cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

❥ زانکو❥

إظهار المزيد
لم يتم تحديد البلدلم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
497
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#سوخته_دامانم
إظهار الكل...
4_810761762444935229.pdf3.09 MB
سوخته‌دامانم moon shine
إظهار الكل...
@Romankade.sokhte damanam(negahdl.com).pdf3.09 MB
نام رمان : #سوخته_دامانم نویسنده : #Moon_Shine ژانر : #عاشقانه #معرفی_رمان خلاصه : سمن چند ساله که با کلی عشق و محبت دو طرفه با قادر ازدواج کرده ولی خدا صلاح ندونسته تا حالا بچه دار بشه . همه بهش انگ میچسبونن که نازاست که بچه اش نمیشه . سمن دلش پر از غصه است …مخصوصا طایفه ی شوهرش بهش زخم زبون میزنن و آزارش میدن … تا اینکه یه روز بعد از چهارسال وقتی قادر نیست ، مادر شوهرش ، سمن رو از خونه و کاشونه اش بیرونش میکنه ، اون هم به جرم نداشتن بچه ، اون هم به خاطر صلاح و مصلحت خدا ، سمنِ آواره ، سمنِ بیچاره . راهش میوفته به درخونه ی زینال ، پسرعموی سخت گیرش ، مرد سوخته در آتش گذشته ، مردی که با صورت نیم سوخته و پوست چروکیده ی دستهاش ، غاصبیِ برای زنهای اطرافش ، تلخ و سخت ، تند و بی رحم …
إظهار الكل...
❤🌹 بنام پدر #زانکو
إظهار الكل...
5.22 MB
#رابطه #نیلوفر_قائمی_فر
إظهار الكل...
رابطه.pdf1.93 MB
نام رمان : #رابطه ژانر : #عاشقانه #اجتماعی نویسنده : #نیلوفر_قائمی_فر #معرفی_رمان خلاصه : گلابتون زن ساده ای که به تازگی از همسرش جدا شده و همسرش با یکی از اقوام نزدیک گلابتون بهش خیانت کرده و اونو از خونه بیرون انداخته، گلابتون به خاطر شخصیت ضعیف و وابسته که داره بعد از طلاق افسرده میشه و خودشو میبازه اما در این بین با سهیل دوست صمیمی شوهر سابقش آشنا میشه که اونو... خوندن این رمان از واجباته 😁
إظهار الكل...
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن ... دور فلک درنگ ندارد شتاب کن اولین روز ازهفتتون بخیر💖 #زانکو
إظهار الكل...
تو اتاق پررو زارتان زورتان میکنن 🤣❌ https://t.me/+y3whb_jQeF05Yjhk - آروشا سلطان دلتنگته!.... چشم غره‌ای به آرشام می‌رم و با غیض می‌گم: - سلطان غلط کرد!... بعدشم هنوز تنبیه‌ت تمام نشده.... می‌ناله: - بزار بیام تو دیگه.... حرصی می‌غرم: - کدوم گوری بیای؟! باز تو سلطانت دلتنگه؟! آخه چرا هروقت میایم بیرون یاده زارتان زورتانامون میفتی و رابطه می‌خوای؟!... - بیبی این فانتزی منه که تو رو تو موقعیت‌های استرس زا بگا*م!... مشتی به در می‌کوبم و می‌گم: - خفه‌شو آرشام!... بالأخره موفق به باز کردن در می‌شه... با دیدنم سوتی می‌زنه و می‌گه: - جووون! - برو بیرون می‌خوام درش بیارم... - مگه من مردم؟! - آرشام!... از پشت بغلم می‌کنه و می‌گه: - هییش! بزار به کارم برسم توله... این‌و می‌گه و زیپ لباسم رو باز می‌کنه و ثانیه‌ی بعد هردو کاملاً برهنه بودیم و... ♨️💦 https://t.me/+y3whb_jQeF05Yjhk
إظهار الكل...
🔞🖤𝖠𝖱𝖮𝖲𝖧𝖠🖤

ﷺ نویسنده:عسل❄🖖 ملکه جهنم خودت باش نه فرشته نجات بقیه🔥😎👑 این دنیا بی رحمه از عشق گرفته تا هرچیز❤🔥👑 اروشا(درحال تایپ) #عاشقانه #طنز #کلکی #صحنه دار بات نویسنده برا تب نظر: 🦋 @Aroshaasalbot

دختره می‌ره بچه سقط کنه اما شوهرش سر می‌رسه... ♨️😰 https://t.me/+y3whb_jQeF05Yjhk - کدوم حروم‌زاده‌ای جرئت کرده دست به تن و بدن زن من بزنه؟! با شنیدن صدای آرشام وحشت‌زده از روی تخت بلند می‌شم که در اتاق با شتاب باز می‌شه.. - اومدی این‌جا چه گوهی بخوری آروشا؟! هان؟! با شنيدن فریادهاش اشک توی چشم‌هام جمع می‌شه... جلو میاد و عصبی می‌غره: - اومده بودی بچه‌ی من‌و سقط کنی؟! آره؟! وحشت‌زده سرم‌و تکون می‌دم که فریاد می‌زنه: - پس این‌جا چه گوهی می‌خوردی؟!... انگشت اشاره‌ش رو جلوی صورتم تکون می‌ده و می‌گه: - آروشا وای به حالت اگر بفهمم بلایی سر اون بچه اومده... بلایی سرش اومده باشه یه توله دیگه تو شکمت می‌کارم🔞♨️ https://t.me/+y3whb_jQeF05Yjhk بچه‌ها توجه کنید❌ لینک رمان امشب باطل می‌شه و بعد از اون دیگه عضوگیری ندارن پس سریع جوین بشید تا ظرفیتش تمام نشده♨️
إظهار الكل...
🔞🖤𝖠𝖱𝖮𝖲𝖧𝖠🖤

ﷺ نویسنده:عسل❄🖖 ملکه جهنم خودت باش نه فرشته نجات بقیه🔥😎👑 این دنیا بی رحمه از عشق گرفته تا هرچیز❤🔥👑 اروشا(درحال تایپ) #عاشقانه #طنز #کلکی #صحنه دار بات نویسنده برا تب نظر: 🦋 @Aroshaasalbot

_ آراد ما نمیتونیم با هم باشیم آراد اخم کرد و گفت:چرا؟ نگاهمو ازش گرفتم زل زدم به جایی دیگه ناخونامو فرو کردم توی دستامو به سختی گفتم:چونمن دوست ندارم https://t.me/+b6zM9v08DuU2OWY0 آراد پوزخندی زدو عصبی سری تکون داد:چرت نگو ریحانه میدونم دروغ میگی با بغضی که داشت خفم میکرد داد زدم:از کجا میدونی؟ اراد دوست ندارم اراد عصبی بهم نزدیک شد و با دستاش محکم فکمو گرفت بلند داد زد:خفه شو ریحانه من از چشمات دارم میخونم تو دوستم داری عذابم نده لعنتی چرا اینجوری میکنی؟ چرا دروغ میگی زل زدم تو چشماش و با سردی گفتم:اراد همچی بین ما تموم شد یه نامزدی صوری بود قرار بود تموم بشه دیگه نمیخوام ببینمت لطفا دست از سرم بردار تو چشمای اراد اشک جمع شد دستشو برداشت ازم دور شد پشت کرد بهم و با صدای گرفته ای گفت: _پای کس دیگه ای در میونه؟ سریع گفتم:معلومه که نه اراد یهو برگشت سمتمو داد زد:‌پس چه مرگته؟ اگه دوستم نداشتی چرا وقتی بوسیدمت همراهی کردی چرا وقتی دختری بهم نزدیک شد حسودی کردی ها؟ لعنتی بگو دیگه تروخدا خسته شدم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم زانو زدم روی زمین شروع کردم اشک ریختن اراد زانو زد جلوم گفت:ریحانه عزیزم تروخدا بگو چته؟ چی شده؟ خسته شدم داشتم میترکیدم چقدر خودمو نگه دارم دستمو کذاشتم روی گلوم داشتم خفه میشدم زدم به سیم اخر و داد زدم:چون من دختر نیستم اراد که سرش پایین بود تو یه حرکت سرشو بالا اورد نگاهم کرد شوک شده بود چند ثانیه زل زد تو چشمام اروم با صدای بغضی گفت:ریحانه یعنی چی این حرف؟ https://t.me/+b6zM9v08DuU2OWY0 https://t.me/+b6zM9v08DuU2OWY0 _وقتی ۱۵ سالم بود بهم تجاوز کردن من دختر نیستم من دستمالی شدم حالا فهمیدی چرا نمیتونیم با هم باشیم؟ اراد هیچ حرفی نزد فقط نگاهم میکرد دلم میخواست حرفی بزنه بگه اشکالی نداره من بازم دوست دارم من بازم میخوامت اما… https://t.me/+b6zM9v08DuU2OWY0 دختری که توی ۱۵ سالگی بهش تجاوز شد اما از ترس به هیچکس هیچی نگفت حالا بعد هفت سال عاشق شده اما…💔🥺
إظهار الكل...
رمان تجاوز عشق ترس⛓🩸

بسم الله ارحمن الرحیم پارت گذاری:روزی یک پارت بعضی‌تجربه‌ها‌قشنگن‌ مثلِ‌‌دوست‌داشتنِ طُ..!❤️ آیدی نویسنده: @melisahabibi