قایق شکسته

غـزل برای تـو گفتن بهانه می خواهد سکـوتِ سردِ خیالم  ترانـه می خواهد مرا به دشتِ نگاهت ببرکه این وسعت جنـونِ عاطفه را  عـاشقانه می خواهد اسیـرِ دامِ تـو بـودن چـه لـذّتـی دارد کبـوتـرانـه دلم آب و دانـه می خواهد مقیمِ کوی تـو شد هرکـه را نظر کردی غـریقِ بحرِ تمـاشـا کرانـه  می خواهد شهیـد می کنـد آخـر کـلامِ  شـاعـر را تلاطمِ سرِ زلفی کـه  شانـه می خواهد چنین که اسبِ هوس خودسرانه میتازد گمان کنم کـه دگر  تازیانـه می خواهد

. . . از ترحم تا مدارا وز مروّت تا وفا هر چه را کردم طلب دیدم ز عالم رفته است #بیدل_دهلوی

ز من مرنج دلا گر نمیگیرم خبرت که مدتیست والله ز خویش بی خبرم🥀

آن حسن که در خواب همی‌جست زلیخا ای یوسف ایام به صد ره به از آنی... #مولانا

بهار و خاطراتِ گُل هوایِ جنگل و بلبل نشاطِ سبزه در باران شمیمِ عطرِ عطاران تو را یادِ مـن آورده... #امید_قهرمانی

سحر با باد مي گفتم حديث آرزومندي خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندي دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است بدين راه و روش مي رو که با دلدار پيوندي قلم را آن زبان نبود که سر عشق گويد باز وراي حد تقرير است شرح آرزومندي الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرور پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندي جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست ز مهر او چه مي پرسي در او همت چه مي بندي همايي چون تو عالي قدر حرص استخوان تا کي دريغ آن سايه همت که بر نااهل افکندي در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي

. ازچشم ٺو برخواسٺه           یڪ صبح جهانی              خورشید رخ ٺوسٺ                         طلو؏ همڪَانی...... رخسار ٺو صبح اسٺ      و دو چشمٺ خورشید                         من صبح ٺو            ڪَویم بخیر... باچه زبانی.......؟ #یعقوب_جمشیدی

▫️ دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن صد حور خوش داری ولی بنگر یکی داری چو من #مولانای_جان

ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد.. #سلمان_ساوجی♡