cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

.ایکیگای.

ایکیگای به قلم فاطمه امیری حتی اگه دور شیم از هم وقتی دلتنگت بشم میرم جلو‌آیینه و نگاهت میکنم #دیالوگ

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
540
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

سلام به همه مخاطبای عزیز ایکیگای شرمندت بابت تاخیر همیشگی تا اخر هفته اینده پارت های پایانی ایکیگای قرار داده میشه ممنون از حمایت همیشگیتون♥️
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_402 -روزهایی که نبودمم‌کابوس میدیدی؟اینجوری رنگت میپرید و لبهات کبود میشد؟ نگاهم نمیکنه هنوز -میترسیدی ?همینجوری با‌گریه تو خواب صدام میکردی؟من کدوم گوری بودم اخه من چه گهی میخ— با چسببدن لبهام حرفش قطع میشه گرما به لبهام برمیگرده وقتی لبهاش لبهامو بازی میگیره نه تنها دستهام بلکه کل تنم گرم میشه برای نفس کشیدن که عقب میکشم دیگه چشمهاش درد نداره و همین برای من کافیه -وزه نیمزاره حرف بزن— وقتی دوباره بوسه کوتاهی رو لبهاش میزنم و عقب میکشم چشمهاش میخنده -پدرسگو ببین لبخند میزنم و‌ نگاهش میکنم چقدر دلتنگشم حرف نگاهمو میخونه که دستهاش شانه هامو دوباره دربرمیگیره پیشونیم‌و‌ به نبض گردنش میچسبونم -اخ گلی اخ بدنم از فشاری که بهش وارد میشه درد میگیره دردی که همه درد های قبل و محو‌ میکنه دردی که میشه گوشت و میچسبه به تنم -بمیرم برات که نبودم باهم غصه بخوریم برای پسرمون بمیرم که اون بی شرف شمارو ترسوند با ترس که عقب میکشه میفهمم علی هم‌ تو‌حال خودش نیست -من گه من عوضی که این سوال و میپرسم ،تف کن تو صورتم ،منو بزن ولی باید بپرسم از رگ پیشونیش میفهمم داره به چی فکر میکنه منم روزی که تو بازداشتگاه گفت میخوام برم پیش مهدیه همین حس و داشتم جای دستهاش. و بدنم میسوخت بوسه هاش عین اسید میسووزند میفهممش و‌ میدونم ما انقدر سوختم که دیگه جای لج کردن نیست
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_401 گرمای لبهایی و کنار گوشم که حس میکنم اخم هام تو هم میره ،بلافاصله میون خط بین ابروهام بوسه میشینه چشمهام که باز میشه میبینمش مثل تما سالهایی که گذشت صبح که بیدار میشدم به عادت روزایی که خونمون بودم با بوسه هاش بیدار شدم مثل همیشه دست میبرم سمت صورتش میدونم نرسیده محو‌میشه ولی نشد دوز دارو هام دوباره رفته بالا دستم رو ریش های بلند شده اش میشینه وقتی مف دستمو میبوسه به واقعی بودن توهمم لبخند میزنم ،چقدر دلتنگشم چقدر دلتنگشونم دستم خیس میشه و برام سوال میشه مگه یک توهمم گریه هم میکنه -چرا گریه علی؟ صدای گرفته امو که میشنوه و هق هقش بالا میره ایروهام دوباره توهم میره -گریه نکن تو اینجا نیستی پیش گن— حرفم قطع میشه وقتی با یک دست منو بالامیکشه و تو اغوشش فشرده بوشم بوی عطرش تو مشامم میپیچه و بیشتر از یک رویاست -اینجوری با این لحن کشیده با من حرف نزن گلی اینجوری که داد میزنه چقدر بهت مورفین زدن حرف نزن تمام وقتهایی که نبودم اینجوری میشدی؟ صداش میشکنه و اشکهاش شانه امو خیس میکنه انگار واقعا اشکی برام نمونده چشمهام خیس نمیشه ولی برعکس من اون داره عجیب عقده گشایی میکنه -گندم؟ با یک دست اشکهاشو پاک میکنه و عقب میکشه ولی از حصار دستهاش بیرون نمیام بینیشو به بینیم میکشه و همونجا ثابت میمونه -خیالت تخت پیش ماهی به لبهایی که با لبهام فاصله کمی داره خیره میشه
إظهار الكل...
پنج پارت جدید با کلی شرمندگی تقدیم نگاه زیباتون♥️
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_400 -علی ما پسرمونو از دست دادیم ساکت میشه انگار کل جهان ساکت میشه حتی صدای نفسشم نمیاد ولی حقش بود بدونه اینجا بهش نگفتم چون میدونستم خون ارسلان گردنش میمونه اینبار بغضم کاملا مشهود میشه -بچه هامون دوقلو بودن علی ما پسرمونو از دست دادیم موقع زایمان من زندانی بودم فکر نمیکردن زمانش باشه اخه دوماه زودتر شد بغضم میکشنه دست میزارم رو چشمهام -من نتونستم تنهایی بزرگترین کابوسم و داشتم تو بیداری میدیدم روزی که علی منو مقصر بدونه لبمو گاز میگیرم که شوری خون تو دهانم حس میکنم -من مادر بدیم علی؟من پسرمونو کشتم دستهامو. و پاهام میکوبم -به خدا سخت بود تنها بودم من سعی کردم سعی کردم ولی نمیشد علی موهاشو میدیدم علی بچم بچمون و میدیدم و‌هیج غلطی نیمتونستم بکنم علی بچمون ،پسرمون چند روز بعد کورتاژ شد بعد سه سال وقت عزاداری نکرده من بود -علی نزاشت ببینمش علی نزاشت پسرمو ببینم بردنش و نمیدونم کجا خاکش کردن به خدا کل سطل اون بیمارستان و‌گشتم خونریزی داشتم ولی گشتم نبود پسرمون نکنه انداخته باشن دور خاکش کردن علی؟ زجه میزنم و خودمو میزنم های های گریه میکنم و چنگ میزنم رو گونم نمیدونم کی اردلان اومده بود تو اتاق که فریاد میزد و پرستار صدا میکرد من دیگه اینجا نبودم دوباره برگشتم به اون زیرزمین برگشتم به اون روزها سوزش سوزنی و حس میکنم و دیگه چیزی نمیفهمم
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_399 -گلی ممنوع الخروجم کرده تعجب نمیکنم انتظار داشتم ارسلان اگر کاری نمیکرد که شک برانگیز بود -دارمخفه میشم شده زمینی میام فقط صبرکن یک رو— -علی -جون دل علی جون علی عشق من زندگی من چقدر دلتنگش بودن چقدر دلتنگشم انگار از اول علی فقط برای دلتنگی اومد تو زندگیم من همیشه فکر میکردم بزرگ ترین دردم رها شدنمه ولی از وقتی قلبم با علی آشنا شد فهمیدم درد واقعی چیه -میگن هر آدمی قلبش به وسعت آدمای تو قلبش میگن هروقت یکیو از دست بده نفس میگیرم تا بغضم فروکش کنه -میگن هرکیو از دست بده قلبش سنگ میشه و میمیره چرا نمیمیرم علی؟چرا تموم نمیشن این درد چرا تموم نمیشه این از دست دادن بغض صداش نه تنها روانم بلکه تنمم میلرزونه -بی انصافی گلی بمیری من چه گهی بخورم من این چند سال میگفتم فرار کرد نوش جونش زنده باشه دم عمیقی میکشم -همینه اگه این نفس نباشه ما دووم نمیاریم بسته این همه دوری حقمونه زندگی گلبهار حقته تو اغوشم باشی حقمه بمیرم برات ببوسمت خونه هنوز مثل قبله منتظرت بودم همیشه،امید داشتم بیای اون ست ظرفه که دوست داشتی گرفت—
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_398 به صداش گوش میدم و راه تنفسم باز میشه -هوی چرا لالمونی گرفتی نفسم منقطع شده -الو لال— حرفش قطع میشه -گلبهار لبهامو تو دهنم میکشم تا با شکستن بغضم این مرد داغون تر نکنم -گلی زمزمه اش حالا بی جونه مثل من -حرف نمیزنی باهام؟قهری حق داری حق داری من کثافت اینجا دارم چه گهی میخورم وقتی اونجا گیری تو من خاک برسر من بی غی— حرفشو قطع میکنم تا از خودخوری دست بکشه -علی -جون‌جون من بمیرم برای صدات بمیرم برای بغضت نترسیا -علی گندم— میفهمه جون ندارم که حرفممو قطع میکنه -خوبه به جون خودت یکم بهونه گرفت ولی پیش ماهی آروم شد لبخند میزنم بالاخره طلسم شکست الان گندم جاش امنه ،پیش علی،پیش ماهی ایرانه گور بابای من جونم حالشون خوبه
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_397 -اردی از دست دادمشون از دست دادمشون دیگه نمیبینم دیگه نمیبینمشون میمیرم من میمیرم من هذیون وار تو اغوشش میلرزم و دستهاش محکم تر دورم میپیچه -هیس آروم باش علی میاد خودش قسمم داده مراقبتون باشم گفته تا میاد چشم برندارم اونی که من دیدم شب اینجاس حرفهاش تاثیری نداره دلشوره ام ناشی از بی حرکتی ارسلانه میدونم ساکت بودنش خطرناک تر هست بیشتر میلرزم و تو یک لحظه چشمهام سیاهی میره -یعنی چی ؟مگه شهر هرته به اون بابای حاجیت بگو یک غلطی کنه عصبی پچ میزنه و میفهمم میخواد تن صداش پایین باشه دستی به ریش هاش میکشه و قدم رو میره تو اتاق -علی من دستم اینجا بسته است این دختر تو این دوروز تو تب میلرزه پوفی میکشه -داد نزن میگم من هیچ غلطی نمیتونم بکنم بدون تو با لبهای خشک شده لب میزنم -عماد نمیفهمه هنوز نفهمیده به هوش اومدم باز دهان باز میکنم ولی دریغ از صدا بی جون لبه لیوان رو میز و میکشم دستم تیر میکشه و از سوزنی که تو رگمه با صدای شکستن شوکه سمتم برمیگرده میدونم مخاطبش کیه دست دراز میکنم و منتظر نگاهش میکنم ایرپاد هاشو تو گوشم میزاره و با کوبیدن در خارج میشه صدای غرش بلندش دلمو گرم نمیکنه -ببین من میام اون داداش جاکشتو میشونم سرجاش حیف دست و بالم بسته است
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_396 دستم رو قلبم میشینه صداش تو گوشم میپبچه میفهمیدم اونم داشت زجر میکشید -میرم ولی به ولای علی برمیگردم یک روز تحمل کن فردا من ترکیه ام همین یک ساعت پیش بوسه زده بود جای جای این تن درناکمو تو اغوشش قفل شده بودم و چقدر تنم بهش نیاز داره ریشه موهام درد فریاد میکشه از نبود جای خالی دستهاش بینشون شقیقه ام میسوزه از نبود لبهای گرمش غیر از خودم تنم هم معتاد علی شده -چقد خودش میخوای خیره تو آسمان بتونی؟ صداش نمیشه مرحم تلفظ اشتباه فعل هاش حتی دیگه لبخند رو لبم نمیاره -بمونی نفس عمیقی میکشم تمام دوروز گذشته علی مسئول اصلاح کلمات گندم بود و چقدر غر میزد دخترکم ولی حس میکردم کیفی که میبره از قدم زدن کنار پدرش -او دارا میلرزه زمزمه مبهوت دنیز منو برمیگردونه به ماه های اول دوباره همون حالا جنون امیز داره بهم دست میده -هیچکس سمتش که برمیگردم دست هاش قفل میشه دور شونه ام چشمهام رو چشمهای دنیز قفل میشه -ارسلان گفته بری پیشش حرص صداش کاملا طبیعیه هرچقدر علی به اردلان بی اعتماده من باور دارم برادری که تمام این مدت پشت بود برای من و گندم و خط کشید رو برادر خونی خودش کسی که تو کشور غریب اول به خاطره من و کندم پاگیر شد و بعد برای چشمهاش دنیز دنیزی که مثل اسمش دریای ارامشه
إظهار الكل...
#ایکیگای #حال #پارت_395 همونجا سر میخورم رو سرامیک های فرودگاه نفس نمیتونم بکشم و این خفگی ناشی از بغضیه که تو گلومه من که صورتم خیسه ولی چرا بغضم کم نمیشه بیشتر داره میشه جای خونمم فکر کنم اشک تو رگ هامه که انقدر سنگین شدم مشتم کوبیده میشه رو سرامیک رفتن هنوز به این باور نرسیده ام باید ببینم باید ببینم بی تعادل از رو سرامیک با کمک دیوار پشتم خودمو بالا میکشم سکندری اول فریاد میزنه رفتن قدم دوم نامتعادل میشه و غم چشمهاش یقه امو گرفته و فریاد میزنه باید تحمل کنی قدم سوم و‌ چهارم بلندتر برمیدارم خودمو به در خروجی میرسونم هوای سرد باعث میشه دستهام فشار بده شقیقه های دردناکم و لباسشون گرم بود؟ ایرانم الان سرده؟ علی چی تنش بود؟ علی چرا فقط چشمهاش یادم میاد با ترس پلک میزنم ،نکنه چشمهاشم یادم بره! میدونم تا مرز دیونگی دیگه فاصله ای ندارم من همین الانشم دیوونه ام علی و گندم راهی ایران کردم و رفتنشون دیدم چشمهام بین ابرها میچرخه بالاخره هواپیمایی و‌میبینم که داره گم میشه
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.