cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
215
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

إظهار الكل...
زرخرید (به قلم: بانوی بارانی)

@banoie_barani کمی‌نویسنده، کمی‌ویراستار رمان کامل‌شده: «من سیندرلا نیستم» درحال تایپ: «زرخرید» روزی یک پارت، به‌جز جمعه‌ها

إظهار الكل...
دنیا دارِ مکافات ( کانال رسمی نرگس عبدی )

ارتباط با نویسنده:

https://t.me/Narges_Abdi75

جانان فرهاد « در دست چاپ » طالعی گره‌خورده با روبان قرمز« در حال ویرایش » دنیا دار مکافات « در حال تایپ »

إظهار الكل...
✧بـرگ زیــــــتون࿐

انقد محکم ببوسمت که جای لبم خالکوبی شه رو تنت💋 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_است پرش به پارت اول برگ زیتون🍃

https://t.me/c/1241382924/194

به قلم: #لواشک چنل پشتیبانی نویسنده @the_lavashak

sticker.webp0.11 KB
خنده در حد جررررر خوردن😂😂😂 با ایزی لایف وارد شوید😉😉😂😂😎
إظهار الكل...
کانالی محض خنده😂 یارو الان جوین میده دو ثانیه بعد لفت میده داداش یه دو سه روز به من مهلت بده استعداد هامو نشون بدم!!😕😕😂😂 🔺عضوشو و فقط بخند 👇👇👇 @Hkengodoleh 😜
إظهار الكل...
نظرتون؟Anonymous voting
  • موافقیم😍😍😍
  • کلا دیگه پارت نزار😒😒😒
0 votes
🦋🦋:🦋🦋 #اجبار‌شیرین101 کاغذ را باز کردم و بدترین و عذاب‌آور ترین جمله هایی که می‌شد رو خوندم توی نامه‌اش با اون دست‌خط زیباش نوشته بود که منو این بچه رو نمی‌خواد و داره می‌ره تا ما راحت‌تر با این قضیه کنار بیاییم نوشته بود معلوم نیست که کی برگرده شاید چند ماه دیگه شاید چند سال دیگه و شاید اصلا برنگرده برام یه کارت روی‌میز گذاشته بود و نوشته بود که هر ماه یه مقدار پول توی این کارت برای من و پسر کوچولو می‌ریزد تا بتونیم راحت زندگی کنیم زیرش هم نوشته بود بعد از بدنیا آمدن بچه می‌خواد طلاقم بده تا راحت‌تر بتونم برم دنبال سرنوشت خودم اخرش هم ازم عذرخواهی کرده بود تمام دنیا روی سرم آوار شد حالا که من داشتم بهش دل می‌بستم رفته بود حالا که احساس کرده بودم اونم یه حسی به پسر کوچولوم داره ولم کرده بود چقدر سنگدل بود که این‌جوری و بدون خداحافظی رفته بود *** ساعت ها همین‌جور می‌گذشتند و من قدرت بلند شدن از روی زمین را نداشتم و فقط به این فکر می‌کردم که چرا باید ما رو ترک کنه من طی این چند ماه به اون تکیه کرده بودم اون.رو به‌عنوان همسرم پذیرفته بودم به‌عنوان پدر بچه‌ام اما اون با بی‌رحمی لگد زد به تمام باورهای من و رفت با صدای شکمم نگاهم را سمت ساعت چرخوندم با دیدن ساعت که نزدیک هشت شب بود یادم اومد که از صبح تا حالا چیزی نخوردم نه به‌خاطر خودم بلکه به‌خاطر وجود این بچه بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم چند بار توی راه تلوتلو خوردم اما به راهم ادامه دادم دلم هیچ‌چیزی نمی‌خواست تکه نونی برداشتم و با مقداری پنیر روی صندلی نشستم مثل سنگ بود و از گلوم پایین نمی‌رفت شاید به‌خاطر این‌که اون دیگه اینجا نبود 🦋🦋:🦋🦋
إظهار الكل...
🦋🦋:🦋🦋 #اجبار‌شیرین100 **** باران صبح که از خواب بلند شد با ندیدن ارسلان یه احساس بدی وجودم رو پر کرد که نادیده اش گرفتم و با حدس این که داخل اشپزخانه است به سمت اشپزخانه راه افتادم اما با ندیدن ارسلان دلم به شور افتاد تمام خونه و حیاط رو گشتم ولی خبری اش نبود اخه ساعت هفت صبح کجا میتونه رفته باشه که تلفنش رو هم خاموش کرده؟؟ با اعصابی متشنج به سمت یخچال رفتم تا صدای قار و قور این شکمم رو بخوابانم چند ساعتی گذشت اما هیچ خبری از ارسلان نشد دیگه بدجور به دلم شور افتاد لباس هام رو پوشیدم و به شرکتش رفتم تا خبری ازش بگیرم اما اونجا هم نبود و کسی نمیدونست کجا رفته توی این چند ساعت که ازش بی خبر بودم حال خیلی بدی داشتم از یه طرف دلشوره از یه طرف نگرانی ، سرگیجه و حالت تهوع و گرسنگی رو هم باید بهش اضافه کنم که از صبح تاحالا ولم نکرده پسر کوچولوم هم نبود باباش رو متوجه شده که اینجوری بیقراری میکنه یه دربست گرفتم و به خونه برگشتم از خشتگی روی مبل ولو شدم که تکه کاغذی زیر میز روی زمین توجهم رو جلب کرد معلوم بود باد زده بهش. و افتاده زیر میز کاغذ رو باز کردم و .... 🦋🦋:🦋🦋
إظهار الكل...
🦋🦋:🦋🦋 #اجبار‌شیرین99 توی راه فرودگاه بودم و به این فکر می‌کردم که باران بعد من قراره چه‌جوری زندگی کنه ؟ مطمئن بودم که اون بچه رو نمی‌خوام و نمی‌تونم تنهایی اونو بزرگ کنم پس تصمیم گرفتم بعد از این‌که از آمریکا برگشتم بچه‌ را به خود باران بسپارم و یه خونه نقلی براش بخرم تا یه‌کم از این عذاب وجدانم کم بشه اون هنوز سنی نداشت و تازه نزدیک شانزده‌سالش می‌شد و نباید حالا این‌جوری تقاص کارهای پدرش را می‌داد و من چقدر آدم رذلی بودم که تقاص کارای یک نفر دیگر را از این دختر کوچولو گرفتم همین‌طور که رانندگی می‌کردم و این فکرها تمام مغزم را پر کرده بود به گوشه جاده روندم و موبایلم رو برداشتم سریع به پارسا یکی از نزدیک‌ترین دوستام زنگ زدم تقریباً از کارهای من باخبر بود و می‌دونست که ازدواج کردم اما به دلیل ازدواجم و حتی این‌که الان همسرم حامله‌ست رو نمی‌دونست پسر خوبی بود و آدم با مرام و معرفت بود بهش زنگ زدم بعد از چندین بوق که دیگه ناامید شده بودم از برداشتن موبایلش ، صدای خواب آلودش توی گوشی پیچید که با خش‌خش همراه بود با خجالت سلام دادم اصلا یادم به ساعت نبود اما دیگه بیدار شده بود و کاریش نمی‌شد کرد و بهش گفتم که یه مدت نیستم و لطفاً از به خونه ی من سر بزنه و اگر همسرم کاری داشت براش انجام بده بهش گفتم که همسرم حامله است و نمی‌تونه به خرید بره و لطفا اون این کار رو براش انجام بده ادرس خونه ام. رو داشت و من هم همون موقع از نزدیک ترین عابر بانک براش ۵ ملیون ریختم به حساب تا اگه لازم شد برای خونه خرید کنه کلی هم ازش عزر خواهی کردم برای این زحمتی که روی دوشش انداختم اما اون بهترین گزینه ای بود که میتونستم ازش کمک بخوام هم چشم پاک بود و بامرام هم خودش عقد کرده بود هم خونش نزدیک بود به خونم اینجوری خیالم راحت تر بود و راحت میتونستم به سفرم برسم 🦋🦋:🦋🦋
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.