رمان من
سایت رمان من http://roman-man.ir سایت رمان وان http://roman-one.xyz سایت رمان دونی http://romandoni3.xyz سایت مد وان modvan.ir
إظهار المزيد16 297
المشتركون
+4424 ساعات
+3127 أيام
+1 16530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
رمان شاهرگ پارت 49
-اصلا خودش هیچی…خودش به جهنم. بخت این بچه سیاهه. رضای خداست حکما که این دختر تو اوج جوونی بیوه شه مام راضیایم به رضای خدا. شکر! اما مردم چی میگن؟ در و همسایه…دوست و آشنا؟ والا خوبیت نداره …با یه بچه تو شکم… همیشه ی خدا از فلسفه چیدن بیزار بود و حالا بدجایی گیر…
https://roman-one.xyz/رمان-شاهرگ-پارت-49/
👍 2❤ 1
رمان حورا پارت 229
_ آخرشم بعد سه سال خودش افتاد گوشه قبرستون، دوباره وحیدو دادن مادرش، دلشون برا خواهرم سوختا، وگرنه خونه بابابزرگ وحید نمیدادنش که… شوکهتر از این نمیشدم، من فکر میکردم پدر وحید فوت شده، یعنی…فقط اینطور فکر میکردم! نمیدانستم چه سرگذشتی داشتهاند و چه شدهاست… و حالا اضطراب هم به جانم افتاد، اگر بعد از…
https://romandoni3.xyz/رمان-حورا-پارت-229/
❤ 6👍 3👏 1
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد
خلاصه رمان : ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و…
https://romandoni3.xyz/دانلود-رمان-سس-خردل-جلد-دوم-به-صورت-pdf-کام/
❤ 2👍 1👏 1
خانومه میگه برا پسرم رفتیم خواستگاری دو تا قباله برامون تو باکس گل فرستادن، یکیشو منو شوهرم تقبل کنیم، یکیشو پسرم!
+چیزی نخواسته ناقابل با یه حساب سرانگشتی 150 میلیارد معادل 3 میلیون دلار خواسته! 😐😐😐
🆔 @romanman_ir
👍 4👎 4
رمان آبشار طلایی پارت 40
با به هم چسبیدن تن هایشان، هر دو وارد راهی شده بودند که حتی اگر صدسال هم به آن فکر میکردند به ذهنشان نمیرسید. مرد دیوانه و دخترک دروغگو با کنار هم قرار گرفتن، سرنوشت هایی شبیه را در تقدیر یکدیگر رقم زدند…! _♡_ سوم شخص: آرامش یا امنیت و یا شاید هم ترکیبی از…
https://romandoni3.xyz/رمان-آبشار-طلایی-پارت-40/
👍 7❤ 1
رمان آق بانو پارت ۲۴
*** بعد از عق زدنهای پر از شرم سر صبحی، به باغ رفته بودم تا نسیم خنک، دلآشوبم را آرام کند. وقتی به تالار برگشتم، گل خاتون بچه به بغل کنار پنجره بود. – صبح به خیر، جانجان چه وقت بیدار شد؟ سر بچه را روی شانهاش جاگیر کرد. – نق و نوق کرد، شیرش…
https://romandoni3.xyz/رمان-آق-بانو-پارت-۲۴/
👍 5❤ 4👏 1