف کردن و کنسل کردن آدم‌ها واقعاً نگران‌کننده است. هر کس با مشاهده‌ی کوچک‌ترین ناملایمات، دیگری رو ‏«آدم سمّی» می‌بینه و نهایتاً حذفش می‌کنه. واقعاً جنون‌آمیزه. _معین دهاز
43510Loading...
25
آغوشی را داخل پاکت نامه می گذارم و برایت می فرستم.
44821Loading...
26
You'll say, "Do you think we can be friends?" Or maybe we have reached the end. ~L
49320Loading...
27
او همانند چای بود، تلخ بود؛ اما مرا به وجد می آورد.
51920Loading...
28
تو همانی که در روز های تلخ، می توان به آن پناه برد و گریست.
53815Loading...
29
به قول محمود درویش: اگر می خواهید بروید، بروید و هرگز بازنگردید؛ لااقل به رفتن وفادار باشید، تا ما هم به فراموش شدنتان عادت کنیم!
55821Loading...
30
_من از کجا باید بفهمم تو ازم چی می خوای؟ _فقط کافیه به چشمام نگاه کنی.
57710Loading...
31
معمولا روزگار را تنها سپری می کنم...
58312Loading...
32
I wish you knew all that feelings.
5077Loading...
33
Shiraz photography
5424Loading...
34
و اما آن نگاه، این فراغ را دردمند تر می سازد.
49118Loading...
35
🧝🏻‍♀بچه ها جون این پیام و تو چنلاتون فوروارد کنید تا منم پیام مورد‌علاقم از چنلاتون رو بفرستم اینجا تا آدمای دیگه ام چنلاتونو ببینن.(اگه بوس بوسی بود خودمم میام 💘)
10Loading...
36
🗣 ابی 🎧 پشت فرمون راحتی با اپلیکیشن ‌
52318Loading...
37
گویی روزگار دیرینه است که دست به قلم نبرده ام. اکنون نیز با محابا و مشقت دوات را بی غایت و غرض بر تنِ از پاافتاده ی برگ های دفتر ام می رقصانم، بی آنکه اندیشه کنم، بی آنکه بدانم روایت دل چیست؛ بر روی صندلی چوبی زهوار در رفته ام پشت میز ام که رو به روی پنجره ی کوچک اتاق ام که نور را در آغوش می کشد، می نشینم؛ کوفته و عاجز ام، نور مرا ز خود می رنجاند؛ شقیقه هایم تیر می کشد و رگ هایی که از میان  استخوان ثقیل جمجمه ام می گذرند همانند شلاقی بر پیشانی ام می کوبند و درد را بیدار می کنند. نمی دانم باید درباره ات قلم فرسایی کنم و سوگواری به جا آورم یا تو را بر دریای پرتلاطم اقیانوس ذهن خویش بسپارم و بگذارم رها شوی. اما عزیزتر از جانم همه ی اینها برایم صعب است و مرا بیش از پیش می رنجاند؛ عازم شدنت بیشتر از ماندنت، احترازت بیش از قرابتت عذابم دهد، اکنون برای رفتن و از یاد بردنت بیشتر می گریم؛ نمی دانم، شاید این قطره ها بر سرنوشت خویش ببارند و مرا در آغوش خود رشد دهند؛ پندار سبز شوم، دگر نوری نیست، این همان ظلمتی است که نفرین می فرستادمش و ز آن بیم داشتم اما اکنون این سیاهی توری بلند شده و افتاده بر سر بخت بی اقبال من. این روز ها می خوانمت اما افسوس تو نوای حزین مرا نمی شنوی، این همان هنگام است که تو باید اندوه ام را ز چشمانم دریابی.
5488Loading...
I don't care what they think, I just wanna dance with you, so circles your hand around me and talk to me with your damn eyes and just dance with me.
إظهار الكل...
ریک: این اسلحه رو مستقیما سمت قلبت نشونه گرفتم. رنو: اون سخت‌ترین جای بدنمه! _کازابلانکا
إظهار الكل...
گاهی دقایقی را تجربه می کنم که خوشحالم از تنها بودن، تنها بودن و غصه خوردن، تنها بودن و اندوهگین بودن بی هیچ شریکی وچنین دقایقی دارند بیشتر و بیشتر به سراغم می آیند. _داستایوفسکی
إظهار الكل...
می ایستم؛ تماشایت می کنم. ممتلی ز مقبولیت.
إظهار الكل...
تو در میان من؛ و من در میان شعر ها ظاهر شدم.
إظهار الكل...
در طلب پناه ام، پناهم می شوی؟
إظهار الكل...
breathe on my collarbones
إظهار الكل...
نمی خواهم؛ این کلمات را، این جملات را اینجا رها کنم؛ می خواهم بیشتر برایت بنویسم، بیشتر بگویم که دوستت دارم.
إظهار الكل...
چون احتیاج داشتم که دوست بدارم، و دوستم بدارند، تصور کرده ام که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حمایت زدم! _آلبرکامو
إظهار الكل...
ماندنت برای یک نفس، برایم کافی‌ست.
إظهار الكل...