cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

زهرا غنی ابادی(در انتظار)

نویسنده ی رمان های 👇 🍀مرا به یاد اور 🌻مهریک جاودان(در دست ناشر) 🪴عطر یاس را باور کن(انتشارات علی) 🌟یک قدم با تو ( انتشارات علی) 🔥جهنم بی همتا( در حال تایپ)

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
3 540
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

sticker.webp0.46 KB
Repost from N/a
00:26
Video unavailable
از روی #اسکناس‌ها گذشتم، نفسم درنمی‌آمد. به قلبم چنگ زدم و از دردی که در آن پیچید، ته گلویم سوخت. بهای سنگینی بود، به خدا خیلی سنگین بود. آن هم برای کسی که همینجا، همین فضا و همین محیط یک دنیا عشق چشیده بود. https://t.me/+QG9upfeIDJ9mQ6rw تنم درد می‌کرد کل بدنم درد می‌کرد، دل و قلبم بیشتر... در حمام را باز کردم و خود را کنار وان کشاندم، انرژی‌ام همانجا ته کشید و روی زمین نشستم. سرم را کنار وان تکیه دادم و شانه‌هایم لرزیدند، باید از دست چه کسی شاکی می‌شدم؟ باید چه کسی را دست خدا می‌سپردم؟ به چه کسی بد و بیراه می‌گفتم... نمی‌دانم کجای تنم بیشتر درد می‌کرد. هرگز به خواب هم نمی‌دیدم بتواند تا این حد #تلخ و #گزنده باشد، اینقدر سرد، اینقدر #خشن! کاش کتکم می‌زد. کاش فریاد می‌زد.کاش اصلا... دست روی لبهایم گذاشتم تنوره آتش بود. https://t.me/+QG9upfeIDJ9mQ6rw #رئیسی_جذاب #مردی_جدی #عشقی_داغ
إظهار الكل...
22.33 MB
Repost from N/a
- دوست دارم باهات باشم، ولی چطوری یادم بره قبل من با هزار نفر بودی؟ جوابی از ارمغان به گوش نمی‌رسد و همین باعث‌ می‌شود هاتف ادامه دهد. - پسر میاری تو این خونه؟ ارمغان تیز به سمت هاتف برمی گردد. - به تو هیچ ربطی نداره! ابروهای هاتف بالا می پرد و پوزخند کنج لبش می نشیند. - ربط داره؛ می خوام بدونم انتخاب خودت بودم یا هر پسری جای من بود به این خونه راهش می دادی! ارمغان نگاه از او می گیرد؛ عریان روی صندلی نشسته و به بیرون خیره شده است. - هر کسی جای تو بود به این خونه می اومد. صدای شکستن غرور مردی که روی او برای بقیه‌ی زندگی اش حساب باز کرده در خانه می پیچد. آن قدر بلند که ارمغان برمی گردد و نگاه نگرانی به او می اندازد. - چند تا مرد مهمون اون خونه بودن؟ دست های ارمغان روی دسته ی صندلی مشت می‌شود. - با زبون بی زبونی به من انگ نزن! فریاد هاتف، به قصد کر کردن همه در خانه طنین می اندازد. - دروغ می‌گم؟ دروغه؟ بگو دروغه تا دهن خودم رو گل بگیرم؛ بگو دروغ می‌گم تا دهن خودم رو صاف کنم که به زر اضافه باز نشه. فقط دهن باز کن بگو! سکوت تنها چیزی‌ست که نصیبش می‌شود؛ با درد دو قدم به عقب برمی دارد و کمرش را به دیوار تکیه می‌دهد. - دیدی دروغ نیست… دیدی قلبم رو بازیچه کردی. صدای ارغوان نیز می شکند. - اون برای قبل بود… فریاد هاتف میان حرفش می پرد. - پس اون شاهین بی‌شرف اینجا چیکار داشت! باز هم نگاه غمگین و سکوت ارمغان نصیبش می‌شود. قدم های آرام هاتف به سمت در برداشته می‌شود. - ذاتت اینه! عوض نمی‌شی… https://t.me/joinchat/JlTwaAybC_M2ZmE0 https://t.me/joinchat/JlTwaAybC_M2ZmE0
إظهار الكل...
ــ تو رو می خورنت این جا دختر. سرم سمتش چرخید. داشت با ماشین پا به پایم می آمد و از شیشه ی پایین آمده حرف می زد. محل ندادم و باز صدایش بلند شد. ــ د آخه احمق، این خیابون تهران برای سوار کردن دختراست. بچه شهرستانی و حق داری ندونی... بیا سوار شو تا اون روی سگم بالا نیومده. از حرف هایش ترسیده بودم. واقعا چنین خیابانی بود؟ قدم هایم آرام شد و او ماشین را متوقف کرد. صدای کوبیده شدن در ماشین سرم را چرخاند. با حرص جلو آمد. ــ چه مرگته تو؟ با این شلوار کوتاه و مانتوی بی چاک و بست، پیاده شدی راه می ری که چی؟ بیا سوار شو سپیدار. بغضم گرفته بود. اگر برادرهایم بودند، جرئت نمی کرد این طور حرف بزند. ــ تا اخلاقت و درست نکنی نمیام. دستش جلو آمد، به شومیز بلندی که تنم کرده بودم رساندش و آستینش را کشاند. ــ اخلاق من گنده یا این لباسای تو؟ بهت می گم این سگ مصبا همه داروندارت و ریخته بیرون، بهت برمی خوره؟ ــ من پوششم اینه، وقتی اومدی جلو گفتی ازت خوشم میاد... کور بودی ندیدی لباس پوشیدنم چطوریه؟ نفس عمیقی کشید، دستی پشت گردنش گذاشت و سر به سمت آسمان چرخاند. ــ خدایا خودت صبر بده، بیا برو تو ماشین حرف می زنیم. انگشتم را جلویش تکان دادم تا اتمام حجت کنم اما نگذاشت، دستم را گرفت و با غیظ سمت ماشینش کشاند. ــ هی اون انگشت لاک زدت و جلوی من تکون نده ها... باشه می ریم، با همین لباسا می ریم ولی یکی... به ولای یکی بیاد به این تیپت متلک بگه و حرفی بشنوم، طرف و می کشم و طناب دار و به جون می خرم از دستت راحت شم. ــ حالا شاید دیه دادیم آزادت کردن؟ با بهت از این زبان درازی ام سمتم چرخید. ــ دیه؟ نه جونم... حاضرم بمیرم... پریدم بین حرفش. ــ بمیری من با یکی دیگه ازدواج... نگذاشت حتی جمله ام تمام شود، پرتم کرد توی ماشین و و بعد از کوبیدن در، از شیشه ی پایین کشیده سمتم خم شد. ــ حالا جنم داری جملت و تموم کن. https://t.me/joinchat/j9SVS3QZ0jgxZTU0 آخرین روزهای عضوگیری📚📚 ‍ ‍ دختر این قصه یه کتابفروشه شیطون... فعال... ته تغاری و عزیزکرده ی یه خانواده ی بزرگ... از قضا کتابفروشیش، میفته توی همسایگی آزادخانی که درسته خان به اسمش می بندن، ولی ۳۰ سال بیش تر نداره و با یه اخلاق غد، از هرچی دختر شیطونه بیزاره...‌ آزاد خانی که توی کار کیف و کفش چرمه و این همسایه بودن...😂😂 #طومار #زهرا_ارجمندنیا
إظهار الكل...

Repost from N/a
- می‌خوای بغلت کنم؟ بغل؟ آغوش؟ چه واژه های دوری. - نه. شانه‌ام را فشرد. فشردنی که قلبم را از گرما به مرز انفجار رساند. - اما چشات داره داد می‌زنه که بغل میخوای. کفش‌هایش را از پا کند و میان ناباوری من، پشت کمر من درون وان نشست. با همان لباس های شیک و مارک دارش. کمرم را به #سینه داغش چسباند. و ناباوری در تن من جریان می‌یافت. من سردار را اینقدر خودی نمی‌خواستم. - من بابت امروز... جمله اش را ادامه نداد. و من می‌دانستم، انتظار تاسف از این مرد که غرورش بیداد می‌کرد، چیز عبثی است. - درد داری؟ جمله‌اش که اینگونه ادامه یافت، کمی در جایم جا به جا شدم و او دستش را تا روی #شکمم کشاند و دردی که ثمره ضربه زن بود، به خروش درآمد و آخ مرا به دنبال خود کشاند. - میخوام لباستو درآرم...تو قرار نیست به من بگی چه بلایی سرت آوردن. -  میشه گم شی از حموم بری بیرون؟ پاسخ دیگری برای خواسته‌اش نداشتم. و هجوم آب سرد، روی سرمان، باعث شد ناباور به دوشی که بالای سرمان قرار داشت و سردار مسبب باز شدن مجرای آبش بود، نگاه بیندازم. - حالا مجبوری لباستو درآری کمند...من تو این لحظه به تنها چیزی که فک نمی کنم اندام زنونه توئه...اوکی؟ لحن ملایم و چشم های عصیان زده‌اش، تضادی داشت که مرا خلع سلاح می‌کرد. و جایی در تن من انگار محتاج این لحظه بود. حسرت این اتفاق را داشت. و من ثانیه های بعدی را در حالی که، برابر اویی که پیراهن سفید به تنش و موهای خوش حالتش به پشانی‌اش زیر هجوم آب چسبیده بود، ایستاده و به دست های او که روی لباسم نشست خیره و ناباور می‌نگریستم و.... https://t.me/joinchat/vw6W3UKlakEwYmM8 جدیدترین اثر هانیه وطن خواه؛ شازده کوچولو #نودهشتیا! فایل کامل رمانِ جدید و جنجالی سردلم به مدت محدود به فروش می‌رسه. برای خوندن کامل رمان مبلغ ۳۰ هزار تومان به شماره کارت ( 6280231314130393 ) به‌نام هانیه وطن خواه واریز کنید. و رسید رو به ای دی ( @HaniVatankhah1373 ) بفرستید. کانال عیارسنج 👇🏻 https://t.me/joinchat/vw6W3UKlakEwYmM8
إظهار الكل...
.
إظهار الكل...
لینک کانال جدید خیلی زود تغییر میکنه کانال جدید تبادل هم نداره بدویین عضو بشین، جا نمونین یه وقت https://t.me/+F3JKUfH7mrtkYjA8
إظهار الكل...
بچه ها من اینجا فعلا فعالیتی ندارم برای خواندن رمان جهنم بی همتا عضو کانال جدید بشین https://t.me/+F3JKUfH7mrtkYjA8 لینک کانال👆
إظهار الكل...
بچه ها من اینجا فعلا فعالیتی ندارم برای خواندن رمان جهنم بی همتا عضو کانال جدید بشین https://t.me/+F3JKUfH7mrtkYjA8 لینک کانال👆
إظهار الكل...
لینک کانال جدید خیلی زود تغییر میکنه کانال جدید تبادل هم نداره بدویین عضو بشین، جا نمونین یه وقت https://t.me/+F3JKUfH7mrtkYjA8
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.