مگافونیا
همیشه در صحنه. (they/them/it/xe) https://linktr.ee/parich_r آرشیو نقاشی: https://t.me/smartiiess
إظهار المزيد681
المشتركون
+524 ساعات
+27 أيام
+1930 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
باید خودم رو جمع و جور کنم، مثل تمام دفعه های پیش که ادامه دادن اجبار زشتی بود که گلوی من رو فشار میداد و برای ذرهای امید تقلا میکردم چون چاره ای جز ادامه دادن نداشتم.
فکر میکنم هر کدوم از ما روزی قسمتی از خودمون رو جا گذاشتیم و ادامه دادیم، یکی روحش رو، یکی قلبش رو، یکی اعتمادش رو، یکی عشقش رو، یکی رویاش رو؛
چون زندگی و جریانش یه رود خروشان وحشیه که با بیرحمی تمام از روت رد میشه و هیچ اهمیتی نمیده که تو کی هستی و چی داری میکشی.
شب بخیر.
«موقعی که بدن کوچولو و بی جونت رو بهم دادن، وقتی مثل همیشه گذاشتمت رو قفسه سینم و به خودم فشارت دادم؛
بهم گفتن دل بکن، گفتن رهات کنم، گفتن بذارم بری تا تو آرامش باشی؛
من ترسیدم، من از رها کردنت، از جای خالیت، از اون نگاه بیگناه معصومت، از نداشتن عشق بی قید و شرطتت، از اینکه دیگه کسی منتظر اومدنم به خونه نیست، از عکسی که واسه همیشه آخرین عکس من و تو شد ترسیدم.
فکر میکنم سخت ترین بخش هر حضوری، هر نوع دوست داشتنی در هر کالبدی و با هر اسم و پیوندی، خداحافظیه.
من نمیخواستم باهات خداحافظی کنم، هنوز هم نمیخوام، چون اگه باهات خداحافظی کنم، باید رهات کنم و وقتی رهات کنم، بیشتر از همه از این میترسم که دیگه مطمئن نیستم هیچوقت حتی دوباره بتونم ببینمت، بوت کنم یا ببوسمت.
تو نه لازم بود مثل من باشی و نه لازم بود زبون من رو بدونی. عشقی که تو به من دادی خیلی بزرگ تر از همه این کلیشه هابود، و من بخاطرش خوشبخت بودم.
خونت رو که از روی پیراهنم میشستم، فهمیدم درست روی قلبمه، حالا دیگه نمیدونم این تو بودی که از تنهایی و تاریکی و نبود من میترسیدی یا من؛ به کلمه "مصیبت" فکر کردم؛ به عمقش، به این پنج حرفی که آدمها میخونن، فراموشش میکنن و ازش رد میشن اما قلب من رو داره سوراخ میکنه.»
Photo unavailableShow in Telegram
این اخرین عکسیه که از بچم قبل جراحی گرفتم، بچه ها هولو بستریه، حالش خیلی بده، لباسای تو تنم موقع برگشت رنگ خون بودن، به هر روشی که بلدید لطفا، خواهش میکنم، براش بهبودی بخواین.
«اول بخش هایی از وجودت به آرومی شروع به تکه تکه شدن میکنن و نمیتونی قطعاتی که جدا شدن رو کنار هم نگه داری، بعد روحت از این گستتگی ترک بر میداره و کمی بعد تر احساساتت ذوب میشن و درون استخر "هیچ چیز" غوطه ور میشی.
هرشب احساس میکنی که دیگه ذهنت، قلبت، جسمت و روحت تحمل تاب آوردن نداره و نمیتونی ادامه بدی. پس چشم هات رو میبندی تا فرار کنی و تصور میکنی یه پری جنگلی خیلی کوچیکی، بال های شفاف داری و روی برگ یک گل صورتی نشستی و روزنه نور از مابین برگ های پهن درخت به پوست لطیفت میتابه، تلاش میکنی با رویای بیجون و موقتت رنجهات رو الیتام ببخشی و حقیقت وجودت رو فراموش کنی تا یادت بره واقعا کی هستی؛
متوجه سنگینی آبی که روی پوستت چک چک میکنه میشی، متوجه انگشت هات که حالا چروک افتادن، نمیدونی چند ساعت گذشته و بی حرکت زیر دوش مچاله شدی، به سنگینی قطرات آب فکر میکنی، به غرق شدن، به فرو رفتن، به اینکه یک پری دریایی میشی تو اقیانوس، به اینکه اقیانوس هیچ مرزی نداره، به وسعتش، به آزادیش، به صدای مداوم حرکت آب توی گوش هات، به بالاو پایین شدن آب شش های روی گردنت، به اینکه چقدر همیشه عاشق اینی تا از زیر آب قطره های بارون رو تماشا کنی که توی دریا میافتن، به سکوت عمیق آب های آزاد بی توجه به طوفان سطحش. به تاریکی ابدیش، به اینکه هیچوقت این زندگی اونی نبود که میخواستی؛ حالا سنگینی افتادن هر قطره آب روی پوستت، وزنش به اندازه تمام دردهایی که کشیدی.»
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.