cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

morfin_400 :)

اون هیچ گناهی جزدوس داشتن تو نداره اینقدر اذیتش نکن:)💔 درخواستی و پیشنهاد و ارسالی : •| @zahrw_lav |• 500 تا بشیم آیدیه نیکارو میزارم🌈😇

إظهار المزيد
إيران276 407لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
224
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

رفاقت ها بویه گوه میدن
إظهار الكل...
من کیرم رو باید بکنم تو این رفاقتا
إظهار الكل...
نیامدی و دیر شد همین :)🚌🍃 #هوشنگ_ابتهاج
إظهار الكل...
#Lovely82 ❤️ قبل اینکه بتونم قدمی بردارم دستی دور مچم حلقه شدو منو عقب کشید.چون آمادگی نداشتم به عقب کشیده شدم و پرت شدم تو بغلش. _ کجا؟؟ _ میخوام برم یه چیزی بخورم. دستش روی شکم لختم گذاشت و به کمرم چنگ زد. _ اول لباستو عوض میکنی بعد میای پایین . خواستم حرفی بزنم و مخالفت کنم که انگشت اشاره اش روی لبم گذاشت. _ تا دو دقیقه دیگه با لباس عوض کرده پایین باش. دستش از دور مچ دستم ازاد کرد و رفت سمت اتاق رفتم و نیم تنه ام با لباس آستین بلتدی عوض کردم نمیخواستم چیزی بپوشم که دوباره گیر بده بهم از گشنگی ضعف کرده بودم. از اتاق بیرون اومدم و سمت آشپزخونه حرکت کردم.در یخچال باز کردم و دنبال چیزی برای خوردن گشتم. _ گشنته ؟؟ _ نه گرمم بود در یخچال باز کردم خنک بشم. سهیل با قیافه پوکر نگاهم کرد و لبش کمی کج کرد. _ بامزه بود بسی خندیدم. _ سوالت بامزه بود خوب در یخچال برای چی باز میکنن معمولا؟؟ شهریار کنارم زد و در یخچال باز کرد برشی کیک بیرون کشید . _ فعلا اینو بخور ته دلتو بگیر تا بعد. پشت چشمی براش نازک کردم و کیک ازش گرفتم. کاش لااقل بعد این همه زورگویی یکم از اخلاق خوب سهیل رو داشت که آدم بتونه تحملش کنه. اینجوری با یه مَن عسلم نمیشه خوردش سمت میز رفتم و روبروی سهیل نشستم کیک روی میز گذاشتم و چنگالمو توی کیک زدم و با لذت مشغول خوردن شدم سهیل خودشو جلو کشید و کمی بهم نزدیک تر شد. _ نظرت چیه امشب بزنیم بیرون؟؟ نگاهم از کیک گرفتم و به چشمای شیطونش دوختم.مثل خودش آروم لب زدم.. _ چجوری؟؟ نگاهی به شهریار انداختم. _ با وجود این غول بیابونی چجوری بریم؟؟ سهیل تک خنده ای کرد... _ خود جناب غول هم قراره تشریف بیارن؟؟ لبم کج کردم و چشمام گرد کردم _ پس من نمیام با این برج زهرمار که نمیشه رفت بیرون همینجا تو ..... سهیل با چشم و ابرو به پشت اشاره میکرد.کلافه گفتم:چرا هی با ابروهات قرمیای؟؟ سهیل با دست رو پیشونی اش کوبید. _ برگرد پشتتو نگاه کن...
إظهار الكل...
#Lovely81 ❤️ دستی روی شونه ام نشست و چند ضربه بهش زد.دستشو پس زدم و گوشمو تیز تر کردم .با یادآوری اینکه جز ما سه تا کسی تو خونه نیست ترسیده به عقب برگشتم... با دیدن سهیل که دست به سینه وایساده بود و با لبخند نگاهم میکرد خودمو زدم به اون راه. _ اااا سلام خوبی؟ _ تو یه موش کوچولو فضول ندیدی ؟؟ بی ادب منظورش من بودم.چشم غره ای بهش رفتم که بلند زد زیر خنده.. _ عزیزم اکپگه جاییشو متوجه نشدی از اول بهت توضیح بدم. _ نخیرم من که فالگوش واینساده بودم. میخواستم برم تو آشپزخونه آب بخورم. _ میدونم فقط یکم مسیرو اشتباه اومدی چون آشپزخونه اونوره. بادستش به پشت سرش اشاره کرد.بمیری شانا که اگه یه روز سوتی ندی شب خوابت نمیبره اما بازم کم نیاوردم لبخند حرصی زدم. _مرسی که راه نشون دادی. خواستم برم که شونه ام گرفت و برم گردوند سرجام . _ حالا چیا شنیدی؟؟ _ هیچی اینقدر آروم حرف میزنین..... شِت دوباره گند زدم.دوباره صدای خنده سهیل رفت هوا که ضربه ای تو شکمش زدم. _ رو آب بخندی. دوباره خواستم برم که شونه ام گرفت و برم گردوند. کلافه گفتم:باز چیه؟؟ اشاره به لباسم کرد. _ حالا برای کی اینقدر خوشگل کردی؟؟ با یادآوری لباسم سریع برگشتم تا ببینم شهریار کجاست که محکم خوردم تو سینه اش. دستمو روی دماغم گذاشتن.کلا غافلگیری دوست داشتن این دوتا...عصبی بهم نگاه میکرد و با چشماش داشت برام خط و نشون میکشید. بیخیال شونه ای بالا انداختم _ برای دل خودم نگاهی به قیافه برزخی شهریار کردم با لوندی رو به سهیل گفتم:شایدم برای تو شک نداشتم خونمو میریزه.جرئت نداشتم برگردمو چهره اش ببینم و سریع سمت آشپزخونه حرکت کردم.
إظهار الكل...
#Lovely80 ❤️ _ من تو رو بهتر از خودت میشناسم.با بازی کردن با من خودت هر دفعه باخت میدی. با این حرفش یه لحظه حواسم به کل پرت شد.حرفش ذهنم درگیر کرد.هولم داد رو تخت و به رون پام چنگ زد و از هم بازشون کرد. خواستم ببندمشون که سفت تر گرفت دستشو زیر دلم کشید و آروم بالا بردش و روی سوتینم گذاشتش و فشاری به سی*نه ام داد. خودشو بالا کشید و سرشو تو گردنم فرو بردو بوسه آرومی زد.روی سی*نه هام و گردنم به شدت حساس بودم.لمسشون باعث میشد کل بدنم بی حس بشه. ناخودآگاه چشمامو بستم اما با بلند شدن شهریار از روم چشمامو متعجب باز کردم که دیدم پوزخند زده و دست به سینه بهم خیره شده. عوضی هم شور*ت و هم دامنمو پام کرده بود پس من چجوری متوجه نشده بودم!! تمام نقطه ضعفهای من دستش بود.جوری که انگار به قول خودش منو بهتراز خودم میشناخت. منتظر عکس العمل نشد. انگار همون که چشمای متعجبم دید براش کافی بود که بفهمه بهم اثبات کرده برنده این بازی اونه. بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت دلم میخواست کله اشو بکنم شاید با کندن موهاشم کمی از حرصم کم میشد. سمت در رفتم و گوشمو به در چسبوندم تا ببینم سهیل برای چی اومده.اما هیچی نمیشنیدم. درو باز کردمو بیرون رفتم.هرچند شهریار گفته بود تو اتاق بمونم اما مگه حرف اون مهم بود؟؟! پوزخندی به فکرم زدم و جلو رفتم سهیل و شهریاروسط هال وایستاده بودن.سهیل داشت چیزی به شهریار میگفت. سعی کردم لب خونی کنم چون آروم حرف میزدن نمیتونستم چیزی جز پچ پچ بشنوم اما لبخونیم افتضاح بود حتی یه کلمه هم نتونستم تشخیص بدم. پشت دیوار ایستادم و کله ام کمی جلو بردم تا بشنوم چی میگن _گفتم که نه.. _ شهریار اسیری که نیاوردی اگه میخوای اونم.... ناگهان صداشون قطع شد.کلمو بیشتر جلو بردم.واااا چرا اینا حرف نمیزنن خب ؟؟ چی شد یهو؟؟
إظهار الكل...
#Lovely79 ❤️ صدایی از سهیل نیومد.هرکسی با صدای داد این غول بیابونی میترسید،اما من دیگه نمیخواستم ضعف نشون بدم حالا که افتاده بودم وسط این ازدواج اجباری دلیل نمیشد هرچی اون میگه بگم چشم.. _ مثل اینکه حرف آدمیزاد حالیت نمیشه باید جوری دیگه بهت بفهمونم؟؟ _ چون با یه آدمیزاد حرف نمیزنم.... با سیلی تو گوشم نشست سرم کامل به یه سمت خم شد. رد دستش روی پوستم گزگز میکر.این کارش جری ترم کرد و با زور سعی کردم مچ دستم از زیر فشار دستش آزاد کنم. _ ولم کن عوضی. _ کاری که گفتم...... _ فکر کردی چون زور داری ازت میترسم؟ ابروهاش بالا پرید.فکر میکرد با اون سیلی رامم کرده و الان به حرفش گوش میدم.زبونش رو لبش کشید و خیسش کرد... _ باشه خودت خواستی مچ دستام آزاد کرد و با یه حرکت حوله رو از تنم بیرون کشید.به کمرم چنگ‌زد و بلندم کرد و روی تخت نشوندم. خودشم رو تخت نشست و دوتا پاهاشو دو طرف کمرم گذاشت و کامل بدنم قفل کرد تا نتونم حرکت کنم. سوتینم از روی تخت برداشت تا بخوام مقاومت کنم روی سی*نه هام گذاشتشون و بسته اش. خواستم دست ببرم پشت تا بازش کنم که محکم زد روی دستم. _ سگم نکن شانا به نفع خودته نیم تنه رو تنم کردو پایین کشیدش از این ضعیف بودنم حالم بهم میخورد معلوم بود زور اون سه برابر منه.اما من نمیخواستم این ضعف قبول کنم. حالا فقط مونده بود شور*ت و دامنم خواست شور*ت پام کنه که محکم پاهام بهم چفت کردم. نگاهی بهم انداختم که زبون درازی براش کردم تا حرصش بیشتر دربیاد. حتی دوستام از این لجبازی من کلافه بودن.لجباز تر از من تو دنیا نبود وقتی میگفتم یه کاری انجام نمیدم تا آخرش میرفتم. ولی شهریار با خونسردی نگاهم کرد.انگار از قبل انتظار این حرکتم داشت...
إظهار الكل...
تو برنمي‌گردي و این غمگین ترین شعرِ جهـان است ... غمگین ترین شعرِ جهـاني که ترجمه نمي‌شود یعني تورا به هیچ زباني ، نمي‌توان برگردانـد ؟ #تکصت
إظهار الكل...
#Lovely78 ❤️ محکم دو طرف حوله رو‌ گرفتم تا برای هرحمله ای آماده باشم.پوزخندی به مقاومتم زد و مچ هر دو دستم‌ گرفت و تو هم‌ قفلشون کرد. دستشو سمت حوله ام‌بردکه بدنمو حرکت دادم تا نتونه حوله رو از دورم باز کنه. دستشو جلو آورد که بدنمو عقب کشیدم. چون انتظار نداشت همراه با من پرت شد رو تخت و با افتادن هیکل گنده اش روم نفسم بند اومد. _ آیییی... پاشو از روم. هیچ عکس العملی نشون نداد واقعا داشتم نفس کم میاوردم. _ شهریار دارم خفه میشم پاشو از روم. شاید اولین بار بود که بدون اسم مستعار عین آدم صداش میزدم.تکونی به خودش داد و از روی بلند شد. اینقدر تقلا کرده بودم که خود به خود حوله بازشده بودو کمی ازروی سین*ه ام کنار رفته بود.روم خیمه زدو صورتشو نزدیک صورتم نگه داشت. با پرویی تو چشماش زل زدم که بدونه کم نیاوردم.با باز شدن ناگهانی در همزمان سرهامون سمت در چرخید سهیل با دهن باز وایساده بودو به وضعیت منو شهریار نگاه میکرد. مگه در قفل نبود؟!! شهریار زودتر از من به خودش اومد و داد زد: برو بیروون خداروشکر هیکل شهریار کل بدنمو پوشونده بود.عصبی به من نگاه کرد. طلبکار گفتم:چیه؟؟ چرا اونجور به من نگاه میکنی؟؟درو چجوری قفل کردی ؟ _ پاشو این لباسا رو بپوش تا اون روی سگم بالا نیومده. _ من روی دیگه ای ازت ندیدم اگه داری بگو منم درجریان باشم. ازبالاو پایین شدن قفسه سینه اش میتونستم بفهمم که خیلی عصبیه اما من دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم. _ شانا این لباس رو میپوشی تو همین اتاق کوفتی میمونی تا من ببینم این خرمگس معرکه چی میخواد. _ نمیپوشم تو این اتاقم نمیمونم. با تقه ای که به در خورد عصبی داد زد :سهیل همون بیرون خفه بمیر تا بیام
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.